موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
متن و حاشیۀ اردوی دوم بانوان آفتاب‌گردان (دورۀ چهارم)

روز اول: «با جوانه‌ها نوید زندگی‌ست، زندگی شکفتن جوانه‌هاست»

12 شهریور 1394 01:17 | 2 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 10 رای
روز اول: «با جوانه‌ها نوید زندگی‌ست، زندگی شکفتن جوانه‌هاست»

شهرستان ادب: دومین اردوی بانوان آفتابگردان دورۀ چهارم _با همراهی اعضای دورۀ تکمیلی_ به مدت چهار روز، از روز چهارشنبه ۴شهریور ۹۴ آغاز و  تا روز شنبه ادامه پیدا کرد.  گزارش‎های شهرستان ادب از هر روز این اردو در چهار بخش منتشر می‎شوند. گفتنی‎ست زحمت نگارش این چهار گزارش بر عهدۀ شاعر جوان و از اعضای فعال دورۀ چهارم آفتابگردان‎ها، خانم «المیرا شاهان» بوده است.


http://shahrestanadab.com/Portals/0/Images/Content-Images/Aftabfardanha-Dokhtaran1.png

با جوانه‌ها نوید زندگی‌ست، زندگی شکفتن جوانه‌هاست*

 

در ادامه گزارش روز نخست اردوی بانوان آفتابگردان‎های دورۀ چهارم را می‎خوانید.

 

:: هر چیزی را طلیعه‌ای‌ست...

همه‌چیز برای میزبانی مهیّاست؛ وقتی‌که دخترها یکی‌‌یکی، از شرق و غرب و شمال و جنوب ایران، آهسته‌آهسته می‌رسند و پنج طبقه، پلّه‌های ساختمان قدیمیِ «شهرستان ادب» را بالا می آیند تا اردوی تازه‌ای آغاز کنند.

قرار، ساعت یازده صبح بود. امّا چمدان‌های رنگارنگ و کوله‌پشتی‌هایی که کلّی وسیله در خود داشتند، در دست‌ها و روی شانۀ بچّه‌ها آرام و قرار نمی‌گرفتند. بعضی‌ها از فرصتِ زود رسیدن به «تهران» استفاده کردند و از مغازه‌ها و فروشگاه‌های اطراف مؤسّسه، هرچه سوغاتی دل‌شان می‌خواست، برای خانواده و دوستان‌شان خریدند. حدود ساعت دو، بعد از خواندن نمازهای کامل یا شکستۀ دخترها، چند کتاب به هر کدام از دخترانِ شاعر تقدیم شد و میهمان و میزبان؛ هر دو، شهرستان ادب را به مقصد مجتمع «آدینه» ترک کردند تا در دوّمین اردوی دورۀ چهارم آفتاب‌گردان‌ها کنار هم بنشینند، شعر بخوانند و شعر بشنوند و از دل جلسات نقد، چیزهای تازه یاد بگیرند.

 

:: اذن دخول عرش خدا، ذکر «یا رضا»ست

خوبی‌اش این بود که افتتاحیۀ اردو با روز تولّد امام رضا (ع) مقارن شد. به همین خاطر، بعد از خوشامدگویی آقای «علی‌محمّد مؤدّب» و تذکّرهای آقای «میلاد عرفان پور»، شنیدن شعر رضوی خانم «فاطمه نانی‌زاد»، فضای جلسه را با شمیم عطرآگین امام رئوف(ع) آمیخت؛ درست همان وقتی که با صدای شیوا و شنیدنی‌شان خواندند:

«مثل نسیم صبح و سحرگاه می‌رود/ هرکس میان صحن حرم راه می‌رود/ از هر چه غصّه دارد و غم می‌شود رها/ هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود...»

به پیشنهاد خانم «راضیه رجایی»، خواندن دسته‌جمعی صلوات خاصّۀ امام رضا(ع) هم، شور و حال خاص و بی‌مانندی به آفتاب‌گردان‌ها بخشید.

