شهرستان ادب: یادداشتی از «سیّدوحید سمنانی» به مناسبت ۲۷ شهریور روز شعر و ادب پارسی :
1
ده-پانزده سال قبل، احتمالاً روز بزرگداشت حافظ، گزارشگر شبکۀ دو با صورتی خندان در حافظیۀ شیراز قدم میزد و سراغ بازدیدکنندگان میرفت:
- سلام. اینجا کجاست؟
- سلام. آرامگاه حافظ است.
- حافظ رو میشناسید؟
- شاعر معروفی است. فکر کنم همه او را بشناسند.
- دیوان حافظ را خواندهاید؟
- بله. شبهای یلدا حتماً میخوانم.
- یک غزل از او برایمان میخوانید.
- اوممم... اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را/ به خال هندیاش میبخشم سمرقند و بخارا
دیگری نیز شکستهبسته، با خنده، بیتی از غزل حافظ را چنین خواند:
- الا یا ایّها السّاقی، ادر کأساً و ناولها/ عشق آسان بود اوّل ولی افتاد مشکلها
تعداد هموطنانی که حافظ را تقریباً به همین اندازه میشناختند، فراوان بود و پاسخها مشابه و شعرخوانیها به همین اندازه ناامیدکننده. گویا در میان آن همه بازدیدکننده، حتّی یک ادبیاتخوانده مورد مصاحبه نبود که یک بیت از حافظ را به سلامت بخواند. شاید هم خبرنگار خوشسلیقه (!) موجبات حذف ادبیاتخواندهها را برای جذّابیت گزارش فراهم آورده بود. در مجموع، حجم بیاطّلاعیها بسیار غمبار بود.
در مقابل، تعداد گردشگر اروپایی در باغ قدم میزدند. گزارشگر به ایشان نزدیک شد و سؤال را تکرار کرد. تقریباً همۀ کسانی که مورد سؤال قرار گرفتند، حرفی برای گفتن داشتند؛ «شاعر و عارف بوده است»، «ترجمۀ شعرهای او را خواندهام»، «گوته اشعاری از او را ترجمه کرده و بسیار به او علاقه داشته است»... برخی نیز تاریخچۀ ساخت بنا را بیان کردند.
امّا آنچه در این میان، مایۀ شگفتی است، زنی است آلمانی. او اطّلاعات فراوانی از حافظ دارد امّا آنچه به این شگفتی میافزاید، این است که وی به فارسی سلیس سخن میگوید. گزارشگر متعجّب میپرسد: «شما رشتۀ تحصیلیتان ادبیات است؟» گردشگر میگوید: «نه! برای اینکه بتوانم شاهنامه بخوانم، فارسی یاد گرفتهام.»
2
دکتر میرجلالالدّین کزّازی، میهمان برنامهای تلویزیونی است. شیوۀ سخن گفتن او لذّتبخش است و خاصّ او. مجری در خصوص شیوایی زبان فارسی و علاقۀ دیگر فرهنگها به این زبان، پرسشی مطرح میکند. دکتر کزّازی برای نشان دادن لطافت و تأثیرگذاری زبان فارسی به ذکر خاطرهای بسنده میکند: «چندی پیشتر به یکی از همایشهای علمی-ادبی در یکی از کشورهای اروپایی دعوت شده بودم. عدّۀ زیادی برای بهرهمندی از مقالات به محلّ مراسم آمده بودند. پیش از اینکه نامم را برای ارائۀ مقاله و سخنرانی بخوانند، به فکر افتادم که به چه زبانی ارائۀ مطلب کنم. آیا به انگیسی سخن بگویم یا فرانسوی؟ وقتی پشت تریبون قرار گرفتم، تصمیم گرفتم به فارسی صحبت کنم. بعد از سخنرانی چند نفر پیش آمدند و گفتند: شما به چه زبانی شعر میخواندید؟»
3
دکتر محمّدیبدر استاد ماست که در مقطع دکتری از او بهرهها بردهایم. در روسیه تحصیل کرده و تخصّصش ادبیات داستانی است. روزی در خلال تدریس به خاطرهای شنیدنی اشاره کردند: «در مسکو که درس میخواندم، همکلاسیای روس داشتم که عهد کرده بودیم برای تقویت زبان آن دیگری، من با او فارسی صحبت کنم و او با من به روسی سخن بگوید. روزی در مترو نشسته بودیم، گرم تمرین فارسی، شخصی بالای سر ما ایستاده بود و سخنان ما را میشنید. بعد از اینکه چند ایستگاه با ما همراه بود، طاقت نیاورد و پرسید: شما دارید به چه زبانی برای هم شعر میخوانید؟»
4
به سه مورد بالا، موارد فراوان دیگری را هم میتوان افزود که هر کدام به تنهایی بر شیوایی و سلاست زبان فارسی صحّه میگذارد. با مرور این چند گفتار، هر بار به این نتیجه میرسم که گاه از بس به نعمتی نزدیکیم، از آن غافل میشویم. این عین حقیقت است. به راستی کدام یک از ما تا به حال شکرگزار این نعمت بودهایم که برای خواندن اثر سترگ فردوسی، شاهنامه، نیازی به آموخن زبان دیگری نداریم؟ چند نفر از ما از اینکه میتوانیم بیواسطه خیّام، حافظ و سعدی را بخوانیم، بالیدهایم که فارسی، زبان مادریمان است؟
این چند کلام را نوشتم برای اینکه تلنگری باشد در پاسداشت آنچه بی هیچ منّتی به ما هدیه داده شده است. باشد که سپاسگزار این نعمت باشیم.