شهرستان ادب: اول مهر، سالروز تولد کسی است که غزل امروز به او دین بسیاری دارد؛ شاعری که تأثیر او بر غزل انکارناپذیر است. منزوی از سرآمدن شعر و غزل نوآیین است و تصور تاریخ شعر معاصر بدون در نظر گرفتن تغزلهای او بسیار دشوار است.
حسین منزوی سردمدار غزل نئوکلاسیک است؛ غزلی که بر پایههای غزل سنتی و تحت تأثیر اندیشههای شعری نیما، در دورۀ گرایش اغلب شاعران به شعر نو، شکل گرفت. نیما علاوه بر انقلاب در حوزۀ فرم، معتقد به بازنگری در ساحتهای دیگر شعر از جمله تفکر، زبان و صور خیال در شعر بود و بی حضور و ظهور نیما و شعر نیمایی، شاعران غزلسرای پس از او جرئت انجام برخی تغییرات در قالب غزل را هرگز به خود نمیدادند.
تلاش بزرگانی چون هوشنگ ابتهاج، منوچهر نیستانی، حسین منزوی، سیمین بهبهانی و محمدعلی بهمنی در راستای دمیدن روح تازه به قالب غزل که کمکم به دست فراموشی سپرده میشد آنقدر مؤثر بود که تا هماکنون نیز غزل را به عنوان قالب غالب شعر کشور، پویا و زنده نگاه داشته است.
منزوی در مقدمۀ کتاب از شوکران و شکر چنین میگوید: «هستند کسانی که میگویند در غزل هر چه حرف بوده، حافظ و سعدی و... زدهاند و دیگر حرفی نمانده است. من میگویم که اینطور نیست و خیلی حرفهاست که حافظ و سعدی نگفتهاند؛ زیرا خیلی مسائل وجود دارد که حافظ و سعدی لمس نکردهاند. من معتقدم عشق یک مسئلۀ روزمره نیست، عشق یک همیشه است. ولی اضافه میکنم که عشق من و شما که با منید با عشق حافظ فرقهای بسیاری دارد. مگر نه اینکه زمانۀ ما با زمانۀ حافظ فرقهای بسیاری دارد؟ و عاشق زمانۀ و معشوق زمانۀ ما نیز. ناچار طعم غزل من و شما به طعم غزل شاعر قرن هفتم و نهم و دوازدهم فرق خواهد داشت و اگر نداشته باشد معلوم است من و شما انسان زمان خود نیستیم».
این توجه به زیست جدید و بایستههای زندگی امروز و به تبع آن، شعر امروز، پیشنهادی است که نیما روی آن تأکید دارد و بعدها نیز در صحبتهای طلایهداران شعر نو از جمله فروغ فرخزاد نمود ویژهای دارد: «من فکر میکنم کار هنری یکجور بیان کردن و ساختن مجدد زندگی است و زندگی هم چیزی است که یک ماهیت متغیر دارد. جریانی است که مرتب در حال شکل عوض کردن و رشد و توسعه است. در نتیجه، این بیان که همان هنر میشود در هر دوره روحیۀ خودش را دارد و اگر غیر از این باشد اصلاً درست نیست؛ هنر نیست یکجور تقلب است. امروز همه چیز عوض شده، دنیای ما هیچ ارتباطی به دنیای حافظ و سعدی ندارد؛ من فکر میکنم که حتی دنیای من هیچ ارتباطی به دنیای پدر من ندارد. فاصلهها مطرح هستند. فکر میکنم یک عوامل تازهای وارد زندگی ما شدهاند که محیط فکری و روحی این زندگی را میسازند.»
اما آنچه قصد اصلی این نوشتار است برخی نوآوریهای است که حسین منزوی در غزل سنتی به خرج داده و از قضا مقبول هم افتاده است:
1- عاشقانۀ حماسی:
شاید نقطه و نکتۀ اختلافی که به وضوح میان غزل منزوی و دیگران مشاهده میشود حماسی بودن است. این موضوع گاه با نوعی آرکائیک (کهنگرایی) در استفاده از واژگان و اصطلاحات و گاه در ساحت نحو و ساخت کلی کلام رخ میدهد. این ویژگی خصوصاً در برخی غزلها نمایان است و بسیار بعید به نظر میرسد که در این زمینه، یکی از سرچشمههای زبانی او مهدی اخوان ثالث نبوده باشد.
«کیام؟ کیام که نسوزم من؟ تو کیستی که نسوزانی؟
بهل که تا بشود ای دوست! هر آنچه قصد شدن دارد»
یا
«بالین و بسترم همه از گل بیاکنی
شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز»
آنچه سبب تمایز منزوی است به کارگیری واژگانی همچون «بهل، بیاکنی، حریم» در کنار دیگر واژگان امروزی به نحوی است که به بافت شعر لطمه نمیزند و به اصطلاح شعرا، کلمه آنقدر خوش مینشیند که از بیت بیرون نمیزند و به علاوه، توسط واژگان پسین و پیشین به خوبی حمایت میشود. این واژگان سبب مکث در روانی کلام و جلب توجه خواننده میگردد. نگاه کنید به کاربری واژۀ زمخت و اداری «صریح»، اصطلاح «اینک» و کاربرد ضمیر متصل «ت» با ضمیر منفصل «من» که چگونه در این ابیات عاشقانه زیبا نشستهاند:
«لبت صریحترین آیۀ شکوفایی است
و چشمهایت شعر سیاه گویایی است»
«مجنون بیابانها افسانۀ مهجوری است
لیلای من، اینک من! مجنون خیابانها»
«آخرین دیدار گفتم؟ عذر میخواهم عزیز!
آخرین باری که دیدم غرق خون دیدم منت»
2- ترکیبسازیهای بدیع:
ترکیبسازی در شعر شمشیری دولبه است؛ به این معنا که همانقدر که دستیابی به آن آسان است و میتواند به شعر بسیار کمک کند، اگر ناشیانه استفاده شود تازهکار بودن و تلاش برای خاص جلوه دادن خود را در کار شاعر فریاد میزند. آنچه امروز به ترکیبهای جدول ضربی مشهور شده است ناظر به همین استفادۀ ناشیانه است.
منزوی از آنجا که به غزل سنتی توجهی ویژه دارد برخی ترکیبات را از آن دوران به یادگار دارد ولی در موارد فراوانی ترکیباتی ساخته است که پیش از او سابقهای نداشته است. باز باید توجه شود که اینکه یک ترکیب، پیشینۀ استفاده نداشته باشد به خودی خود فضلی نیست و ترکیب تازهای که مقبول طبع مردم صاحبنظر باشد محل فخر است:
«آن سفرۀ شبانۀ نان و شراب را
بر میزهای خواب تو میگستری هنوز»
یا
«زبالههای بلا میبرند جوی به جوی
مگو که آینۀ جاریاند جوباران»
یا
«نسیم و نخ بده از خاک تا رها بشود
به یک اشارۀ تو، روح بادباکیام»
این دست ترکیبسازیها در اشعار منزوی کم نیست و شاید شعری از او را نتوان خالی از این ترکیبها یافت. «خورشید پرتقالی»، «بازوان پیچکی»، «سیبهای وسوسه»، «چنبر کابوس» و... از دیگر ترکیبات شگفتی هستند که در اشعار منزوی یافت میشوند.
3- خلق واژگان نو :
در ابتدای بحث استفاده از واژگان کهن و کهنگرایی به عنوان یکی از ویژگیهای شعر منزوی مطرح شد. باید توجه شود که منزوی همانگونه که خود اشاره کرده است انسان زمان است و اگر در گذشته متوقف شود راهی از پیش نبرده است. بخشی از زنده نگاه داشتن شعر و غزل، با خلق واژگان تازه اتفاق میافتد و منزوی نیز از این امر آگاه بوده است.
«دو چشم داشت، دو سبزآبی بلاتکلیف
که بر دوراهی دریاچمن مردد بود»
«مبارک باد میگویند و میخندم به تلخواری
که باغم گشته بشقابی، بهارم سبزۀ عیدی»
«پس از تو جفت سرشتی و سرنوشتی من
غریبوارۀ تو تا همیشه طاق افتاد»
البته منزوی فقط به واژهسازی نپرداخته است و برخی نوآوریها و شگردهایی نیز در زمینۀ دستور زبان دارد که در ادامه به چند مورد آن اشاره میشود:
«ای بهترین تمثیل از افعل التفضیل
زیباترینها را زیباترینتر تو» (جمع بستن دوباره صفت عالی با «تر»ِ مخصوص صفت تفضیلی)
«من آن بیکران کویرم که در من
نیفشانده جز دست اندوه، دانه» (تقدیم صفت بر موصوف)
«تو جلوۀ ابدیت به لحظه میبخشی
که من هنوزم و در من همیشهوار تویی» (ترکیب قید با نشانههای صفتساز)
4- نمادپردازی در غزل:
یکی از الزامات اجتماعی شدن شعر پس از نیما، استفادۀ فراوان از نمادهاست که این موضوع در اشعار خود نیما نیز به وفور یافت میشود:
«خشک آمد کشتگاه من
در جوار کشت همسایه
گرچه میگویند میگریند روی ساحل نزدیک
سوگواران در میان سوگواران
قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟»
ارجاع به تصاویر بیرونی و اسطورهها در اشعار نیمایی بزرگانی چون اخوان ثالث هم قابل توجه است. منزوی در ساحت غزل نو که شمیسا از آن با عنوان غزل تصویری یاد میکند به اسطورههای میهنی و غیر میهنی توجهی ویژه دارد و جابهجا توانسته است با استفادۀ بجا از این اساطیر و نمادها، شخصیت ویژۀ شعری خود را تا حد زیادی از دیگر غزلسرایان متمایز سازد. توجه به شخصیتهای نمادین حاضر در شاهنامه را در ابیات یکی از زیباترین غزلهای منزوی ببینید:
«این بار رفت رستم و اسفندیار ماند
سیمرغ نیز مکر و فسونش اثر نکرد
وآن تیر گز –به ترکشمان آخرین امید-
این بار اثر به دیدۀ آن خیرهسر نکرد
دانسته بس پدر دل فرزند را درید
کاری که هیچ تهمتنی با پسر نکرد
شد تشت پر ز خون سیاووشها ولی
یک تن به پایمردی اینان خطر نکرد»
منزوی حتی به اساطیر غیر ایرانی از جمله «سیزیف» و «بودا» نیز علاقه نشان میدهد و در چند مقام از آنها در غزل خویش بهره میگیرد:
«سیزیف آموخت از من در طریق امتحان، آری
به دوش خویش، سنگ سرنوشت خویش بردن را»
«خالیام چون باغ بودا، خالی از نیلوفرانش
خالیام چون آسمان شبزده بی اخترانش»
همچنین توجه به نمادها و شخصیتهای دینی و مذهبی نیز از دیگر ویژگیهای غزل حسین منزوی است:
«عشق را دیده و نشناخت ترنج از دستش
آنکه میخواست ز هر وسوسه عاری بودن»
«یك به یك یاران غار از دست رفتند و هنوز
حكم میراند به مرگآباد، دقیانوسمان»
«چون جامۀ پرنور اناالحقزن منصور
ای شاهدِ بر دار شهادت شدن دوست»
«بی هر که و هر چیز آری، بی تو اما نه، که این مطرود
دل از بهشت خلد میگیرد، دل از حوا نمیگیرد»
اشارات فراوان دیگری نیز در همین غزلها که از آنها شاهدمثال آورده شده است و همچنین در دیگر غزلهای منزوی فراوان است که مجال پرداختن به همۀ آنها نیست.
حسین منزوی با ویژگیهایی که بسیاری از آنها، خاصِ خود اوست توانسته است یکی از قلل مرتفع شعر معاصر باشد. راهی که منزوی پیش روی غزل امروز گذاشت، رهروان چندانی ندارد؛ چرا که مستلزم پیشینۀ ادبی بسیار مستحکم، فهم درست از شعر نو و گفتمان نیما و قریحهای بیبدیل است و این سه، کمتر در کسی جمع گشته است. شعر حسین منزوی ویژگیهای فراوانی دارد که در این نوشتار به طور مختصر، برخی از آنان آورده شد. در پایان بخشی از صحبتهای محمدعلی بهمنی را در مورد شعر حسین منزوی از نظر میگذرانیم:
«به باور من، او [هوشنگ ابتهاج] سعی میکند پلی بین غزل پیش از نیما و بعد از نیما ایجاد کند که عبور از دیروز به امروز غزل را انجام بدهد. خودِ سایه به دلیل اینکه زبان فاخری داشته و شاید دوست نداشته این جایگاه لطمهای ببیند، معماری این پل را بر عهده میگیرد اما از روی آن عبور نمیکند. نیستانی از روی این پل عبور میکند.
حسین منزوی بعد از منوچهر نیستانی از روی این پل عبور میکند اما نه تنها یک عبور گذرا، بلکه روی این پل سماع غزل را به نمایش درمیآورد. کار منزوی ابتدا عبورکردن از این پل است و بعد، او سماع واژگانی خود را به نمایش میگذارد.»