به دعوت خانم رجایی، «آرزو سبزوار قهفرّخی» از «فرّخ‌شهر» که عضو دورۀ تکمیلی آفتاب‌گردان‌هاست، غزلی رضوی خواند که با این بیت‌ها شروع می‌شد:

«شدند از دوری‌ات دیوانه‌تر بسیاری از من‌ها/ سیاوش‌ها و یوسف‌ها و مجنون‌ها و بیژن‌ها/ چنان در کار خود ماندم، دودل مثل دری چوبی/ که گاهی باز و گاهی بسته، از رفتن‌نرفتن‌ها...»

«بشری صاحبی» هم غزل تازه‌اش را تقدیم امام رضا(ع) کرد که آغازش این‌طور بود:

 «تمثیل احساسی، فراتر از تفکّرها/ تمثال علمی گفته‌اند این را تواترها/ در آرزوی اذن ترسیم نگاه تو/ حسرت به دل ماندند عمری مینیاتورها/ وقتی تو از دل‌های زوّارت خبر داری/ معنا نخواهدداشت پیش تو تظاهرها...».

غزل «ملیحه شجاعی» هم سوّمین غزلی بود که به شوق امام هشتم(ع) خوانده شد:

«با این که کمی از دل ما فاصله داری/ دل‌های کبوتر شده یک قافله داری/ ای قامت مغرب که به سجّادۀ مشرق/ پشت سر هر سجده، دو صد نافله داری...»

حُسن ختام شعرخوانی رضوی هم شعری بود که «فاطمه ابوالفتحی» از استان همدان خواند:

 «رسیده وقت دیدارت رضاجان/ ببینی زائر خارت رضاجان/ نگاهی کن به مهمان غریبت/ منم آن مست و بیمارت رضاجان».

 

:: کارگاه اوّل: شعر اهل بیت(ع)

صدای آقای «سعید حدّادیان» که از سرسرای طبقۀ اوّل شنیده شد، نوید شروع اوّلین کارگاه نقد اشعار بود. آقایان «سیّد اکبر میرجعفری»، «محمّدمهدی سیّار» و سعید حدّادیان در نشستی صمیمی به شنیدن و نقد شعرهای اهل بیت(ع) و آیینی دختران آفتاب‌گردان پرداختند.

«قافیه‌سنجان که سخن برکشند/ گنج دو عالم به سخن درکشند/ بلبل عرشند سخن پروران/ باز چه مانند به آن دیگران/ ز آتش فکرت چو پریشان شوند/ با ملک از جمله خویشان شوند/ پرده رازی که سخن پروری‌ست/ سایه‌ای از پردۀ پیغمبری‌ست»؛ آقای سیّار بعد از خواندن این بخش از مثنویِ «برتریِ سخن منظوم بر منثور»، سرودۀ «نظامی گنجوی»، به حاضران خیر مقدم گفتند و به عنوان اوّلین نفر از «زینب احمدی» برای نقد شعر دعوت شد:

«کسی اگر به غمت شد دچار می‌گرید/ کنار خیمه دلی سوگوار می‌گرید/ هنوز نالۀ بی‌جان العطش باقی‌ست/ و طفل تشنه‌لب شیرخوار می‌گرید...» و دو بیتیِ «تشنۀ آب و بی‌قرار همند/ ماه و خورشید در مدار همند/ جُمِعَ الشَّمسُ وَ القَمَر یعنی/ دو برادر که در کنار همند»

آقای حدّادیان از شنیدن این شعر، ابراز خرسندی کردند و یکی از شعرهای استاد «محمّدعلی بهمنی» را یادآور شدند که در سوگ امام راحل(ره) سروده بود: «زنده‌تر از تو کسی نیست چرا گریه کنیم؟/ مرگمان باد و مباد آن‌که تو را گریه کنیم/ هفت‌پشت عطش از نام زلالت لرزید/ ما که باشیم که در سوگ شما گریه کنیم؟...»

