تغزل اگر چه به جان شاعر نزدیکتر است اما حوادث اجتماعی عموما صریحتر از آن است که با ملایمت غزل کنار بیاید و لحنی خشنتر میطلبد. دغدغه اجتماع تاریخ یک قوم است نه علائق فردی یک شاعر. لذا اقبال به قالبی برای شرح گذشته و مرارتها و تلاش حماسی همگانی برای رسیدن به هویت جمعی و ملی اصالت مییابد. حماسههای ملی و دینی به دلایلی از جمله نوع مخاطب و ظرفیتهای موسیقی، منظوم نوشته میشدند.. منظومه شعر قومی است یعنی برعکس شعری که امروزها مد است حرف جمع و جماعت است نه وصف حال فرد و شرح تنهایی انسان مدرن. انسان در عالم سنت، تاریخ دارد یک نوع پیوستگی به منشائی غیر این جهانی مثل اسطوره یا بهشت. روایات و داستانهای متعدد و متنوع آفرینش در کهننامهها از قبیل عهدین و آثار منظوم، چنین اساسی دارد. اما انسان پرافتخار و تبختر مدرن چه دارد؟ دیگر کمتر کسی میپرسد از کجا آمده ام؟ انگار با آن گذشته و زادگاه بریده و تنها رو به آینده و فرداهایی دارد که سرنوشت همگان اعم از شرقی و غربی، دیندار و بی دین را به یک افق پیوند میزند. به قول یوسفعلی میرشکاک ما در دوره تقویمیم و عهد تاریخی ما طی شده است. حالا که تاریخی وجود ندارد بالطبع حرفی هم ندارد. داستانی وجود ندارد لذا منظومه بی معناست. منظومه هایی از نوع "صدای پای آب" هم اگر هست، اساسا داستان نیست. بحث از کلیتی است به نام زندگی! که صحنههای آن لزوما در امتداد هم نیست رابطه عرصههای گوناگون آن، رابطه عرضی است که به موازات هم در کلیت زندگی حضور دارند نه تقدم و تاخر علی و معلولی. تصاویری است تکهتکه، از زندگی که شاعر با تمرکز بر آن و تکرار آن سعی دارد ابعاد مختلف آن را ببیند و بیان کند در واقع نوعی مضمون پردازی با یک عنصر واحد: اهل كاشانم / روزگارم بد نیست.... اهل كاشانم./ پیشه ام نقاشی است... اهل كاشانم / نسبم شاید برسد... یا: پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ،... پدرم پشت دو برف/ پدرم پشت زمانها/ .. یا: باغ ما .../ باغ ما ... یا: جنگ یك روزنه با خواهش نور. جنگ یك پله / جنگ تنهایی / جنگ زیبایی / جنگ خونین انار / جنگ "نازی" ها / جنگ، جنگ، جنگ، جنگ! و در همین اوضاع جنگی حمله روی میدهد: حمله كاشی مسجد به سجود/ حمله باد به معراج حباب صابون/ حمله لشگر پروانه /حمله دسته سنجاقك... و چه پایان بندی مناسبی: حمله واژه به فك شاعر! همچنین است واگان فتح و قتل و روح و زندگی و زیر باران و ... انبوهی از این تماشا. این بررسی همه جانبه، منجر به خلق مجموعهای همطراز (به لحاظ ارزش ساخت) از قطعات می شود که بافت شعر را شکل میدهد که هیچ نقطه عطف به حساب نمیآیند حال آنکه منظومه ذاتا نقطه عطف دارد فصل برجسته و متمایز دارد. اینکه گفته میشود درباره این شعر سهراب گفتهاند محورش خطی است چنین دلیلی دارد یعنی شبکه ساختمند نیست که ابتدا و انتهای مشخصی داشته باشد چرا که او چنین موضعی دارد: هر کجا هستم باشم چه اهمیت دارد گاه اگر میرویند قارچهای غربت لذا این منظومه منظومه به معنای سنتی نیست و شاید اطلاق عنوان منظومه به شعری تکه تکه مثل صدای پای آب از اساس درست نباشد. اجتماع آدمهای تنهاست مجموعهای است که هر کجای آن، هر برش آن، همان شعر است. اما از سویی این شعر، تصویر درونی و ساختاری جهان امروز ماست تکه هایی کنار هم که به کلیتی به نام زیبایی راه می برند در راستای منظومهسرایی، بعضا شاعرانی کوشیده اند تا با همین وصله پینهها کلیتی را ترتیب دهند و داستانی سر هم کنند علیرغم وجود داستانهای بزرگ ملی از قبیل انقلاب و دفاعمقدس و جریانانت اجتماعی، ما دچار فردیت مدرن شده-ایم و لذا در دنیای خردخرد و ریزریز امروز، هرکسی فقط در حد آپارتمان خویش میداند و بس! همسایهاش را به جا نمی-آورد. مشکل بتوان شاعری آگاه یافت که فرصت کند به دیگران بیاندیشد و اخلاق و ظرافت رفتاری غیر کلیشهای وی را دریابد و نهایتا داستان او را بگوید. حدود چهاردیواریها مناسبت بیشتری با داستانک و تک بیت و نهایتا رباعی دارد تا مثلا خمسه نظامی. منشا رونق قالبهای کوتاه همین است. جماعتی شدهایم که نمیخواهد داستان خویش را بشنود برای خود بگوید. کم حوصله و درگیر جاذبهای مضمونپردازی و رنگ و لعاب تزیینی به شعر. حرفها میماند و هنوز علیرغم بیشترین هزینههای حمایتی هنوز آثار ادبی، شعری فاخر برای این موضوعات اجتماعی خلق نشده است. هایکو میگوییم و رباعی میشنویم در این میان حتی اگر مثنوی هم به هم میرسد مثنوی هندیوار بی هدفی است که جز بیان خویش غایتی ندارد. یک طراوت و نوگرایی شدید و بعد از مدتی ملالآور که در پی بنیان برافکنی شکلهای کهن است در پی به هم زدن بازی و نابودی اوضاع است اما پیشنهاد بهتری در خلق جدید ندارد. همین:
... و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته اند/ پشت سر نیست فضایی زنده پشت سر مرغ نمی خواند/ پشت سر باد نمی آید/ پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است/ پشت سر روی همه فرفره ها خاك نشسته است./ پشت سر خستگی تاریخ است
ما خستهایم!!!
[1] توضیح مقدماتی؛
این مطلب که با شتاب به تحریر درآمده در حدی هست که طرح موضوع کند و انشالله تکمیل و ترفیع مشکلات آن را به فرصت و حوصلهای دیگر حواله میکنم.
[2]
ژئوسانس محمد رمضانی فرخانی نمونه قابل توجهی است.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز