شهرستان ادب: وقتی زمانه روی خوشش را به کسی نشان نمیدهد، معمولاً دو اتفاق میافتد؛ یا او قید همهچیز را میزند و خودش هم سر ناسازگاری با زمانه دارد، یا تسلیم نمیشود و تا جایی که میتواند از اتفاقها درس میگیرد و به زندگی ادامه میدهد؛ درست مثل دکتر طاهره صفارزاده که دومین راه را انتخاب کرد. بانویی که نهتنها افتخار یک سرزمین، که بیاغراق افتخار جهان شد.
بانو طاهره صفارزاده در 27 آبان 1315 قدم بر عالم هستی گذاشت. در پنج سالگی به خاطر اشتباه پزشک در تشخیص یک بیماری ساده، پدرش را از دست داد و در مراسم عزای پدر، خواستگاری یکی از مقامات شهر از مادر زیبایش آن قدری بر زن داغدیده تنگ آمد، که دعا کرد به چلۀ همسرش نرسیده، خداوند جانش را بگیرد. کمی بعد پیش از مراسم روز چهلم دعای او مستجاب شد و بانو صفارزاده با وجود کودکی، بار سنگین بیمادری را نیز بر دوش کشید. به همین خاطر نزد مادربزرگِ چشمپزشک و شاعرش، بیبی مرصّع حکیم، در کرمان رفت و در دامان او و خواهرش که برای کمک به مادربزرگ در تربیت و رشد طاهره تحصیل را ترک گفته بود، بزرگ شد. طاهره صفارزاده از شش سالگی تجوید، قرائت و حفظ قرآن را در مکتب ملاباجی آموخت. نخستین سرودهاش را در سیزده سالگی با نام «بینوا و زمستان» نوشت که در روزنامهدیواری مدرسه درج شد و به تشویق معلم سال چهارم دبیرستانش – دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی – یک جلد دیوان جامی به عنوان نخستین جایزۀ شعریاش، از رییس آموزش و پرورش استان کرمان دریافت کرد.
دکتر طاهره صفارزاده با رتبۀ اول دیپلم ادبی در امتحان ورودی دانشگاهها شرکت کرد و در رشتۀ زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه شیراز پذیرفته شد. او در 26 سالگی با شعر «کودکِ قرن» که در نخستین مجموعهشعرش به نام «رهگذر مهتاب» به چاپ رسید، به شهرت دست یافت. در همان سالها بود که در زندگی مشترکش شکست خورد و از همسر معتادش جدا شد و به همراه فرزندش به تهران مهاجرت کرد. او در شرکت بیمه مشغول به کار شد و با تدریس زبان انگلیسی و همچنین نوشتن داستان برای مطبوعات روزگار گذراند. اما چندی بعد به دلیل سخنرانی در اردوی فرزندان کارگران شرکت نفت علیه تبعیض و عوامل ستمی که مایۀ فقر کارگران این شرکت و فرزندان آنها بود، مورد بازجویی ساواک قرار گرفت و دست آخر خانهنشین شد. این بار دست تقدیر جان یگانه فرزندش را گرفت. اما او تسلیم زمانهای که روی از او برتابیده بود نشد و برای ادامۀ تحصیل به انگلستان سفر کرد. این سفر کمی بعد پای او را به دانشگاه آیووای ایالات متحده آمریکا باز کرد و او به شاعری جهانی تبدیل شد که سرودههای او به زبان انگلیسی با درون مایههایی فراتر از مرزهای جغرافیایی، اندیشه و احساسی ژرف در محافل ادبی مورد تقدیر و تشویق قرار گرفت. کتاب کوچک «چترِ سرخ» او که شعرهای انگلیسی او را در برگرفتهاند در 32 سالگی بانو صفارزاده مورد اقبال ادیبان نقاط مختلف دنیا واقع شد. او پس از کسب مدرک دکترا به ایران بازگشت و به تدریس در دانشگاه شهید بهشتی پرداخت.
اما نکتۀ قابل توجه، حضور خداوند، کتاب قرآن و مذهب در تمام روزهای زندگی اوست. کتاب «سفر پنجم» او با موضوع مقاومت و مضامین دینی، در 41 سالگی این شاعر به حدی مورد توجه قرار گرفت که در مدت دو ماه به سه چاپ با شمارگان 30 هزار نسخه رسید. او با کمک نویسندگان سرشناس و متعهد مسلمان به تأسیس مرکزی به نام «کانون فرهنگی نهضت اسلام» اقدام کرد که بعدها به «حوزۀ هنری سازمان تبلیغات اسلامی» تغییر نام داد. پس از آن ریاست دانشگاه شهید بهشتی و نیز ریاست دانشکده ادبیات به او محول شد که همزمان با ریاست دانشکدۀ ادبیات «طرح بازآموزی دبیران» را به اجرا درآورد. طرح «زبان تخصصی برای کلیۀ رشتههای دانشگاهی» نیز از دیگر طرحهای این بانوی فرهیخته است.
بانو صفارزاده در 50 سالگی به عضویت در کمیتۀ ترجمۀ آسیا در فستیوال شعر آسیایی داکا درآمد، و همچنین در جشن روز زن که از سوی سازمان نویسندگان آفریقا و آسیا در قاهره برگزار شد، به عنوان شاعر مبارز، نخبه و دانشمند مسلمان معرفی شد. او قرآن را با شیوهای بدیع ترجمه کرد و در 65 سالگی، پس از انتشار «قرآن حکیم»، به عنوانِ «خادم القرآن» دست یافت.
سرانجام در پاییز 1387 در سن 72 سالگی، آخرین برگ زندگیاش بر تن خاک نشست. از این بانوی فرهیخته کتابهایی به یادگار مانده که از آنها میتوان به طنین در دلتا، سد و بازوان، بیعت با بیداری و دیدار با صبح اشاره کرد. راهش پر رهرو باد.