شهرستان ادب: علمی و دقیق نخواهد بود اگر جریان خاصی که از حدود دهه هفتاد در شیوهی غزلسرایی به راه افتاد را به «غزل نو»، «غزل مدرن»، «غزل فرم»، «غزل پست مدرن» و ... نام گذاری کنیم. باری همه بر این توافق دارند که در آن ایام اتفاقی از جنس نوآوری در غزل معاصر افتاد که اگر نگوییم «نخستین چهره» باید بگوییم «چهره ی شاخص» این جریان، شاعری بود به نام «محمد سعید میرزایی». «درها برای بسته شدن آفریده شد»، «مردِ بی مورد»، «سکوت جرم قوافی نیست»، «الواح صلح»، «دیروز می شوم که بیایی» از جمله مجموعه شعرهایی است که از سوی میرزایی منتشر شده است و اینها همه جدا از دفتر شعرهای کودک و مجموعههای آیینی اوست که مربوط به دورهی متأخر شاعری این شاعر تواناست.
امسال همزمان با بیست و هشتمین نمایشگاه بینالمللی کتاب، کتابِ جدید از سریِ گزیده غزلیات معاصر شهرستان ادب یعنی مجموعهشعر «غزل هزارۀ فردا» منتشر شد. این مجموعه شامل گزیدۀ بهترین غزلهای محمدسعید میرزایی و همچنین تعدادی از غزلهای منتشر نشدۀ اوست که رویهمرفته 71 شعر را تشکیل میدهند.
همزمان با فرارسیدن سالروز میلاد با سعادت امام غائب حضرت ولی عصر (عج)، و تبریک این عید گرامی به شما، دو غزل انتظار محمدسعید میرزایی را به نقل از مجموعه شعر «غزل هزارۀ فردا» میخوانید. دو غزلی که واقعاً شنیدنی و خواندنیاند و در حافظۀ اهل ادب ماندنی.
1.
تقویم، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست، بیا مهربانترین!
کاری بکن، چقدر به میدان نیامدن؟
این خانۀ پر از گلِ پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان
مرگ است در تصور باران، نیامدن
اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی ازینسان نیامدن
اشیاء خانه جملۀ تاریکِ رفتناند:
آیینه، عکس، پنجره، گلدان، نیامدن...
2.
کجاست جای تو در جملۀ زمان که هنوز ...؟
که پیش از این؟ که هماکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟
و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز؟
سوال می کنم از تو «هنوز منتظری؟»
تو غنچه میکنی این بار هم دهان، که هنوز...
چه قدر دلخورم از این جهان بیموعود
از این زمین که پیاپی... و آسمان که هنوز...
جهان سهنقطۀ پوچی است، خالی از نامت
پر از «همیشه همینطور» از «همانکه هنوز»
همه پناه گرفتند در پس «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز» ...
ولی تو «حتماً»ی و اتفاق میافتی
ولی تو «باید»ی ای حس ناگهان که هنوز
*
در آستان جهان ایستاده چون خورشید
همان که میدهد از ابرها نشان که هنوز...
***
شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آنسوی زمان که هنوز...