شهرستان ادب: یکی از درخشانترین سرودهها برای برف، قصیدۀ «کمالالدین اسماعیل اصفهانی» شاعر نیمهٔ نخست قرن هفتم هجری، و آخرین قصیدهسرای بزرگ ایران در اوان حمله مغول است. در این روزهای برفی خواندن این شعر لذتی بیشتر دارد.
هرگز کسی نداد بدین سان نشان برف گویی که لقمه ایست زمین در دهان برف مانند پنبه دانه که در پنبه تعبیه است اجرام کوه هاست نهان در میان برف ناگه فتاد لرزه بر اطراف روزگار از چه ؟ زبیم تاختن ناگهان برف گشتند نا امید هم جانور ز جان با جان کوهسار چو پیوست جان برف با ما سپید کاری از حد همی برد ابر سیاه کار که شد در ضمان برف چاه مقنعست هم چاه خانه ها انباشته به گوهر سیماب سان برف زین سان که سر به سینه گردون نهاد باز خورشید پای در ننهد ز آستان برف ... گرچه سپید کرد همه خان و مان ما یارب سیاه باد همه خان و مان برف وقتی چنین نشاط کسی را مسلم است کاسباب عیش دارد اندر زمان برف هم نان و گوشت دارد و هم هیزم و شراب هم مطربی که برزندش داستان برف معشوقه ای مرکب از اضداد مختلف باطن بسان اتش و ظاهر بسان برف گلگونه ای بود به سپید اب برزده هر جرعه ای که ریزد بر جرعه دان برف تا رنگ روی باز نماید بر این قیاس بعضی ازآن باده و بعضی ازآن برف می میخورد به کام و زنخ میزند بجد در گوش خود رها نکند سو زیان برف آن را که پوشش و می و خرگاه و آتش است وقت صبوح مژده دهد بر نشان برف نه همچو من که هر نفس از باد زمهریر پیغام های سرد دهد بر زبان برف دست تهی بزیر زنخدان کند ستون و ندر هوا همی شمرد پود و تان برف خانه تهی ز چیز و ملا از خورندگان آبی بریق می خورد از ناودان برف دلتگ و بینوا چو بطان بر کنار آب خلقی نشسته ایم کران تا کران برف گر قوتم بدی ز پی قرص آفتاب بر بام چرخ رفتمی از نردبان برف
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز