از جلسات چهارشنبههای شعر (آفتابگردانها) | گزارش جلسۀ ۲۳ شهریور
28 شهریور 1401
17:30 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب: چهارشنبههای شعر شهرستان ادب در تاریخ ۲۳ شهریور برگزار شد. گزارش مشروح این جلسه را به همراه گزارش تصویری –به شکل ویدیو و عکس- در ادامه میبینید.
جلسۀ مورّخ ۲۳ شهریور ۱۴۰۱ چهارشنبههای شعر شهرستان ادب با حضور علی داودی به عنوان دبیر و امیر مرادی به عنوان منتقد آغاز شد. کاظمی اوّلین شاعری بود که غزلی خواند با این مطلع:
«با تو دل تصمیمی از کندن نمیگیرد چرا؟
هیچکس جای تو را در من نمیگیرد چرا؟»
سبحان قائدحسینی، دومین شاعری بود که شعر خود را قرائت کرد:
«برای قصّهام آغاز تازهای بنویس
به جای خندۀ تنهام، گریهای با هم
بیا به خواب عمیقی که بی تو کابوس است
آهای غنچۀ نشکفته! زخم بیمرهم!»
در ادامه خانم ارژنگ، غزلی با مطلع زیر خواند:
«میان آینه از روی خطّ فال خودم
دوباره محو شدم پشت هر سوال خودم»
بعد از شعرخوانی خانم فراهانی، نوبت به ابوالفضل صدقی رسید تا چهار رباعی بخواند که دو تا از آنها را در ادامه میخوانیم:
1
«یک قصۀ پرغرور و بغضآلودی
عبدی که به خشنودی او خشنودی
دیروز کنار رود عطشان بودی
امروز تو مقصد هزاران رودی»
2
«ای دوست بیا بسوز، مضطر بشویم
لبتشنه اگر، بیا که هاجر بشویم
گیریم که پرواز نشد، بنشینیم؟
ای دوست! بیا، بیا که پرپر بشویم»
موسوی، شاعر دیگری بود که شعر خود با مطلع زیر را برای حاضران خواند:
«بیرون زد از آیینه چیزی که
در چشمهایم سخت جا میشد
دشتی از اسب و آفتابی که
از آینه کمکم جدا میشد»
بعد از شعرخوانی محمّدرضا صبوریان، محمد هنری غزلی با این مطلع را برای حاضران قرائت کرد:
«بخواهی یا نخواهی، رنگرنگی، شوقآسایی
که در خاکستری بودن نمیگنجی، نمیپایی»
بعد از خواندن غزلی توسط جعفریان، محسن خسروی، غزل زیر را خواند:
«به هر طریق شب و روز ما هدر گردد
مگر به پای تو این روزگار سر گردد
تو رفتهای و در این کوچه، کودکانه، هنوز
نشستهایم مگر عمر رفته برگردد
اگر که شادی وصل تو را نمیبینیم
خدا کند غمت ای دوست! بیشتر گردد
اگر گره بخورد، مشکلیست گیسویت
اگر گشوده شود، مشکلی دگر گردد
چنان خیال تو خو کرده است با دل ما
که گر برون رود از سینه دربهدر گردد
رقیب را چه به دشنام ما؟ دعا کافیست
خدا کند به فراق تو مفتخر گردد»
سپس نوبت به میثم یوسفی رسید تا غزلی با این مطلع بخواند:
«کاش خورشید در کنارم بود
نور پرمهر ماه یارم بود»
بعد از شعرخوانی حمیدرضا مدّاح، یعقوب کریمی و خانمها ساداتی و چمنمطلق، علیمحمّد مؤدّب، نیمایی زیر را برای حاضران خواند:
«چو دشتی پریشان و تنها
اگرچند عمری
دلآشفته از شیوۀ گردباد تو بودم
ولی باز هر بار
به محض طلوع سکوتی
پر از قاصدکهای یاد تو بودم»
و در نهایت خواندن چند رباعی توسّط امیر مرادی، پایانبخش جلسه بود.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.