شهرستان ادب: برگ دیگری از پرونده «ترانهخوانی» را با یکدیگر ورق میزنیم؛ علی جواننژاد در یادداشتی به تاریخچه ترانه پرداخته است و این موضوع را از هزارههای دور مورد بررسی قرار داده است:
قیصـر مـاه مانذ و خاقان خرشید
آنِ من خذای ابر مانـذ کامغاران
کخاهذ ماه بوشذ کخاهذ خرشید
باربد[1]
تاریخِ آمیختگی شعر و موسیقی را میتوان تا هزارههایی خیلی دور ادامه داد. مثلاً میتوان دید در هزارۀ سوم پیش از میلاد، خنیاگرانی هر صبح و شام به افتخار پادشاهی عیلامی به سرود ایستادهاند[2]. یا چند صد سال بعد هرودوت را میتوان دید که در کرانۀ رود نیل به شنیدن ترانهای آشنا نشستهاست.[3] و این همه به آن معناست که تا سپیدهدمان تاریخ میشود در پی ردِّ پایی از آمیختگی این دو هنرِ متعالی رفت بیآنکه از یافتن ردِّ پایی قدیمیتر ناامید شد.
میتوان حدس زد شعرِ آمیخته با موسیقی یا شعر ملحون، در ابتدا بیشتر عبادی بوده؛ خواه بتپرستانه، خواه یکتاپرستانه و احتمالاً مناسک نمایشی که قبل از به قدرت رسیدن آریاییها، در خاورمیانه مرسوم بوده با موسیقی همراهی داشتهاست. به عنوان مثال میشود از مراسمی نمایشی یاد کرد که در سوگ دوموزی[4] میگرفتند و بعدها به هیبت سوگ سیاوش بازآفرینی میشود.[5] آمیختگی شعر با هنرِ نمایشی که در تمدنهای بینالنهرین کموبیش دیده میشود، بهاحتمال، ریشهایست برای آمیختگی هنر نمایشی با شعر و موسیقی که در یونان رشد و نمو بیشتری مییابد، اما تصور میشود در ایران از ریشههای بدوی خود فاصلۀ چندانی نمیگیرد؛ چرا که آریاییها درگیر پنجه خرد کردن با دشواریهای اقلیمی ایران بودهاند و فراغِ بالِ یونانیها را هرگز نیافتهاند، چنانکه از خط نیز دور افتادند و خط را به مناسبات دیوانی محدود نمودند.
بعدها محدود شدن نوشتار و انتقال سینه به سینۀ مطالب، نقش بهسزایی را در فرهنگ و هنر شرق ایفا میکند. به اندازهای که میبینیم بشری که فرصتی برای نوشتار نداشته، اشراقیتر و ذهنیتر به جهان مینگرد و اساطیر مینویی و غیرمادیاش حتی بعد از آمیزش با عینیت اساطیر آشوری و بابلی همچنان مینویی و اشراقی میمانند. این خمیرمایۀ اصلی هنر شرق است.
ایران در حدود 1200 تا 1000 پیش از میلاد[6]، خاستگاه مردی ست که با سرودهای خود به دنبال حقیقتِ تناقضی میگردد که سراسر عالم را پر کرده. زرتشت با این سرودها آتشی را روشن کرد که بعدها تمامی ایران را دربرگرفت. هرچند بهتدریج قسمتهایی از سرودهایزرتشت از بین میرود و قسمتهای دیگری به اوستا وارد میشوند و بخشهایی هم در گذر زمان تغییراتی میپذیرند. اما اعتقاد بر این است که گاتها باید سرودههای خود پیامبر ایرانی باشد.[7] سرودهای اوستا نمونۀ زندهای ست از ترانههای مذهبی و اعتقادی که در کُنهشان مردی به منظور ایجاد اصلاحاتی اجتماعی بهپاخاسته. البته نباید فراموش کرد که این سرودها بدون همراهی با آلات موسیقی خوانده میشده و میشود.[8] از آنجا که اوستا تغیراتی متعدد به خود میبیند، صبر میکنیم تا به شمایلی دربیاید که میشناسیم.