 آقای حدّادیان این شعر را به اعتقاد عدّۀ قابل ملاحظه‌ای از شعرای معاصر، یکی از بهترین شعرها در سوگ امام خمینی(ره) معرّفی کردند و از شاعران جوانِ آفتاب‌گردان خواستند، عنصر حماسه را در دل سوگ‌واره وارد کنند. ضمن این‌که گفتند، به هرکس اجازه نمی‌دهند قلمش را در مسیر شعر مذهبی روان کند و حضرت سکینه را به خاطر مقام استادی‌اش در محافل شعر زمان خود، به عنوان الگویی برای دختران شاعر، معرّفی کردند.

«تا اسم دیدار شما آمد، دلم خواست/ می‌دیدم این‌جا هستم امّا پایم آن‍‌جاست/ گفتم سلام و لام من آرام لرزید/ عاشق که باشی از سلامت هم هویداست/ بی‌آن‌که چیزی گفته باشم، غصّه‌ام رفت/ باب‌الحوائج‌بودنت از دور پیداست...»

«سیّده نرگس میرفیضی» از شهر گرگان، این غزل را برای جدّ بزرگوارش، امام علیّ‌بن‌موسی‌الکاظم(ع) سروده بود. آقای میرجعفری ضمن شنیدن غزل او، به آفتاب‌گردان‌ها گفتند که وقتی قرار بر سرودن شعر آیینی‌ست، معمول است که ما دنبال عناصری دربارۀ معصومین می‌گردیم؛ مثل پنجره فولاد، ضریح، سقّاخانه و... در اشعار رضوی. به همین خاطر از دختران شاعر خواستند که طوری شعر بنویسند که در صورت حذف هر کدام از این عناصر شعر، حرفی برای گفتن وجود داشته‌باشد؛ مثل مطلع این غزل که این ویژگی را به‌خوبی، داراست:

«و خدا خواست دلم یک شب بارانی تو/ قصد قربت بکند سینه به مهمانی تو/ مُردم از بس که ندیدم مه ایوان تو را/ عشق را پیش‌کش آورده‌ام ارزانی تو/ تو نظر گر بکنی بر همه دنیا، نه عجب/ همه عالم بشود شاعر کاشانی تو...»

آقای سیّار بعد از شنیدن این غزل رضوی از «سمانه احمدیان»؛ شاعر «الیگودرز»ی،  با تقدیر از نقاط قوّت شعرش، به حاضران توصیه کردند، از زبان تازه‌تری برای سرودن استفاده کنند. در ادامه، آقای حدّادیان از دختران جوان آفتاب‌گردان خواستند، با توجّه به عواطف و احساسات پاکی که دارند، مراقب کژتابی‌ها باشند.

«چندی‌ست هر روز هفته، مهمان مادربزرگم/ تا اندکی سو بگیرد چشمان مادربزرگم/ حال و هوای نگاهش، دیدم رطوبت گرفته/ بر گونه می‌ریخت نم‌نم، باران مادربزرگم/ دیوارها گریه‌اش را نشنیده بودند امّا/ از اشکِ لغزیده پُر شد، فنجان مادربزرگم...»

 آقای حدّادیان، ردیف مهربانانۀ «مادربزرگم» را که «نیلوفر بختیاری» برای غزلش انتخاب کرده‌بود، ردیفی ملکوتی خواند و آقای میرجعفری برای انتخاب وزن و طنین زیبای این شعر از او قدردانی کرد. آقای سیّار هم با توجّه به پایان‌بندی شعر که با وام‌گرفتن از نام امام رئوف(ع) و نذر مادربزرگِ شاعر برای سفر به مشهدالرّضا سروده شده‌بود، نگاه نیلوفر بختیاری را نگاهی زیبا و کم‌نظیر دانست.

