شهرستان ادب: یادداشت پیش رو نگاه و تحلیل استاد محمد کاظم کاظمی شاعر شناختهشده و چهرۀ برجستۀ فرهنگی افغانستان در باب واقعۀ مهم و تاریخی «غدیر» و ولایت و خلافت امیرمؤمنان امام علی ابن ابیطالب ونیز تحلیل رویکرد مسلمانان در این باب است. گفتنی است یکی از زیباترین شعرهای مربوط به واقعۀ غدیر نیز سرودۀ کاظمی است و در سایت شهرستان ادب منتشر شده است:«سه شعر فاخر غدیر از سه شاعر برجستۀ معاصر». در ادامه یادداشت تازۀ کاظمی را به نقل از وبلاگ این شاعر میخوانید:
ما و غدیر
پیش از هر چیز بگویم که آنچه در این یادداشت دربارهی واقعهی غدیر خم مینویسم یک تحلیل تاریخی و مذهبی جامع از این واقعه نیست. من درک خویش را از ماجرا مینویسم و میکوشم به پرسشهایی که همواره در ذهنم وجود داشته است، به کمک عقل خود و مختصری که از تاریخ میدانم پاسخ دهم. همینجا بگویم که من طبق اعتقادات تشیع، به ارجحیت علی بن ابوطالب به خلافت مسلمین بعد از پیامبر عقیده دارم و برآنم که رأی و خواست پیغمبر هم چنین بوده است. ولی به خوانندگانی که خلاف من فکر میکنند، هم احترام قائلم، چون معمولاً افکار آدمها متأثر از محیط رشد و پرورش آنهاست و ما که هر یک با یک تربیت دینی متفاوت بار آمدهایم، انتظار نمیرود که مثل هم فکر کنیم. و این را هم بیفزایم که بحث من دروندینی است و از سوی یک معتقد به دین. شاید بسیار کسان اصلاً بحث دربارهی غدیر و بلکه اسلام را بیهوده بدانند و بگویند «برای ما چه مهم است که از میان دو عرب، کدامیک شایستهی خلافت بود.» نظر آنان هم برای خودشان محترم است. آنها میتوانند اصلاً این مطلب را نخوانند و یا از کنار آن بگذرند. باری، برای من به عنوان یک شیعهی معتقد به حقانیت علی ابوطالب، همیشه این پرسش مطرح بوده است که اگر پیامبر با آن وضوح و روشنی علی را به جانشینی خود برگزید، چرا جامعهی مسلمین در عمل مسیر دیگری پیمود؟ و چرا هیچ اعتراض جدیای به ماجرای سقیفه نشد؟ آیا این قابل پیشبینی بود یا نبود؟ قرائن نشان میدهد که این قابل پیشبینی بود. این که پیامبر با تمام وجود کوشید که لشکر مسلمانان به رهبری اسامه بن زید را که هر دو خلیفه هم در آن لشکر بودند، قبل از وفات خویش به راه بیندازد، از این قضیه حکایت میکند. این که در واپسین دقایق زندگی خواست که نوشتهای باقی بگذارد، از این حکایت میکند. از پیامبری که چنان شناخت کاملی از جامعه و اصحاب خود داشت و در این 23 سال با مهارت تمام این جامعه را مدیریت کرده بود، پیشبینی آنچه در سقیفه روی خواهد داد، دشوار نبود. و اگر قابل پیشبینی بود، چرا پیامبر روند جانشینی علی را با قاطعیت و وضوح بیشتر، در همان زمان حیات خود به پایان نرساند؟ چرا حدیث غدیر در حجهالوداع بیان نشد که اجتماع بزرگ مسلمانان بود و محل پیامبر آخرین سخنرانی بزرگ و مهم پیغمبر؟ چرا این کار باید در میانهی راه بازگشت صورت گیرد؟ چرا در مدینه این اعلام تکرار نشد؟ چرا از لحظهی بازگشت به مدینه ادارهی جامعه و حکومتی که پیامبر تشکیل داده بود، به تدریج به علی واگذار نشد؟ پیغمبر میتوانست در اواخر حیات، همه امور جامعه را به تدریج به علی بسپارد، نظیر کاری که بعضی از دولتمردان در مورد ولیعهدهایشان میکنند. به راستی چرا این تمهیدات و محکمکاریها انجام نشد؟ شاید بگوییم که «پیامبر همه تمهیدات را به کار بست و همینها برای جانشینی علی کافی بود. فقط مشکل این بود که عدهای از این فرمان روشن و صریح سرپیچی کردند.» ولی به نظر من همین که عدهای توانستند از این فرمان سرپیچی کنند، نشان میدهد که سرپیچی از آن چندان دشوار هم نبوده است. ما میدانیم که که پیامبر در غدیر آنانی را که رفته بودند، گفت برگردند و آنانی را که نیامده بودند، فرمان داد تا برسند. ما میگوییم که او میخواست همه جمع شوند تا فردا تردیدی در این جانشینی نباشد و کار پخته شود. ولی در عمل دیدیم که آن آدمهایی که رفته بودند و برگشتند و یا نرسیده بودند و رسیدند، در عمل خاموش ماندند و هر آنچه را اتفاق افتاد پذیرفتند. حقیقت این است که ما در مقابل انتخاب سقیفه واکنشی جدی از سوی جامعهی اسلامی نمیبینیم. هیچ قیامی، هیچ شورشی، هیچ اعتراض جدیای، مگر از سوی چند نفر مثل زبیر بن عوام (که بیعت نکرد) و ابوسفیان (که علی را به جنگ تحریک کرد) و بعضی از یاران علی که در کنار علی ایستادند. ولی عموم جامعهی اسلامی، عملاً سقیفه را میپذیرد، حتی همانهایی که در صحنهی غدیر حاضر بودند. ما میبینیم که در خود سقیفه بحث اصلیای که درمیگیرد، بحث علی و غیر علی نیست. بحث مهاجر و انصار است و حتی انصار برآناند که خلیفهای از آنان باشد و خلیفهای از مهاجرین. و سپس بزرگان مهاجر با نقل سخنانی از پیامبر آنان را مجاب میکنند که خلافت باید از قریش باشد. حالا پرسش این است که انصار که خودشان با خاندان پیامبر قرابت روحی بیشتری داشتند ـ و تاریخ هم این را تأیید میکند ـ چرا به حدیث غدیر متوسل نشدند؟ نگفتند حالا که قرار است خلیفه از قریش باشد، چرا علی نباشد؟ پس با این وصف، ما شیعیان نباید از این که دیگران در جانشینی علی بن ابوطالب شک میکنند، بسیار تعجب کنیم. ما نباید تصور کنیم که پیامبر در غدیر توانست جانشینی علی را طوری تثبیت کند که همه جامعهی اسلامی آن زمان در این مورد به یقین و آرامش خاطر کامل برسد که «بله، جانشین پیامبر مشخص شد و همه چیز روشن است.» اگر چنین بود که آن اتفاقات بعدی نمیافتاد. ولی از طرف دیگر این که پیامبر در اواخر عمرش بیش از اعلام غدیر کاری نکرد، به این معنی است که او تمایل و عزمی برای جانشینی علی نداشت؟ آیا بدین معنی است که او خلافت را به جامعه واگذار کرد؟ مسلماً نه. او چه مجبور بود که این همه آدم را در آن گرمای بیابان از راه برگرداند و همه را گرد هم جمع کند و خطبه بخواند و در نهایت بگوید «مردم، من علی را دوست دارم. شما هم دوست داشته باشید!» یک اعلام دوستی که این همه تشریفات به کار نداشت. پیامبر بارها و در وضعیتهای معمولی بسیار سخنان تجلیلآمیز در مورد صحابهاش گفته است. پیامبر زبیر بن عوام را «سیف الاسلام» لقب داد. ولی هیچوقت گروهی مسافر را در بیابان جمع نکرد و نگاه نداشت که دست آخر به آنها بگوید: «این زبیر که میبینید، شمشیر اسلام است. هر که به شمشیر زبیر کشته شود، به دوزخ میرود.» به اینها بیفزایید موارد بسیار دیگری را که پیامبر تلویحاً علی را جانشین خود دانست، مثل «حدیث منزلت» و امثال آن. پس قضیه چیست؟ اگر پیامبر بر جانشینی علی نظر داشت، چرا آن را در عمل تثبیت نکرد، به گونهای که هیچ سرپیچیای از آن امکان نداشته باشد. و اگر نظر نداشت، چرا بارها این جانشینی را گوشزد کرد؟ ما باید قضیه را تحلیل کنیم و واقعیتها را در نظر بگیریم. قرائن روشنی وجود دارد که نشان میدهد پیامبر برای معرفی علی به جانشینی خود دشواریهایی در پیش داشت. اگر ما به حقانیت علی در خلافت هم باور داریم ـ که ما شیعیان باور داریم ـ باید این را بپذیریم که برای تحقق این امر، موانع بزرگی وجود داشت. یکی از این موانع، ارتباط، پیوستگی و همدستی گروهی از اشخاص صاحبنفوذ جامعه بود که دل با شیخین داشتند. واقعیت این است که بزرگان و اشخاص صاحبنفوذ جامعهی اسلام در آن زمان با علی همراه نبودند. گذشته از ابوسفیان و معاویه و دیگر بنیامیه که زخمها از علی خورده بودند و کینهی او را به دل داشتند، دیگر بزرگان قوم مثل خلفای سهگانه، سعد بن وقاص، عبدالرحمان بن عوف، ابوعبیده جراح، طلحه و حتی شاید سعید بن زید هم با علی نبودند. این را رفتار آنان در سالهای بعد ثابت کرد. این را هم باید بپذیریم که آدمهای صاحب نفوذ جامعهی اسلامی در واقع اینهایند، نه ابوذر و سلمان و عمار و اسامه بن زید. ابوذر شخصیتی بزرگ در اسلام است، ولی مردی بود فقیر از طایفهی غفار و غریب در مدینه. سلمان و عمار بن یاسر از نظر طبقاتی در چشم عربهای قومپرست، مردمانی بنده و بندهزاده بودند. در آن طرف ببینید اشراف و بزرگانی را که هر کدام، بزرگِ یک خانداناند و دارای نام و نشان و اعتبار و آوازه در اسلام. بعضی از شیعیان ما عادت کردهاند که خلفا و اطرافیان آنها را اشخاصی خوار و حقیر و بیاعتبار جلوه دهند و چنین وانمود کنند که آنها عدهای بی سر و پا بودند که موقعیتی در چشم پیامبر و امت نداشتند، ولی یکباره حکومت را تصاحب کردند. نه، مسلماً چنین نبود. اینان اشخاصی محترم و صاحب نفوذ و دارای افتخارات بزرگ در اسلام بودند. غالب اینها از اولین مسلماناناند. یکی داماد پیامبر است، دو نفر دیگر پدرزن پیامبرند، دیگری سردار بزرگ اسلام است، دیگری طلحةالخیر لقب گرفته است، دیگری سیفالاسلام لقب گرفته است. اینها مردان بدر و احد بودهاند. پیامبر بسیاری از مأموریتهای مهم را به اینان واگذار کرده است. از طرفی این اصحاب نیز با هم متحد بودند و دارای تجربهی مدیریت اجتماعی. اینان تقریباً همه با هم و یکجا مسلمان شدند و تا آخر عمر در کنار هم بودند و همیشه هوای همدیگر را داشتند. خلاصه جمعی هستند پر شأن و شوکت و نفوذ و اعتبار اجتماعی و مهمتر از همه، اتحاد و هماهنگی. پس طبیعی است که جامعهای که هنوز خوی و خصلت قبیلهای دارد و به بزرگان قوم و قبیله چشم میدوزد، به سرپرستی اینان تن میدهد و حتی شاید با اینها، بهتر از علی راه بیاید. پس طبیعی و ناگزیر است که جامعه به همان مسیری برود که رفت، و علی تنها بماند، که ماند. و پیامبر این را پیشبینی میکند. کسی که پیامبر آسمانی یک قوم بوده و با اتکا به وحی، همه شبه جزیره را مسلمان ساخته است، این موقعیت و این ظرایف را به خوبی درک میکند. پس ناچار است جانشینی علی را گاه به گاه، به صورت تلویحی و بدون قاطعیت کامل مطرح کند و در طول زندگیاش هم نتواند این را در عمل به کرسی بنشاند. او میداند که نه جامعه تاب حکومت علی را دارد و نه بزرگانش این اجازه را خواهند داد. پس اگر علی را به صراحت خلیفه سازد، همان چیزی رخ میدهد که دیدیم در عصر حکومت علی رخ داد. دیدیم که طلحه و زبیر که بر سر خلافت که هیچ، بر سر ولایت بصره و کوفه چه جنگی به راه انداختند. به راستی اگر علی اولین خلیفهی مسلمین میبود، جنگهای جمل و صفین سی سال قبل از آن زمانی که رخ داد رخ نمیداد؟ پس اگر ما شیعیان میبینیم که با وجود واقعهی غدیر و حتی با وجود ذکر آن در منابع اهل سنت، برادران سنی ما به خلافت شیخین گردن مینهند، خیلی تعجب نکنیم. تصور نکنیم که واقعهی غدیر برای این که خلافت بر مدار خودش قرار بگیرد کافی بود. این کافی نبود و میباید اتفاقات دیگری هم میافتاد، ولی نیفتاد و در واقع نتوانست بیفتد و نمیتوانست بیفتد. اگر کافی میبود که علی به خلافت میرسید. و از آن طرف برادران اهل سنت ما هم میتوانند بدین بیندیشند که اگر به گمان آنان پیامبر خلافت را با یک روشنی و وضوح اجتنابناپذیر مشخص نکرد، بدین معنی نیست که او اصلاً در این مورد نظری نداشت. شاید او مشکلاتی بر سر راه میدید که آنها هم اجتنابناپذیر بود. آنگاه برخورد دو امر اجتنابناپذیر، میتوانست جامعهی اسلامی را دوپاره کند. ما باید با خواندن تاریخ و کنار هم گذاشتن قرائن و شواهد تاریخی، وقایع را بهتر تحلیل کنیم. باید دریابیم که گاهی پیچیدگیها و اختلاف نظرها به خاطر وضعیتهای دشواری بوده است که حقایق را در هالهای از ابهام پوشانده است. تاریخ آن زمانهها برای ما آن قدر روشن نیست که همگان بتوانند حقیقت را به روشنی آینه ببینند، و اگر ندیدند، قابل ملامت باشند. نباید هر یک از دو جانب تصور کند که حقیقت همواره روشن و قاطع بوده و طرف مقابل بر اثر کوری و لجاجت آن را درنمییابد. نه، فضا مهآلود است و ما باید با چراغ دانش، بکوشیم که آن را شفاف و روشن بسازیم. آنگاه بهتر میشود با هم گفتگو کرد.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز