شهرستان ادب: در پروندهپرترهی حمیدرضا شاهآبادی پیش از این یادداشتی از پرستوعلیعسگرنجاد بر رمان «دیلماج» خوانده بودیم. اکنون یادداشتی میخوانیم از «مهدی کفاش»، نویسندهی رمان وقت معلوم، بر این کتاب.
دیلماج. (ترکی ، ص ، اِ) ترجمان. مترجم. سخنگزار. تیلماجی. (یادداشت مؤلف ). کسی که از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند. ظاهراً ترکی است و اصل آن «دیلیم آج » به معنی «زبانم را بازکن » بوده است و رفتهرفته تخفیف یافته و به این صورت، به معنی ترجمان مترجم به کار رفته است. (فرهنگ عامیانه جمالزاده ). کلمه ترکی است، اما صورتی که برای اصل آن ذکر شده است، بر اساسی نیست. (یادداشت لغتنامهی دهخدا ).
رمان دیلماج نوشتهی حمیدرضا شاهآبادی برای اولین بار در سال 1385 منتشر شد. این کتاب توانست توفیقاتی کسب کند؛ از جمله کاندیدای جایزهی روزی روزگاری شد و برندهی لوح تقدیر جایزهی ادبی واو رمان متفاوت و همچنین جایزهی شهید غنیپور را از آن خود کرد.
رمان دیلماج دربارهی زندگی و افکار شخصی به نام میرزایوسفخان مستوفی، معروف به «دیلماج» است. کسی که با توجه به لقبش، ده سال در دستگاه انطباعات ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه به ترجمهی متون و روزنامهجات فرانسه از زبان فرانسه به فارسی مشغول است.
خلاصهی داستان:
میرزایوسفخان مستوفی پسر میرزایونس است که مدتی به کار دیوان و دخل و خرج سپاه عباسمیرزا مشغول است و پس از مرگ عباسمیرزا به امر مستوفیگری دستگاه امیرکبیر گماشته میشود. اما پس از عزل امیرکبیر، عذر او را میخواهند و روزگار سخت او و خانوادهاش شروع میشود. مختصر درآمد خانوادهی آنها از املاک سلطانآباد عراقِ عجم است که به مادر میرزایوسف به ارث رسیده است. درآمدی که مستمر نیست و کفاف خرج خانواده را نمیدهد. یک دیدار تصادفی در سنین کودکی و مکتبخانه، موجب آشنایی میان محمدحسین فروغی ذکاءالملک با میرزایوسف میشود. از اینجا به بعد مورد آموزش ذکاءالملک و اساتیدی که به مدرسهی خصوصی (خانهی فروغی) رفت و آمد دارند، قرار میگیرد. آموزش تا سنین جوانی به همراه تعدادی از کودکان نخبه ادامه مییابد. او دل به دختری به نام زینت میبندد که در خانهی فروغی، آموزش موسیقی میبیند. بعد از ربوده شدن دختر توسط اسفندیار - جوانی ایلیاتی - و ناکام ماندن عشقش، مدتی را در حال بد و خراب به سر میبرد تا اینکه این بار محمدعلی فروغی، پسر ذکاءالملک، او را از حبس خودخواسته در خانهاش بیرون میکشد و به کار دیوانی دربار باز میگرداند. سوء قصد به ذات همایونی و آشنایی و رفاقت او با عامل این سوء قصد، دیلماج را مورد سوءظن قرار میدهد که به دستگیری و حبس او میانجامد. باز هم محمدعلی فروغی توسط گروهی که مربوط به لژ فراماسونری است، منجی او میشود و پس از فراری دادن او، راه او را به انگلستان و خانهی میرزاملکمخان ناظمالدوله باز میکند. او برای تأمین هزینهی ماندنش در خانهی ملکمخان شروع به نقاشی در کنار پلی در لندن میکند. حضور او در خانهی میرزاملکمخان تا زمان عزیمتش به ایران پس از برچیده شدن استبداد صغیر محمدعلی شاه ادامه دارد. پس از بازگشت به ایران، به صورت رسمی به عنوان عضو لژ فراماسونری پذیرفته میشود و حتی برای سرکوب کردن مخالفان حاکم ظالمی از اعضای لژ به همراه تفنگداران به گیلان میرود. از اینجا به بعد دیگر از سرنوشت دیلماج خبری نیست.
چند نکته در مورد داستان دیلماج:
- کتاب شروع کُند و کمارتباطی به موضوع اصلی، یعنی دیلماج، دارد. فصل اول، نامهی کوتاهی است که آقای مزین، مدیر انتشارات اندیشه و تحقیق، به آقای ناصری نوشته است. موضوع نامه در مورد کتاب «سیری در زندگی و افکار میرزایوسف دیلماج» و اینکه بخشهای اضافی زیادی دارد، بیش از آنکه به تحقیق و تفسیر تاریخی توجه داشته باشد، به قصهپردازی و ایجاد جذابیتهای داستانی توجه داشته است. در ادامه بخش مقدمهی کتاب فوق میآید. هنوز به فصل اول اصلی رمان دیلماج گویا نرسیدهایم، چون فصل بعدی شمارهی یک را در پیشانی دارد!
- از ویژگیهای خوب رمان دیلماج، طراحی زبان رمان است. زبان اثر نه نثر سختخوان منشیانهی مستوفیان دربار ناصری است و نه نثر معیار یا رسمی امروزی. با این حال زبان رمان، فاصلهی تاریخی 1303 تا امروز را بهخوبی نشان میدهد.
- شاهآبادی ایدهپرداز خوبی است، اما هنوز جسارت و شجاعت عبور از روایت تاریخی را ندارد و در چنبرهی استناد تاریخ گرفتار است. او پژوهشگر تاریخ است و کارشناسی ارشد تاریخ دارد؛ اما زمانی که در قامت یک داستاننویس قرار است روایتگر دیلماج باشد، باید به تخیل خود میدان بازتری میداد. او امکانات فراوانی برای خلق داستانی پرکشش در دورهی پرالتهاب مشروطه در اختیار داشت که میتوانست باعث خلق شخصیتهایی ماندگار و بهیادماندنی شود، اما نتوانسته از قالب یک مورخ فاصله بگیرد و از استنادات و اسناد تاریخ برای آفرینش دروغی کامل اما باورپذیر استفاده کند.
- به دلیل غلبهی روایت تاریخی بر روایت داستانی، پیرنگ دچار مشکل است. جزئیاتی در رمان مطرح شده، اما تبدیل به داستان نشده است. گرهافکنیهای رمان، جملگی مانند پایانبندی بیسرانجام است. گرهی کور نیست، بلکه مهمل است و روی بند روایت داستان زده نشده است. به همین دلیل جزئیات بدون استفادهی فراوانی باقی مانده که پس از اتمام خواندن رمان، تبدیل به سؤالات بیپاسخ میشوند.
- از فراماسونری در حد یک ادعا نام بردهشده، اما نویسنده از حدود تاریخی محدود طرح شده در تاریخ فراتر نرفته است. اصلاً مشخص نیست که فراماسون بودن یا نبودن دیلماج یا حتی میرزاملکم چه نقشی در پیشرفت داستان دارد؟
- دلیل اهمیت میرزایوسف در داستان چیست؟ چه نقش اساسی در تاریخ فرضی جهان داستان دارد؟ بود و نبودش چه تأثیری در سایر شخصیتها و ماجراها دارد؟ آیا میرزایوسف، تحمیل نویسنده به جهان داستان نیست که خواننده مجبور به دنبال کردن سرنوشتش است؟
- میرزاملکمخان در حد شخص طماع و مقتصدی تصویر شده که روزهای سهشنبه در لندن جلسه دارد؛ اما با کی و چی؟ تا انتها چیزی نمیدانیم.
- اگر شخصیت تاریخی یوسف دیلماج واقعی باشد، به جز چند صفحه – با اغماض- در دربار مظفرالدینشاه از این دیلماجی– مترجمی- چیزی نمیبینیم.
- اگر قرار است اهمیت شخصیت درونی، باورها و درگیریهای درونی دیلماج را ببینیم، این درگیریها که باید هول و ولا و کشش ایجاد کند و خواننده را به کشف شخصیت دیلماج برساند، کجاست؟
- نقش فروغی و مدرسهی خانگی و دانشآموختگانش چیست؟ چه تمایزی میان فارغالتحصیلان این مدرسه با فارغالتحصیلان دارالفنون وجود دارد؟ با توجه به تفاوت شیوهی مکتبخانهای با آموزش مدرن خانهی محمدحسین فروغی و با وجود اهمیت فراوان مدل آموزشی خانهی فروغی (محمدحسینخان فروغی ذکاءالملک) ما تا انتها دلیل وجود این مدرسهی خصوصی خانگی خانهی فروغی را نمیفهمیم. هیچ اثری هم از تأثیر فارغالتحصیلان این مدرسهی خصوصی حتی در میان فراماسونها یا لژ نمیبینیم.
- از جمله خردهروایتهای ناتمام داستان، میتوان از عشق میرزایوسف به زینت و علاقهی پدرش، عبدالوهاب کشکولی به یوسف، رابطهی ملکمخان با یوسف، رابطهی محمدعلی فروغی با یوسف، دلیل و منطق داستانی سفر میرزایوسف به انگلستان و رابطهی ناصری با ناشر نام برد که هرکدام شخصیت تازهای را وارد داستان کرده و در داستان رها کردهاست.
- شخصیتهایی مانند برادرزادهی میرزایوسف - محمدرضا مستوفینیا - کارمند ادارهی دارایی مرکز که فصل نهایی هم راوی است، اصلاً چه کمکی به داستان میکنند؟
- شخصیت میرزایوسف دیلماج مسطح و عادی است. درحالیکه چون داستان شخصیت است، باید نوع زاویه دید درونیتر و محدودتر میبود تا نوسانات احساسی و درگیریهای روحی دیلماج دقیقتر و ملموستر نشان دادهمیشد. از طرفی داستان شخصیت، باید دارای سرنوشت شخصیت باشد که این سرانجام، نتیجهی منطقی عمل و عکسالعمل با فضای داستان و شخصیتها و موقعیتهای جهان داستان است. اما سرنوشت میرزایوسف در انتهای کتاب رها شدهاست و داستانی بیسرانجام ساخته است.
- انتخاب زاویهی دید دانای کل برای پرداختن به درونیات و لایههای پنهان شخصیتها ناکارآمد است. این زاویه دید نامناسب یکی از دلایل شخصیتپردازی ضعیف رمان دیلماج است.
با این همه رمان دیلماج، دارای سوژهها و ایدههای خامی است که میتواند در داستانی دیگر با همین موضوع یا موضوع مشابه تاریخی مورد استفاده قرار گیرد.