«زهرا شرفی» از شهرستان «نیشابور»، شعری سپید با موضوع دفاع مقدّس خواند:

 «به مادرانی فکر می‌کنم/ که دست‌هایشان/ بوی سرباز وظیفه می‌دهد/ به زنانی که ایستگاه‌ها را از سر خستگی مرور می‌شوند/ به پدری که کلاهش را/ روی شانه‌های ظهر می‌اندازد...»

 آقای میرجعفری در نقد این شعر، با اشاره به تأثیرگذاری نظم در بیان معانی، به کشف شاعرانه در اشعار تأکید کرد و از دختران آفتاب‌گردان خواست که تلاش کنند، اگر شعر سپید می‌گویند، در هر سطر کشف شاعرانه‌ای باشد تا مخاطبِ غیرفارسی‌زبان را هم با خود همراه کند.

«عمری‌ست گوش آسمان‌ها را صوت سلامی خاص پُر کرده/ شهری تمام درد دنیا را از التیامی خاص پُر کرده/ از چشم‌های بی‌شماری که دائم به سمتت خیره می‌مانند/ تا حوض آب و سنگ و کاشی را لحن کلامی خاص پُر کرده...»

آقای سیّار با زبان طنز، از «نسرین سلیمانی» به خاطر ردیفِ «خاص» در شعرش تشکّر کردند و گفتند، بهتر است که واژۀ «است» از فعل ماضی نقلی حذف نشود و در استفاده از آن احتیاط کنیم؛ اگرچه این مسئله دارد در شعر ما جا می افتد، امّا در بین اشعار شعرای معروف هم این اتّفاق مشهود است. آقای حدّادیان انتخاب قافیه و ردیف سختِ نسرین سلیمانی را کار قابل تقدیری دانست.

به عنوان آخرین شعر، در جلسۀ نقد، به دعوت اساتید، «فاطمه ابوالفتحی» از «همدان» شعر خود را خواند و آقای سیّار به لحاظ زبانی، آن را شعری صمیمی و محاوره دانست:

«سلام ای هم‌دمِ ساکت/ خودم بستم برات ساکِت/ سلامت می‌کنم همراه/ می‌بینم قامت پاکت...».

جلسۀ نقد هم‌زمان با اذان مغرب، درحالی پایان گرفت که آقای حدّادیان به دختران آفتاب‌گردان سفارش کردند، طوری زندگی کنند که تا پایان عمر، شاعر بمانند و اگر سُرایش سفارشی داشتند، حواس‌شان به توصیه‌های به‌حق باشد، نه توصیه‌های ناحق. همچنین از آفتاب‌گردان‌ها خواستند، زندگی شاعرانی؛ مثل: «سپیده کاشانی» و «طاهره صفّارزاده» را به عنوان شاعران زن انقلابی تا همیشه در نظر داشته باشند. بعد از جلسۀ نقد هم نماز جماعتی در نمازخانۀ مجتمع آدینه به امامت سعید حدّادیان برگزار شد و همه بعد از کمی استراحت، برای کلاس شعر نیمایی آقای «مرتضی امیری اسفندقه» آماده شدند... .

 

:: کلاس اوّل: شعر نیمایی

آقای اسفندقه می‌توانند سیّال، بی‌وقفه و صمیمی شعر بخوانند. این ویژگیِ جدایی‌ناپذیر کلاس ایشان است. مثل چهارشنبه شب که از «سهراب سپهری» خواندند: «خانۀ دوست کجاست؟» و بعد آن را در کنار «ای نسیم سحر آرام‌گه یار کجاست؟/ منزل آن مه عاشق‌کش عیّار کجاست»، از حافظ گذاشتند و دربارۀ وزن‌های مشترک‌شان حرف زدند. بیت زیبای «باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است/ شمشاد خانه‌پرور ما از که کمتر است؟»  از «لسان‌الغیب» را خواندند و گفتند که، این شعر را برای همسرش گفته و آن قدرها او را عزیز داشته که پس از مرگ همسر، پای هیچ زن دیگری تا پایان عمر، به زندگی‌اش باز نشده‌است. سپس بلافاصله تا «فروغ فرّخزاد» سفر کردند و از قول او گفتند: «نیما چشم‌های مرا باز کرد، امّا دیدن را خودم آموختم».

«شاید هنوز هم/ در پشت چشم‌های له‌شده، در عمق انجماد/ یک‌چیز نیم‌زندۀ مغشوش/ برجای مانده‌بود/ که در تلاش بی‌رمقش می‌خواست/ ایمان بیاورد به پاکی آواز آب‌ها...»؛ آقای اسفندقه فرجام زندگی فروغ را نیک دانستند و به تعبیر رهبری، او را عاقبت‌به‌خیر خواندند. با این حال، چیزی که آقای اسفندقه آن را مهم و تأثیرگذارتر از هرچیز در سرودن شعر دختران و بانوان می‌دانند، حفظ غرور دخترانه و زنانه است. ایشان شعرهای این روزهای دختران شاعر را که به التماسِ معشوقِ شعرشان مشغولند، یکی از بدترین آفت‌های شعر زن امروز معرّفی کردند و گریزی زدند به شعری زنانه و زیبا که مدّت‌ها قبل، از زبان آقای دکتر «محمّدرضا شفیعی کدکنی» شنیده بودند، با این مطلع از «فاطمه سلیمان‌پور» که: «در شهر ما این نیست، راه و رسم دل‌داری/ باید بدانم تا کجاها دوستم داری...»

 آقای اسفندقه مقام زنان و دختران را مقامی والا خواندند و گفتند که، خدا جلوه‌ای از جمال خودش را در وجود زن متجلّی کرد و باید این زیبایی‌ها را ارزشمند دانست. چندنفر از دخترها امّا نظر دیگری داشتند؛ با آقای اسفندقه وارد بحث شدند و گفتند که نوشتن از معشوق و برخورد متواضعانه و به دور از غرور با او، در شعر خیلی از بانوان به چشم می‌خورد و خیلی هم خوب است. با این حال آقای اسفندقه روی نظرشان ماندند و به آفتاب‌گردان‌ها توصیه کردند که غرور دخترانه‌شان را حفظ کنند، چرا که بالاخره یک روز، حرف ایشان را قبول خواهند کرد و حتّی نامی بردند از «رابعه بنت کعب»؛ شاعر زن قرن چهارم و شعرِ «عشق او باز اندر آوردم به بند/ کوشش بسیار نامد سودمند» را همراه با دختران آفتاب‌گردانی زمزمه کردند و گفتند: هیچ معنی ندارد، دختری شعر عاشقانه بگوید و بعد در آن از کسی بخواهد که به او نگاه کند. این‌جا بود که یکی از دخترها با شیطنت گفت: «پس استاد! چه بگوییم؟» که استاد با زبان طنز گفتند: «بنویسید، می‌خواهم اصلاً نباشی، سر به تنت نباشد! باید او از خدا بخواهد که سایۀ تو را ببیند، چه برسد به این‌که خودت را نگاه کند». بعد هم تأکید کردند که به عنوان یک معلّم ادبیات، شعر عاشقانۀ دختری که التماسِ یک مرد را کند، قبول ندارند.

کلاس آقای اسفندقه تمام شد، امّا آفتاب‌گردان‌ها بحث غرور دخترانه‌ای که از استاد شنیده بودند را با خود به اتاق‌های مجتمع آدینه کشیدند و بی‌توجّه به ‌آن‌که کمی از نیمه شب گذشته‌است، دربارۀ حرف‌های آقای اسفندقه گفتگو کردند. این ویژگی خوب کلاس آقای اسفندقه است که می‌تواند حتّی بعد از تمام‌شدن هم، ساعت‌ها و روزها ادامه پیدا کند...

 

* فریدون مشیری.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • روز اول: «با جوانه‌ها نوید زندگی‌ست، زندگی شکفتن جوانه‌هاست»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید: