ویژۀ هشتم مهر _ روز بزرگداشت مولوی
سماعوارۀ مولانا؛ نگاهی به جهانِ مولوی
08 مهر 1394
15:10 |
1 نظر
|
امتیاز:
4.5 با 6 رای
شهرستان ادب: در ادامۀ مطالبی که به مناسبت روز هشتم مهرماه، بزرگداشت مولوی، منتشر شد، به نکاتی میپردازیم درخصوص پرسش و پاسخهای زیرکانۀ مولوی در نینامه، آوازۀ او در دنیای شرق و غرب امروز، مستی در آثارش، شمس و مولوی، جهان تصویری مولوی و... .
«هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل مانم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان روشنتر است»
مطلب را با ابیاتی از حضرت مولانا آغاز نمودیم تا مطلع و روشنیبخش کلام باشد. امروز، روز بزرگداشت مولانای بلخی است. شاید در لحظۀ اول واژۀ بزرگداشت، ناخودآگاه این اندیشه را در ذهن تداعی کند که بزرگان را چه نیاز است به بزرگ داشتن! اما میتوان آن را با کلمات مترادفی چون نکوداشت یا گرامیداشت کمی تلطیف کرد. در این نکوداشت بسیاری از چهرهها از دیرباز تاکنون سهمی داشتهاند و دارند. تاریخ ادبیات ایران پر است از نام ادیبان، پژوهشگران و شاعرانی که به حکم ارادت قلبی خود به شعر و شخصیت و مرام و مسلک مولانا، قدمی برداشتهاند و قلمی زدهاند و در میانۀ این بازار، همگام با او سماعی کردهاند و قدحی گرداندهاند و به شیفتگان نوشاندهاند. هنگامی که به سردر این بازار میرسی، نوشتهاند که در این سماعواره اگر میخواهی احوال مولانا را جویا شوی، رسالۀ دکتر بدیعالزمان فروزانفر را جویا شو. یا «پله پله تا ملاقات خدا»ی دکتر زرینکوب را سوغات ببر. یا گفتهاند مثنوی را میخواهی بخوانی، برو شرح ملاهادی سبزواری را بخوان. یا اگر میخواهی غزلیات شمس را در جهان بیحوصلۀ امروزی مطالعه کنی، گزیدۀ دکتر شفیعی را بردار. این آدرسها به جویندۀ عرفان مولوی کمک میکند تا در بحر بیکران منابع معتبر و نامعتبر، سرانجام یابنده باشد و بتواند صیدهای قابلی بگیرد. حال چنین تصور میکنیم که جوینده قدم اول را برداشته است و آدرس را هم درست پیدا کرده است.
اما به راستی مولانا چه میگوید؟
«هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من»
مثنوی معنوی را پیش روی خود میگذاریم و دفتر اول آغاز میشود. به بیت نخست که میرسیم، واژهها به رقص و سماع میآیند و نیزار مولانا به نوا در میآید. نینامهای که خیلیها عقیده دارند جان مطلبِ شش دفتر مثنوی در هجده بیتِ آن خلاصه شده و جان نینامه نیز یک بیت نخست آن است: «بشنو از نی چون حکایت میکند/ از جداییها حکایت میکند». از خود میپرسیم علت نالۀ نی چیست. بیت بعد را میخوانیم که پاسخ میدهد: «کز نیستان تا مرا ببریدهاند/ از نفیرم مرد و زن نالیدهاند» اما به راستی مولانا از کدام نفیر حرف می زند؟ پاسخ یک فیلسوف (دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی) به این سؤال، جالب توجه است:
«نالۀ مولانا از فراموشی اصل انسان است. او شکوه را آغاز کرده است و غم جدایی دارد؛ او میخواهد به اصل خود بازگردد.»؛
«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش»
اما نیستان عالم معنای شعر او کجاست؟ چه کیفیتی دارد و اصلاً چگونه برای خوانندۀ شعرهای او متصور است؟ این بانگ نی که خودِ مولانا آتش میخواندش چیست؟ مولانا به سخن میآید: «آتش عشق است، کاندر نی فتاد/ جوشش عشق است، کاندر می فتاد...»
در ذهن سؤال دیگری طرح میشود. اصلاً مولانا از کدام می سخن میگوید؟ این می را چگونه میتوان یافت؟ مشتریاش کیست؟ پاسخ سؤال خود را میخوانیم: «محرم این هوش جز بیهوش نیست/ مر زبان را مشتری چون گوش نیست» گویا هر سؤال که در ذهن شکل میگیرد، پاسخش در بیتهای بعد نمایان میشود و دوباره سؤالی تازه و جوابی حاضر! انگار در این سلسلۀ نامتناهی، مولانا مدام جوینده را تا لب چشمۀ حقیقت میبرد و بازمیگرداند. اما اصل حقیقت را چگونه در آثار او میتوان جویا شد؟ بخشی از سخنان استاد دینانی را با هم مرور میکنیم:
«از نظر مولانا حقیقت جای دیگری است و برای عارفان نیز این عالم نماد رمز و حقیقت است، اما برای انسانهای حسی اینگونه نیست. این عالم را باید به قرآن تکوینی تعبیر کرد. قرآن، کتابی است متشکل از سورههایی و این سورهها از آیاتی تشکیل شده که تا به حال به واژه «آیه» درست توجه نشده است. آیه به زبان ساده، آینه است. وقتی به آینه نگاه میکنیم، صورت را میبینیم؛ اما آینه را نمیبینیم. جهان آیت حق است؛ یعنی در این آینه باید حق را دید. نگاه مولانا، نگاه عارفانه و نگاه حق است و پیدا کردن چنین نگاهی سخت است. پیدا کردن چنین نگاهی نیاز به سلوک دارد و نصیحتنامه عطار تمامی سلوک است و مولانا نیز با این چشم به دنیا نگاه میکند.»
انگار بیهوده نیست که خود مولانا میگوید «هر کسی از ظن خود شد یار من». سلوک در شعر مولانا و آیینهبینی در این راه، گویا نصیب هرکس نمیشود. چه بسا مفسران که در مسیر تفسیر و تبیین شعر و زندگی او تنها به بیان گمانها و فغانهای خود در این آینه پرداختهاند. و بجای عرضۀ یک حقیقت پایدار و پدیدار، مشغول به آفرینش زنگار گشته اند! «آیينهات دانی چرا غماز نیست/ زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست» اما یقیناً آنجا که توانستیم حواشی را در بررسی آثار مولانا رها کنیم، به اصل دور ماندۀ خود نیز میرسیم و روزگار وصلمان را باز خواهیم جست.
گر نبودی نالۀ نی را ثمر
نی جهان را پر نکردی از شکر
آوازۀ شعر و شخصیت و شهود مولانا در عصر حاضر در شرق و غرب، مصداق و شاهد این حقیقت است که نالۀ نیِ جان او ثمر داشته است و کلام او کام حقیقتجویان را شیرین کرده است. دکتر شفیعی کدکنی میگوید: «اگر قرار باشد در بهشت یا جهنم یک کتاب بتوانم با خود ببرم بعد از کتاب مقدس قرآن، همین مثنوی است.»
مولانا و آثارش سالهاست در خانۀ دلها جایی برای خود باز کردهاند. «فیه ما فیه» او آنقدر ممتنع و ساده است که کودکان را هم به وجد میآورد. امروز اگر ترکیه - به عنوان کشوری که مولانا بیشتر ایام عمر خود را آنجا سپری کرده و به عنوان محل آرامگاه او- سعی در تلقین کردن تعلق مولانا به این کشور و حتی تملک این شخصیت بزرگ و آزاده دارد، اما زادگاه مولانا و زبان پارسی اشعارش برای پارسیزبانان جای شک و شبهه باقی نمیگذارد. «پارسی گو گرچه تازی خوشتر است/ عشق را خود صد زبان دیگر است». هرچند شخصیت جهانی مولانا او را از دنیای وابستگیهای مرزی به تعلقات رمزی رسانده است.
«بنمای شمس مفخر تبریز، رو ز شرق
من هدهدم، حضور سلیمانم آرزوست...»
مولانا پس از دیدار با شمس با همۀ وجود عاشق و شیدا میشود. حال چه واسطۀ این عاشقانه زیستن، شمس تبریزی باشد و چه صلاحالدین زرکوب یا حسام الدین چلبی. هرچند در این میان تأثّر او از شمس تکرار ناشدنی است و تأثیر شمس آفاقی در شخصیت مولانا متمایز و جدای از تجربیات دیگر است.
«زاهد بودم ترانهگویم کردی
سرحلقۀ بزم و بادهجویم کردی
سجادهنشین باوقاری بودم
همبازی کودکان کویم کردی»
با دگرگونی دنیای مولانا گویا دنیای ذهنی او نیز دگرگون میشود. تصاویر و ایماژهایی که در اشعار مولانا میخوانیم، ما را به دنیایی میبرند فارغ و فراتر از دنیای تصویری شاعران پیش از او. دنیای شعر مولانا دنیایی به کیفیت معناست. آنجا که باده ابزار مستی نیست، بلکه مستیاش از بادهگسار است! آنجا که شاعر میسراید: «باده از ما مست شد، نی ما از او» و فاش میگوید که «ای می بترم از تو، من بادهترم از تو/ پرجوشترم از تو، آهسته که سرمستم». آنجا که عشق ابزار نیست، بلکه عاشق، خودِ عشق است. «ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی/ زاری از ما نه تو زاری میکنی/ ما چو ناییم و نوا در ما ز توست/ ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست» و آنجا که مشبه در واقع همان مشبهٌ به است! تشبیهی بیسابقه که خیلی ها گمان میکردند از شعر معاصر و آثار مهدی اخوان ثالث شروع شده، اما میبینیم که مولانا قرنها پیش به آن رسیده و سروده است: «صبحدمی همچو صبح، پردۀ ظلمت درید» گستردگی عناصر شعری مولانا نکتۀ دیگری است که میتوان در باب شعر او بیان کرد. دکتر شفیعی کدکنی میگوید: «اصولاً مولانا به اشیاء حقیرِ گذرا در زندگی توجه ندارد، به همین مناسبت ایماژهای اصلی شعر او از ترکیب و پیوند اینچنین مفاهیم و مواردی به دست نیامده، بلکه از پیوند در میان وسیعترین و دورترین معانی است. وقتی دلش را طوماری میبیند «به درازی ابد» یا وقتی که «درِ زندان ابد» را میخواهد بشکند و هنگامی که از «هجران ابد سوز» سخن میگوید، اینها همه از اسلوب تصویرسازی اوست.»
و بهراستی جهان تصویری شعر مولانا جهانیست به وسعت آفرینش، و به پاکی روح مناجات و پرستش! اینکه شاعری که متخلص به خموشیست، اینگونه در جامۀ سکوت خود (که گاه معنای عدم قضاوت و بیطرفی را به خواننده القا میکند) حرفها زده و نغمهها سر داده، از رموز دیگر کار اوست. او ظرفیت جانها را میسنجد و چنان سخن میگوید که طالب و سالک را تاب و طاقت آن باشد. و جوانمردانه شراب معرفت را به قدر جام وجودی او سرریز میکند.
با بیتی آراسته به تخلص خاموشی، کلام را به پایان میبریم و به احترام او سکوت اختیار میکنیم:
«چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زانکه ز گفتگوی ما گرد و غبار میرسد»
نیلوفر بختیاری