موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از آزاده جهان‌احمدی

به دنبال هویت | یادداشتی بر کتاب «برج ناز» اثر هادی حکیمیان

24 خرداد 1401 13:30 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 2 رای
به دنبال هویت | یادداشتی بر کتاب «برج ناز» اثر هادی حکیمیان

شهرستان ادب: در یادداشتی تازه از مجموعه‌یادداشت‌های قفسۀ شعر و داستان، آزاده جهان‌احمدی به نقدی همه‌جانبه دربارۀ کتاب «برج ناز» اثر هادی حکیمیان پرداخته است که خوانش آن می‌تواند خصوصاً برای علاقه‌مندان به رمان‌های تاریخی، حاوی نکاتی ارزنده باشد.

 

داستان برای داستان‌نویس محملی است که در آن از علایق، دغدغه‌ها، آرزوها و حسرت‌هایش بگوید. به همین دلیل است که دست داستان‌نویس معمولاً بعد از چاپ دو-سه کتاب رو می‌شود و مخاطب می‌فهمد داستان برای او، بستر روایت و تحلیل چه موضوعاتی است. هادی حکیمیان هم از این قاعدۀ نانوشته، مستثنا نیست. علاقه‌مندان و دنبال‌کنندگان داستان‌های فارسی، حکیمیان را به رمان‌های تاریخی‌اش می‌شناسند. وابستگی ذهنی شدید او به روایت تاریخ، او را در زمرۀ نویسندگان رمان‌های تاریخی قرار داده است؛ رمان‌هایی که اتّفاقاً خوب و قوی نوشته شده‌اند. امّا حکایت «برج ناز» با دیگر کتاب‌های او کمی متفاوت است. در برج ناز، گو اینکه بخواهد از این فضا اندکی فاصله بگیرد، حکیمیان سراغ داستانی خانوادگی در فضایی واقعی (رئال) رفته است و البتّه اصلاً نتواسته آن سویۀ علاقه و دغدغۀ جدّی به تاریخ را در این داستان معاصر هم مخفی یا فراموش کند. یعنی باز هم تاریخ هست و تاریخ داریم امّا نه در متن و روایت اصلی، بلکه در حاشیۀ کار و از زبان برخی شخصیت‌ها یا ضمن مرور خاطرات افراد.

برج ناز داستان زندگی نویسنده‌ای به نام جودت است که کلاف زندگی‌اش بدجور به هم پیچیده شده است. جودت مردی نویسنده است امّا به واسطۀ اخراج از اداره، درگیر فقر و بی‌پولی می‌شود و همسرش که اتّفاقاً خیلی هم خوش‌اخلاق نیست، او و پسرشان را ترک می‌کند. پس از این ماجرا، راوی که همان جودت است، شروع به حرکت و جستجویی نامحسوس و ناخودآگاه می‌کند. سراغ فامیل و آشنا می‌رود و میان آن‌ها می‌چرخد و از گذر از شخصیتی به شخصیت دیگر و از داستانی به داستان دیگر، روایت را پیش می‌برد. با همین ترفند است که فصل‌های قصّه که اتّفاقاً کوتاه هم هستند، شکل می‌گیرند. هرکدام از فصل‌ها شرح ملاقات با یکی از نزدیکان راوی است و بدین ترتیب، آدم‌های داستان برج ناز، طیّ فرآیند گفت‌وشنود، ماجرای زندگی‌شان را برای راوی و مخاطب شرح می‌دهند و به این ترتیب، آرام‌آرام جغرافیای انسانی حول‌وحوش جودت را می‌سازند. آدم‌های قصّه می‌آیند و می‌روند و این رفت‌وآمد آن‌قدر سریع رخ می‌دهد که منجر به تراکم وجود انسانی در قصّه می‌شود و قاعدتاً این تراکم، فاقد عمق است. نه تنها فاقد عمق است، بلکه فاقد زیرساخت روابط علّی معمول در داستان‌ها نیز هست. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند تا ما از گذشتۀ جودت آگاه شویم و کم‌وبیش بدانیم دور و بر او چه خبر بوده است. داستان از مجتمع‌های نیمه‌ساخته‌ای شروع می‌شود که در جوار قبرستان سر برآورده امّا ساخته نشده و همیشه به بهانه‌ای تعطیل است. جودت در یکی از همین آپارتمان‌های بی‌بتّه زندگی می‌کند و با توجّه به ریشه‌دار بودنش، این فقدان محلّه، خیلی توی ذوقش می‌زند. مخصوصاً که آدمی اصیل است و به تاریخ علاقه دارد. نویسنده همدمی ندارد و پس از اینکه همسر نامهربانش می‌رود، نمی‌تواند به طور کامل وظایف پدری را انجام دهد. فامیل‌ها و دوستان هم کمکی نمی‌کنند. اوج فقدان خانواده زمانی است که پدر جودت، او را بعد از مشاجره‌ای از ارث محروم می‌کند. از آن بدتر اینکه تاریخ شهر یزد در حال پوسیدن زیر رشد نامتوازن، وحشیانه و بی‌ملاحظۀ شهر جدید است. جودت حتّی در مواردی مجبور می‌شود با کسانی که دارند دخل اصالت‌های شهر را درمی‌آورند، همکاری کند و از برادر بسازبفروشش مدام قرض می‌گیرد.

برج ناز رمان ضعیفی نیست امّا به شدت می‌توانست بهتر و محکم‌تر و استخوان‌دارتر باشد، با یک تمهید مهم. نقطۀ ضعف اصلی این است که برج ناز رمانی تخت است و در سطحی تخت، پخش شده و پیش می‌رود. همه چیز در عالم واقعی، عینی و بیرونی جریان دارد. ما به هیچ عنوان درون ذهن راوی نمی‌رویم تا دیالوگ‌ها و افکار و عقاید و احوال، در هم شوند و ما در سطحی ذهنی‌تر و عمیق‌تر با وقایع و حالات و تفکّرات مواجه شویم. به عنوان خواننده‌ای علاقه‌مند به داستان‌های فارسی، مایل بودم بدانم جودت دقیقاً چه احساسی از اتّفاقات و شکست‌ها و فقدان‌هایش دارد. اصلاً آرزوهای او در زندگی چه گستره‌ای دارد. به عنوان نمونه، در خاندان جودت، تمایل عجیب و غریبی به از بین بردن و تخریب وجود دارد. این ویژگی هم در پدر دیده می‌شود و هم در پسر. اگر هم در این میان چیزی ساخته می‌شود، بر آوار باقی‌مانده از تخریب چیزهای قدیمی است. چنان به نظر می‌رسد که این خانواده در اصل کارشان خراب کردن است و ساختن مسئله‌ای است که برای فکر کردن به آن همیشه فرصت داریم. فاجعه آنجا رقم می‌خورد که این تخریب‌ها در مورد موضوعاتی رخ می‌دهد که فی‌نفسه نمی‌توان برای آن‌ها قیمت تعیین کرد، مثل هویت و آثار میراث فرهنگی و نسخ خطّی و تاریخ شفاهی و مواردی از این دست. همۀ این سرمایه‌های معنوی به سرعت در حال تخریب هستند و جایگزین‌هایشان هم چیزهایی‌اند که ارزش امروزین آن‌ها چندان بالا نیست. با این اوصاف، اعتراض جودت دقیقاً به چه موضوعی است؟ در کلّ داستان نشانه‌هایی از روشنفکری در او نمی‌بینیم که بگوییم او همانند همفکرانش است که اصل کار خودشان را نقّادی می‌دانند.

در کل، آنچه از داستان و شخصیت راوی فهیمده می‌شود این است که او صرفاً از این وضع ناراحت است و اعتراضش هم نوعی تخلیۀ فشار روانی است و طرحی برای تغییر ندارد. مخصوصاً که داستان آن‌طور تمام می‌شود و آن تشکیل خانواده و ازدواج با زنی چنان خاص، دستاوردی برایش ندارد. به نظر نمی‌رسد بشود از شروعی تازه و تغییر مسیر در زندگی سخن گفت.

البتّه باید یادآور شوم که یکی از نکات مثبت برج ‌ناز، توجّه دقیق و درست نویسنده به شهر یزد است. مگر چند نفر از ما فرصت دارند تا ایران را دقیق و درست و طولانی‌مدّت ببینند؟ برج ناز فرصت نگریستن به یزد است. این رمان توانسته از منظری خاص به شهر جدید نگاهی بیندازد و زیر و بم‌های نوسازی و مدرنیزاسیون آن را بی‌توجّه به پیشینۀ تاریخی در مقابل چشمان خواننده عیان کند.

آنچه در این رمان نسبتاً طولانی به شکل قدرتمندی رخ نشان می‌دهد، فقدان عنصری مهم در نگاه مدرنیسم به انسان است، یعنی اصالت فرد و فردگرایی. اصالت تنهایی و استقلال که در زیرلایۀ آن، نوعی خودخواهی هم مشهود است. در این داستان که اتّفاقا از این بُعد خیلی هم واقعی است، مانند بسیاری شهرهای کوچک ایران، کماکان آنچه بر روابط آدم‌ها حاکم است، سنّت است. شاید عجیب به نظر برسد امّا در برخی شهرهایی که با متروپل‌ها فاصلۀ جغرافیایی و رفاهی قابل توجّهی دارند، هنوز یک عضو خانواده نمی‌تواند جدای از دیگران و بی‌اعتنا به بقیۀ افراد تصمیم بگیرد و زندگی کند. در برج ناز، شخصیت اصلی این قصّه علی‌الظّاهر تلاش می‌کند برای خودش زندگی کند و مستقل باشد امّا لاجرم جامعۀ سنّتی و بسته، چنین اجازه‌ای به وی نمی‌دهد و اصلاً برای همین است که مختصّات جامعۀ سنّتی را در این رمان خیلی خوب می‌بینیم. به عنوان نمونه، راوی برای شخصی‌ترین حالات و روحیات خود باید به دیگران پاسخ بدهد. این از همان ویژگی‌هایی است که آدم مدرن با آن هیچ نسبتی ندارد و در برابر آن، موضع سفت و سخت می‌گیرد. از دیگر ویژگی‌های جامعۀ سنّتی درهم‌تنیدگی اعضای فامیل و خانواده است، به گونه‌ای که فرد جدای از خانواده هویتی ندارد، هرچند که این فرد، تحصیل‌کرده و از طبقۀ متوسّط باشد. در برج ناز هم شاهدیم که راوی اصلی، فارغ از بقیۀ افراد فامیل یا حتّی کسانی که با ایشان صرفاً دوست یا بچّه‌محل است، هویتی ندارد. داستان‌های دیگران به نوعی به او مربوط می‌شود. در این داستان، شخصیتی مثل دایی داریم که سال‌ها پیش مرده و اساساً راوی او را ندیده امّا این دایی غایب، در زندگی شخص راوی تأثیرهای فراوانی داشته است. حتّی مرگ او به نوعی در زندگی راوی تأثیرگذار بوده، هم‌چنان که خاطراتش هم هنوز تأثیرگذار است. چیزهایی هم که روایت می‌شود، ریشه در سنّت‌های حاکم بر این جامعه دارد. جامعه‌ای که هنوز نتوانسته خود را از گذشته‌ها رها کند و حتّی شاید در پی آن هم نباشد، چون در آن فضا بهتر نفس می‌کشد. اصلاً نشخوار کردن خاطرات گذشته، واگویه کردن حرف‌هایی که بارها و بارها تکرار شده و حاکمیت یک جور روحیۀ گله‌مندی از زندگی، به نوعی عادت یا حتّی سرگرمی برای بسیاری آدم‌ها در این جوامع تبدیل شده است، زیرا آینده‌ای پیش روی خود نمی‌بینند.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • به دنبال هویت | یادداشتی بر کتاب «برج ناز» اثر هادی حکیمیان
  • به دنبال هویت | یادداشتی بر کتاب «برج ناز» اثر هادی حکیمیان
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.