شهرستان ادب: پروندهپرترۀ حمیدرضا شاهآبادی را با یادداشتی از معصومه انصاریان ادامه میدهیم. انصاریان در این یادداشت به بررسی تازهترین کتاب این نویسنده، یعنی دروازۀ مردگان، میپردازد:
حمیدرضا شاهآبادی در «دروازۀ مردگان» دنیایی خیالین و فانتزی ساخته که در آن مردگان به دنیای زندگان میآیند و زندهها را با خود به جهان مردگان میبرند و حاصل این رفتوآمد، کشف رازهایی است از ناشناخته ها؛ ناشناختههایی پیرامون زندگی کودکان قربانی فقر، گرسنگی و کار و ناآگاهی.
در رمان دروازۀ مردگان نویسنده موفق میشود همراه با شخصیتهای داستان، من و شمای خواننده را از دروازۀ مردگان عبور دهد. همانطور که رضا و بچههای دیگر عمارت نویان خان، شکور را یک روز بعد از غرق شدن در حوض کنار سفرهی صبحانه میبینند که روی نانش کره میمالد، ما نیز این صحنۀ وحشتناک را میبینیم و از تصور آن لرزه به تنمان میافتد.
این که نویسنده چطور و با چه ترفندهایی موفق میشود دنیای خیالین خود را به باور ما برساند، موضوع یادداشت پیشروست. از همان صحنههای آغازین رمان، نویسنده نشانهها و سرنخهایی میگذارد و زمینه را برای ورود به دنیایی وحشتناک آماده میکند.
رمان با این جمله شروع میشود: «من از کنار دیوارهای بلند، بیاعتنا نمیگذرم. دیوار بلند، فقط یک دیوار نیست. نشانهای از چیزی است که پشت آن یا حتی در دل آن پنهان شده است.» بلافاصله این پرسش به ذهن میآید که چرا؟ پشت دیوارهای بلند چه چیزهای هولناک و وحشتانگیزی پنهان شده است؟ و توصیف خاص عمارت قدیمی مکان رخداد حوادث ما را یکراست میبرد سر مضمون و موضوع اصلی رمان.
«عمارت بزرگ و قدیمی با ایوان بلند و ستونهای چوبی و حوض بزرگ سیاهرنگی که وسط حیاطش مثل دهان یک مرده باز مانده بود. عمارتی با دیوارهای بزرگ و پهن که به قول رضا قلی میرزا، جنازههای بسیاری را در دل خود جا داده بودند و شبها از میانشان صداهای عجیبی به گوش میرسید.» ما را یکراست میبرد سر مضمون وموضوع اصلی رمان.
فضا و حالوهوای دروازۀ مردگان مرا یاد رمان «پدرو پارامو» از خوان رولفو میاندازد. در پدرو پارمو شخصیت اصلی به مادرش که در بستر مرگ افتاده، قول میدهد که برود و پدرش را پیدا کند و از او بپرسد چرا با آنها چنین رفتاری داشته است. راوی به خاطر قولی که به مادرش داده، راهی سفر میشود و خودش را به سرزمین پدروپارامو میرساند؛ سرزمینی که همۀ ساکنانش مردهاند؛ همهشان ارواح سرگردانی هستند که هریک قصۀ خود را برای راوی بازگو میکند و او در آن سرزمین از لابلای روایتهای مردمانش، پدر خود را میشناسد و پاسخ سؤال مادرش را هم پیدا میکند. بهانۀ سفر قرص و محکم است و باورپذیر. مادر، مأموریتی به پسرش میدهد و پسر برای انجام مأموریت راهی سفر میشود. از همین رو ما هم با راوی همراه و همسفر میشویم و تا پایان او را همراهی میکنیم. آنچه ما را به همراهی با پدروپارامو وادار میکند، پایبندی راوی به عهدی است که در ابتدا با مادرش بسته. در پایان احساس رضایتمندی میکنیم که پسر، مأموریت خود را به انجام رسانده است. در پدروپارامو سفر به سرزمین پدروپارامو، که سرزمینی خیالی است، برای کسب آگاهی الگو قرار گرفته است و در دروازۀ مردگان جهان مردگان راهی است به سوی ناشناخته ها.
در دروازۀ مردگان، سلطان الحکما در باب سؤال شاگردان کلاس تشریح دربارۀ پی بردن به راز انسانها میگوید: «ما تا وقتی زنده هستیم، هیچوقت به راز انسانها پی نمیبریم، مگر آن که کسی از جهان مردگان آمده باشد». و رضا قلی میرزا میگوید: «من از جهان مردگان آمدهام و چیزهایی دیدهام که کسی توان شنیدنش را هم ندارد».
باور روایت هولناک رضا قلی میرزا بسیار دشوار است. چگونه چنین چیزی امکانپذیر است؟ نویسنده به کمک روایت داستان در داستان و خردهروایتها باور این امر را امکانپذیر ساخته است.
در رمان دروازۀ مردگان دو روایت و و دو خط داستانی داریم که همپای هم و در ارتباط با هم پیش میروند؛ یکی خاطرات رضا قلی میرزا که به صورت دستخط است و دیگری روایت مجید از آن خاطرات. روایت اول مربوط به 150، 100 سال پیش است و درعمارت نویان خان اتفاق افتاده. بدین نحو که رضا قلی شرح احوال خود را نوشته به امید روزی که آن را به فرزندانش بدهد بخوانند. حال که فرزندی ندارد، آن را میسپارد به رئیس مدرسۀ دارالفنون و پدر مجید آن را به خانه میآورد تا به عنوان زمینۀ کار هنری از آن استفاده کند و بدین ترتیب دستخط رضا قلی میافتد دست مجید و او را مجذوب خودش میکند. در اینجا با دو مسأله روبرو میشویم؛ یکی این که چرا یک نوجوان امروزی تهرانی مجذوب خاطرات رضاقلی روستایی قدیمی میشود، بدان حد که آن را زمین نمیگذارد و اقدام به باز نویسیاش میکند. مسألۀ دوم خوانش مجید از دستخط رضا قلی میرزاست. واکنش مجید به عنوان خوانندهای امروزی نسبت به متن، کموبیش شبیه واکنش خوانندههای دیگر است. مجید هم مثل هر خوانندهای موقع بازنویسی دربارۀ صحت و سقم آن دچار تردید میشود و دربارۀ واقعی بودنش با خواهرش لیلا بحث و جدل میکند و به دنبال پیدا کردن رد پای ماجراهای رضا قلی میرزا راهی محلۀ عودلاجان میشود و به طریقی وارد عمارت نویان خان میشود تا از واقعی بودن آن سر دربیاورد.
پیوند و علاقمندی مجید به روایت رضا قلی میرزا، تصنعی و تصادفی نیست؛ تشابه حال مجید با حال رضا قلی میرزا، مجید را به روایت رضا علاقمند میکند. درد مشترک و حس مشترک جدا شدنی ناگهانی و غیرمنتظره از مادر، ص154 که اتفاقاً پیوند محکمی نیز هست، عامل اصلی علاقمندی مجید است. چنانچه خود مجید میگوید شاید اگر خاطرات مادرم نبود، رضاقلی میرزا آنقدر روی من تأثیر نمیگذاشت.
خوانش مجید و بازنویسی آن روایت رضا قلی را تکمیل و تقویت میکند. همان چیزی که ممکن است ذهن خواننده را درگیر کند و برایش سؤال شود، در گفتوگوی مجید و لیلا منعکس میشود. مجید بخشهای غیرقابلباور روایت رضا قلی را زیر سؤال میبرد؛ کاری که هر خوانندهای خواهد کرد: «دلم میخواست باور کنم آنچه میخوانم داستان است و هیچ حقیقتی ندارد؛ اما دستخط حقیقت داشت.» ص69. خوانش مجید و لیلا و پدر در نهایت به برقراری مفاهمه و باورپذیری روایت نخست کمک میکند و صحنۀ پایانی نشان از تأثیرپذیری و باورپذیری ماجرا برای مجید و لیلاست.
خردهروایتها
هریک از خردهروایتها نیز به فضاسازی و باورپذیری داستان کمک میکند. از جمله روایت مستراح عمومی رئیس و ماجرای فرار رضا از راه آن ص205 و 206، وضعیت بسیار اسفبار و غیرقابلتحمل زندگی کودکان را نشان میدهد. وقتی رضا حاضر میشود از چنین راهی از دست فرخ و رضی و عمارت نویان خان فرار کند، غیرمستقیم ما میفهمیم که عمارت نویانخانه چه جای وحشتناک و غیرقابلتحملی بوده است. توصیف ماجرای فرار، آن هم با آن جزئیات مشمئزکننده، به باورپذیری داستان کمک شایانی کرده است.
قصههایی که فرخ از دیدن جن در حمام حسنآباد برای بچهها نقل میکند، زمینه را برای شنیدن صدای ناخن کشیدن و چنگزدنهای توی دیوار و القای ترس بین بچهها فراهم میکند. همانطورکه ارواح سرگردان در سرزمین پدرو پارامو در شهر سرگردان بودند و روایتهای پنهان را برای راوی داستان آشکار میکردند، به همان سیاق هم شکور دل از دنیا نکنده زبان باز میکند تا حقایق و رازهای سربهمهری را برای رضا بازگو کند.
معانی ژرفتر
نشانههای واژگانی رمان؛ از جمله دیوارهای بلند، عمارت نویانخان، قبرستان عمودی، جهان مردگان، جنازههای لای جرز دیوار و حوض بزرگ سیاهرنگی که دهانش مثل مرده باز مانده، شخصیتهای خشن نویان خان، فرخ، رضی، رضا، شکور و بچههای کار دور افتاده از خانه و خانواده، ما را به سوی معانی ژرفتر و عمیقتری هدایت میکند. معانی فراتر از داستان، فراتر از خاطرات رضا قلی میرزا، فراتر از تابلوی هنری پدر مجید و فراتر از روایت مجید. تاریخ بستر و بهانهای میشود برای آگاهی از زندگی شکورها و رضاهای جامعۀ امروز. جهان مردگان تاریخ سربهمهر و فراموششدهای است که توسط نویسنده در قالب رمان آشکار میشود. بچههای قالیبافخانهی نویان خان نمادی هستند از وضعیت بچههای کار، بچههای کرایهای، بچههایی که ما امروز در سطح شهر سر چهارراهها میبینیم. بدون تردید هرکدام از این بچهها رازهایی دارند که پشت دیوارهای بیخبری ما پنهان مانده است. صحنههایی معلق و شناور در آب، نماد دست و پا زدنی است برای شناخت و آگاهی از رازهای ناشناختۀ این بچهها. انسانهایی که جلوی چشم هستند، ولی دیده نمیشوند.
همانگونه که در «لالایی برای دختر مرده» حکیمه نماد دختران قربانی فقر، قحطی و گرسنگی و ناآگاهی است، در دروازۀ مردگان شکور و رضا نماد و تصویری هستند از وضعیت پسران قربانی فقر و محرومیت و گرسنگی و ناآگاهی و مواجهه نویان خان با مرگ شکور، نماد و نشانهای است از عمق خشونت علیه کودکان کار.
دروازۀ مردگان به عنوان یک اثر ادبی ارزشمند، تلنگری اساسی است به جامعۀ خوابرفتهی ما نسبت به کودکان کار، نسبت به کردار بد آدمهای طماع سرمایهاندوز که برای سود خود از هیچ خشونتی فروگذار نمیکنند. باشد که با خواندن این رمان جامعۀ ما نسبت به کودکان فراموششده، احساس مسئولیت بیشتری کند و هر خوانندهای در هرکجا که هست یک گام برای بهبود وضعیت آنها بردارد.