شهرستان ادب: به مناسبت دهم مردادماه _زادروز استاد «محمود دولتآبادی»_ ستون داستان سایت شهرستان ادب را با یادداشتی از دکتر «حامد صلاحی» با عنوان «پیجویی ردپای ستیهندگی و ستیزندگی در آثار محمود دولتآبادی» بهروز میکنیم:
محمود دولتآبادی نویسندهای است «مردمی» و برخاسته از توده مردم و نگاشتههای نگارینش رویه و سویه اجتماعی دارند؛ اما آیا این آثار از طعم و لون سیاسی هم برخوردار و بهرهمندند؟
سرمان فرومیافتد وقتی برمیخوریم به یکی «از رمانهای رئالیستی- جامعهگرای سیاسی و تاریخی با گرایش گاهگاهِ سوسیالیستی» (تسلیمی، 1393: 137) و تازه جز کلیدر مواجهیم با جای خالی سلوچ، آوسنه باباسبحان، با شبیرو، گاوارهبان، عقیلعقیل، ققنوس، لایههای بیابانی، هجرت سلیمان و ... . به قول زندهنام نادر ابراهیمی:
«محمود دولتآبادی در مجموعه آثارش نویسندهای است که با یکدندگی در اندیشه دردهای مردم است و فقر و استثمار و ستم زمینداران و مالکان و ستمدیدگان بیحدوحساب طبقات مستضعف.» (ابراهیمی، 1369: 69)
البته نباید از خاطر ببریم که «توجه دولتآبادي به سياست، همچون توجه ديگر نويسندگان نيست. ديدگاههاي او در بطن داستانهايش و در درونمايه آنها نهفته است. وي در حقيقت با نشاندادن فقر و فلاکتي که گريبان روستاييان را گرفته و يا با بيان لزوم ستيز با بيعدالتي و نشاندادن عصيان دهقانان و عشاير به مفاهيم کلي اجتماعی- سياسي توجه نشان ميدهد.» (حنیف، 1395: 318- 319)
او «از سال 47 نگارش بزرگترین رمانش کلیدر را شروع کرد. در اسفند 53 به وسیله ساواک دستگیر شد و دو سال (تا پایان سال 55) در زندان به سر برد. در سالهای 56 و 57 در لابهلای نگارش کلیدر رمان جای خالی سلوچ را نوشت که در سال 58 منتشر شد.» (عبداللهیان، 1396: 113)
جای خالی سلوچ «تصویری از نابودی روستا در هجوم مدرنیزاسیون» (همان: 114) را فراروی خواننده مینهد و قهرمانش «مرگان در کودکی نویسنده زنی بوده که همگان شهامت و شجاعتش را میستودند.» (شهپرراد، 1382: 145) در این رمان -که در ایام محبس آفریده و پرورده شد تا پس از آزادی به بند کتابت درآید- «کدخدا نماینده حکومت است در روستا... با وجود کدخدا که از طرف دولت یا سازمانهای رسمی دولتی در شهرستانها و بیشتر مواقع به پیشنهاد مالکین انتخاب میشوند... دیگر دولت مستقیماً در کار روستا دخالتی نمیکند. با این شیوه، حکومتهای سنتی، مردم را با مردم رویاروی قرار میدهند؛ و در واقع به کدخدا قدرت میدهند تا خواستههای دولت را برآورده کند.» (ساعی ارسی و صالحی، 1392: 149- 150) جانمایه این رمان پرتپش را میباید در مقطع مطنطن آن جست:
«شب میشکست. شب بر کشاله خون میشکست.» (دولتآبادی، 1358: 497)
رمان کلیدر نیز «نمونه ممتاز عصیانی ایلی است.» (دستغیب، 1386: 53) و «نشان از استمرار نگاه ظلمستیزانه دولتآبادی دارد. ستار در این رمان نمونه شخصیتهای سیاسی جامعه است.» (حنیف، 1395: 320) گلمحمد هم از عناصر ستیهنده این شاهکار ادبی است؛ قهرمانی که «فرار نمیکند و به زدوخوردهای چریکی نمیپردازد. میماند و مبارزه میکند. آن هم تنها. تفنگچیهایش را مرخص میکند و بال و پر خود را میبرد و به محاصره میاندازد و تیر میخورد و یارانش پرپر میشوند و اسیر میشوند و تیر خلاص میخورند.» (صفایی حائری، 1393: 90)
«از نگاه نویسنده، گلمحمد، این شبان سرکش، دورهاش گذشته و به گذشته تعلق دارد؛ ولی میتواند به ستار، این مرد همهجا و این مرد مجهول و مشخص و این قهرمان پینهدوز کمک کند که ستار پارهها را بدوزد و چارقهای مبارزه را نو کند و به طبقه پیشگام مدد برساند.» (همان، 1393: 73) همان ستار ستیزهجو و سازشناپذیر با ستم و سیاهی که در خلال این گفتوشنود خوننشانش با پهلوان بلخی شاهدیم:
«پهلوان بلخی میگوید:
- دست مردم خالی است ستار! خالی نیست؟ یک مردی با دست خالی و پای برهنه و شکم گرسنه چه میتواند بکند؟
- انقلاب! فقط میتواند انقلاب بکند و نه هیچ کار دیگری.
