شهرستان ادب: پروندهپرترۀ حمیدرضا شاهآبادی در سایت شهرستان ادب را با یادداشتی از خانم سمیه آورند بر رمان نوجوان «هیچکس جرئتش را ندارد» بهروز میکنیم.
رمان «هیچکس جرئتش را ندارد» در روستای بهرامآباد اتفاق میافتد که هیچیک از اهالی، زندگی تجملاتی ندارند. سر جادۀ روستا قلعهای وجود دارد که از اموال خان آن روستا بوده و بعد از فوت او به قلعۀ تکیه معروف میشود. اما حالا سهسال است که به قلعۀ جنی مشهور شده و هیچکس پا به آنجا نمیگذارد؛ زیرا یکی از اهالی که ساحره است، علائم وجود جنها را دیده و مردم جرأت پاگذاشتن به قلعه را ندارند.
روزی یکی از اهالی پیر و سرشناس محل، حالش وخیم میشود و آرزو میکند که در روزهای پایان عمرش دستمال تعزیهخوانیاش را روی سینهاش بگذارند. حال آنکه دستمال در قلعۀ جنی جا مانده است. حمید، فتاح، یونس و قادر که از نوجوانان ده بودند، تصمیم میگیرند که هرطورشده وارد قلعۀ جنی شوند و آن دستمال را بیاورند؛ اینجاست که تازه اتفاقهای رمان آغاز میشود.
کانونساز اصلی در این رمان، همان راوی است و همهچیز تحتالشعاع فکر او پیش میرود. او حتی در مقدمۀ کتاب، احتمال میدهد که ممکن است ماجراهایی که برای شخصیتهای کتاب بهوجود میآید، برای مخاطب غیرقابل باور باشد. وقتی وارد داستان میشویم، میبینیم که نویسنده خود را پنهان نمیکند و خواننده در فواصل بین ماجراها از قطع ارتباط هراسی ندارد. او از روش فاصلهگذاری برشت استفاده میکند و قصه را از طریق راوی پیش میبرد.
شاهآبادی با انتخاب تکنیک فاصلهگذاری، قصد جلب توجه مخاطب به لایههای دیگر داستان را دارد. انگار که قرار نیست فقط برای مخاطب قصه بگوید یا ایجاد سرگرمی کند. بهاینترتیب مخاطب در کنار نویسنده قرار میگیرد. او برای ایجاد هیجان بیشتر، فصلها را کوتاه نوشته و در بعضی از فصلها نیز سبک گسسته را اعمال کرده است.
«راه افتادم طرف خانهشان. در زدم. خودش آمد دم در. غمگین بود. لبهای همیشه قرمزش، سفید شده بود و ابروهایش بههم گره خورده بود. سلام کردم و حال پدربزرگش را پرسیدم. گفت که خوب نیست. گفت قبول نمیکند برود دکتر. زبانم بند آمد». (همان: 53)
کلیت روایت رمان از نظر زمانی، خطی نیست و این خطینبودن ارزشمند است. مخاطب در این رمان با زمان ذهنی سروکار دارد و شاهآبادی هم در این زمینه، موفق بوده و نوعی ضربآهنگ بین گذشته و اکنون در روایت ایجاد کرده است.
مهمترین وجه روایی داستان، تعلیق است که از مقدمه و با ماجرای فانوس در قلعۀ جنی ادامه پیدا میکند و اگرچه بهنظر در بخشهایی از متن این تعلیق کاذب است، اما درمجموع تعلیقها داستان را جذابتر کرده است.
در رمان «هیچکس جرئتش ندارد» نظم عادی نحو بهخاطر تأکید بر کلام و جلب توجه مخاطب و همچنین کشش داستان، فصلبندی را متفاوت و عناوین خاصی برای آن انتخاب کرده است.
«یکداستان عجیب، ماجرا شروع میشود، تنها در یکتونل تاریک، روزهایی که فتاح در خانه ماند، چطور شد که جنها به قلعه آمدند، هیچکس جرئتش را ندارد، همه یکروز قهرمان میشوند، طلسم، کیمیاگر، این داستان تکراری نیست، این یکی فرق دارد و...». (شاهآبادی،1392: 62)
شاهآبادی حتی در بعضی از عناوین، تفکراتش را مطرح می کند:
«قهرمانها هم گریه میکنند، گاهی همهچیز قبل از شروعشدن تمام میشود». (همان)
نویسنده، اندیشههای مستقلش را با جملههای کوتاه بیان میکند و با استفاده از آنها سعی دارد اضطراب و استرسی که شخصیت اصلی داستان دارد، به مخاطب منتقل کند.
شاهآبادی با تغییر در لایههای نحوی بهصورت تأکید فاصلهگذاری و توصیفها، به شرایط اجتماعی حاکم بر جامعۀ روز داستان میپردازد و در لابهلای ماجراهای هیجانانگیز، ایدئولوژی خود که سلطه بر ظلم و مبارزه تا پای جان است را بیان میکند. او مخاطب را تشویق میکند که اگر بخواهد، تمام نیروهای دنیا یاریاش میکنند. او با بیان این کار، گویی میخواهد ما را با یک لایۀ زیرین مواجه کند که همان کالبدشکافی مناسبات فکری یک جامعه است. جایی که جامعه با گرهها مواجه میشود و پاسخی برای آنها ندارد. شخصیتهای داستان در پس پردهای از ترس و جهل و طمع قرار میگیرند و انگار نویسنده مخاطب را به دریافت این لایۀ زیرین دعوت میکند که در پس ماجراهای رویین داستان پنهان است.
این رمان را میتوان نوعی رئالیسم جادویی با محتوای اجتماعی و سیاسی دانست. همچنین روایت این اثر تاحدی
باورناپذیر بهنظر میرسد که از دو راوی، یکی میانسال و دیگری نوجوان، بهره میبرد که نکتهای کلیدی در داستان است.