- انقلاب؟!
- فقط انقلاب؛ اگر ملتی میخواهد زندگی کند باید بتواند بجنگد؛ جنگ با دشمنی که مشخصاً آن را میشناسد. خودت میگویی ما مردمی هستیم با دست خالی، پای برهنه و شکم گرسنه. خب در این جنگ و انقلاب، ما مردم چی از دست میدهیم؟!
بلخی با تأمل خاموش مانده بود و سپس دمی دیگر لب گشوده بود:
- جانمان؛ جانمان چی؟!
- جانمان وقتی که جان آدم ذلیل و برده شده باشد، دیگر چه قیمتی دارد؟» (دولتآبادی، 1389: 1171- 1172)
جملاتی از این دست روشن میسازد که کلیدر «بیگانه با سیاست نیست.» (ابوالحمد، 1391: 60) و «از ضرورت انقلاب و مبارزه تحلیل دارد.» (صفایی حائری، 1393: 82) بنابراین هرچند سرچشمه تراوش آن به ده سال پیش از سقوط سلطنت برمیگردد، صرفاً برآمده از میان شور و شرر دهههای سرشار از کشاکش و کشمکش چهل و پنجاه نیست.
آغاز نگارش کلیدر (1347) مقارن بود با انتشار آوسنه باباسبحان، از دیگر آثار مشهور دولتآبادی. او در اثر یادشده «شخصیتهایی را از کشاورزان ارائه میدهد که به اعتراض علیه بیعدالتی برمیخیزند و البته شکست را به راحتی نمیپذیرند.» (حنیف، 1395: 320)
حسن ميرعابديني درباره این چهره پایا و قلم پویایش مينويسد: «دولتآبادي با هدف بهنمايشگذاشتن شرف و غرور آدمي، در دوران حقيرسازي انسانها، به نگارش داستانهايش پرداخت. توجه به ارتباط پيچيدهاي که ميان فرد و جامعه و نيز انگيزههاي فردي و ويژگيهاي يک عصر وجود دارد، او را به توصيف موقعيت انسانهاي قرارگرفته بر لبه سالهاي در حال تغيير دهه چهل برانگيخت؛ سالهايي که جامعه سکون مرحله زمينداري را وا مينهاد تا پذيراي تحرکي بورژوايي گردد؛ اما چون اين تحرک ناشي از تحول خود ويژه جامعه نبود و ريشه در وابستگي سرمايهداري حاکم به بيگانگان داشت، پريشانيها و سردرگميهاي بسيار پديد آورد.» (میرعابدینی، 1396: 553)
او در گاوارهبان و عقیلعقیل هم میلیتاریسم تنشزا و تشنجفزا را آماج خود مینهد و آفندی دارد به عواقب و تبعات ناگوار نظامیگری در گستره روستا. البته گاهی کنشگریاش فراتر از اینهاست و نافهگشایی آن کلک مشکبیز به درآمیختن سرخی خون با سپیدی کاغذ میانجامد؛ فیالمثل در نمایشنامه ققنوس (1361) که شکنج زلف سیاه سخن رخ میپوشاند و شکنجه، بزمآرای همآغوشی ققنوس و آتش میشود و دام بازجوییهای دهشتزای ایام نهچندان دور، مرکز دایره خاکسترفام درام. دگر نمونه در این حال و حوالی، نوولی است لبالب از «همدلی با تاب و تب دوران» (چهلتن، 1396: 57) که با گذار از گدار آن به فرجام کلام میرسیم.
با شبیرو، ماجرای مبارزان جوانی در یکی از بندرهای جنوب ایران در اواخر دهه بیست و اوایل دهه سی است. اینان بخشی از یک تشکیلات سیاسی پنهانند که «بر زمینه شکست نسل پیش حرکتی تازه و قهرآمیز را آغاز میکنند.» (میرعابدینی، 1396: 560) انگیزه این گروه -که اغلب از طبقه زحمتکش و تهیدست برخاستهاند و پیشههایی بهسان کارگری، معلمی و کارمندی دارند- دفاع از حقوق پایمالشده فرودستان است؛ پس ناگزیر در مخاطره هستند و اعدام، زندانهای درازمدت یا دربهدری در انتظار آنهاست؛ ولی آنچه آنها را نسبت به این همه بیاعتنا میکند، باور ژرفشان است به آرمانی والا.
شبیرو -شخصیتی که نام کتاب وامیافته از اوست- ظاهراً در پیشبرد حوادث داستان هیچگونه نقشی ندارد. این غواص سالخورده از «تهماندههای بردههای زنگبار» سالهاست که با دیگران حتی گفتوگو هم نمیکند؛ لکن نویسنده با هوشمندی از وی به عنوان بنمایهای در آغاز و پایان رمان استفاده میکند تا یادآور اسارت و استضعاف طبقه محروم باشد؛ طبقهای که جاسم و یارانش به خاطرشان مبارزه میکنند. در واپسین صحنه و صفحه، جاسم جوان -که همتبار شبیرو است و به عبارت دیگر، میراثدار همه ستمهای فرادستان از دورترین روزگاران به شمار میآید- برابر کپری که شبیرو روز پیش در آن جان سپرده است، به دریا میزند. نگارنده با ترسیم این تطهیر، تجدید عهد جاسم (نسل جوان) با یاران ازدسترفته و نیز با آرمانهایش را القا میکند. این لحظات بالنده، فوران احساسند و فواره بلند داستان رو به بلندای فلک:
«...همهچیز در او بدل به خشم شده بود و حس میکرد هرچه در دل دارد، خار است و خنجر است و میدید که همهچیز قلبش را میخراشند و خون از قلب به چشمهایش میتازد و میدید که دندانهایش سبعیت خود را دارند بازمییابند و میدید که دستهایش میل دارند آهن سردی را در میان پوست و عصب و استخوان خود بفشارند و میدید که پاهایش از سرگردانیهای خود شکوه دارند و راهی میطلبند و میدید که دلش پر از خون و خشم است. به صباح نگاه کرد. صباح سر خود را فرود آورد و جاسم خط خشم و سماجتی را در چشمان او خواند. دریافت که بیکس نیست و برخاست. آرام برهنه شد و با قدمهای سنگین و شمرده رو به دریا رفت...» (دولتآبادی، 1357: 80)
رخدادهایی همانند اعتصاب کارگران خسته و زخمخورده و دلخون یا دستگیری برخی از شخصیتها نیز در زمره افروزههای فرازمند این داستان مالامال خشم و خیزش و خروش و خراش است تا آشکارترین نمود تخاصم این خامه خوشتراش و خنشان و رخشان خراسانی را در طلیعه و طلایه ششمین دهه خورشیدی (1352) شاهد باشیم؛ سالهایی پیش از پیروزمندی پایداری پیوسته و پیمانبسته پابرهنگان دردآزموده و رنجچشیده ایران.
نمایه منابع:
- ابراهیمی، نادر (1369) لوازم نویسندگی: ساختار و مبانی ادبیات داستانی، چاپ اول، تهران: فرهنگان.
- ابوالحمد، عبدالحمید (1391) رمان سیاسی در ایران، چاپ اول، تهران: چاپخش.
- تسلیمی، علی (1378) گزارههایی در ادبیات معاصر ایران (داستان)، چاپ اول، تهران: اختران.
- چهلتن، امیرحسن (1396) محمود دولتآبادی: نامآوران اندیشه و هنر- 1، چاپ دوم (اول ناشر)، تهران: نگاه.
- حنیف، محمد (1395) داستان سیاسی؛ داستان انقلاب: سیری در ادبیات داستانی سیاسی ایران و جهان، چاپ اول، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
- دستغیب، عبدالعلی (1386) پیدایش رمان فارسی، چاپ اول، شیراز: نوید شیراز.
- دولتآبادی، محمود (1357) با شبیرو، چاپ دوم، تهران: گلشایی.
- _______ (1358) جای خالی سلوچ، چاپ اول، تهران: آگاه.
- _______ (1389) کلیدر، چاپ بیستودوم، تهران: فرهنگ معاصر.
- ساعی ارسی، ایرج و پرویز صالحی (1392) پژوهشی در «جای خالی سلوچ» اثر محمود دولتآبادی: جامعهشناسی رمان- 1، چاپ اول، تهران: بهمن برنا.
- شهپرراد، کتایون (1382) رمان، درخت هزارریشه: بررسی آثار محمود دولتآبادی از آغاز تا کلیدر، ترجمه آذین حسینزاده، چاپ اول، تهران: معین و انجمن ایرانشناسی فرانسه.
- صفایی حائری، علی (عین. صاد) (1393) ذهنیت و زاویه دید: در نقد و نقد ادبیات داستانی، چاپ پنجم، قم: لیلۀالقدر.
- عبداللهیان، حمید (1396) رمان و آرمان: فراز و فرود رمان اجتماعی در ایران، چاپ اول، تهران: کانون اندیشه جوان.
- میرعابدینی، حسن (1396) صد سال داستاننویسی ایران، چاپ چهارم (دوره کامل چهارجلدی)، تهران: چشمه.