با به قدرت نشستن آریاییها، بهویژه اقوام پارس، شعر ملحون نیز مانند تمام گونههای هنری، باید وارد دربار شدهباشد و نقشی درباری یافته باشد، هرچند این نقش آنقدرها از مذهبی بودن فاصله ندارد، چراکه پادشاه سایۀ هرمزد است روی زمین.[9]
از آنجا که روحیۀ شرق بیشتر وابسته به شنیدار است تا نوشتار[10]، اجداد ما میراثِ مکتوبی از این دوران طلایی به یادگار نگذاشتهاند و نمیتوان به صورتی منسجم و مستدرک ریشههای دورههای بعد را در آثار این دوره باز جست و به صورت دقیق مشخص کرد تا چه اندازه ترانۀ کنونی ما در او ریشه دارد. آنچه در قالب گزارشهای پراکنده در دست داریم، اشارههاییست که نویسندگان یونانی خواه از روی صداقت و یا از روی کینههای دیرینه، ثبت کردهاند. در این نوشتارها میتوان دید که خنیاگران با اوراد خود آیندۀ پادشاهی ماد را پیشگویی میکنند و یا داستانهایی را بهآواز میخوانند. آوازهایی که زیر سقف تالار شاه ماد میپیچیده. اما در کنار این گزارشها که حال و روز دربارِ ماد را به تصویر میکشند، مردمی را میبینیم که در سرودها و داستانهایشان کورش، پادشاه فاتح فارس را میستایند.[11]که، با فرض عاریبودن این گزارشها از داستانسُرایی معمول نویسندگان یونان، این سرودها از قدیمیترین شواهد وجود ترانههای عامیانه است و گواه آنکه این دست از ترانهها گاه مضامینی داشته مرتبط با حوادث سیاسی روز یا مدح فاتح وقت، که البته طبیعی مینماید.
از دورۀ امپراطوری هخامنشیان، جز نوشتههای پراکندهای درخصوص حکومت و سیاست هیچ در دست نداریم و باز این نویسندگان یونانی هستند که خبر از وجود ادبیات حماسی میدهند؛ ادبیاتی که با یا بدون همراهی موسیقی به صورت شفاهی به حیات خود ادامه میداده[12] تا بعدها هنگام بلوغ، در آثار نویسندگان و شعرای عصر اسلامی بهخصوص در شاهنامۀ نابغۀ توس، بازتابی باشد از خاطراتی کهن. اسطورهها و داستانهای پهلوانی بهجامانده، خود گواهی ست بر آنکه شعر ملحون در این دوره تا چه میزان با زندگی مردم پیوستگی داشتهاست.[13]
یونانیان از دورۀ کورش میگویند که قبل از آغاز حمله به سپاه آسور بنابر عادت سرودی را آغاز کرد که سپاهیان با صدای بلند و ادب بسیار دنبالۀ آن را میخوانند. اما از مضمون آن سرود یا سرودها، حرفی به میان نمیآید و اینکه دعایی زمزمه میکردند یا سرودی حماسی، نامشخص است. یونانیان در این باره چیز زیادی نمیدانند.[14] لابد این سرودهای پیش از جنگ، در تمام دوران درخشان هخامنشی ادامه مییابد.
با حملۀ اسکندر مقدونی به ایران، حکومت هخامنشیان پایان مییابد. اسکندر ابر بهاریِ پرآشوبیست که به یکباره خورشید آسمان ایران را میپوشاند، دیوانهوار میبارد و به یکباره باز میشود.[15] مرگ زودهنگام اسکندر نقطۀ شروع کشمکشها و بعد روی کار آمدن جانشینان اوست. در این دوران که بیگانگان بر اریکۀ قدرت تکیهزدهاند، طبیعیست اگر انتظار داشتهباشیم هنرمندان قدری خاموش باشند و طبیعیتر آن است که تحولات پدیدآمده در زبان فارسی، ترانۀ آن روزگار و روزگاران بعد را دستخوش تغییراتی کند که از کیفیت آن خبری به ما نرسیده است.
سرانجام پارتها حکومت را از بیگانگان باز پس میگیرند و نظامی جدید پیمیافکنند. نظامی ملوک الطوایفی که عمری دراز مییابد. در ابتدای پادشاهی پارت، زبان یونانی تا مدتها از زبانهای رسمی، به شمار میرفت و به رسم سلوکیان، که به زور سایهشان از سر شرقکم شدهبود، از خط یونانی برای ضرب سکه استفاده میکردند. اما بهمرور، از حدود نیمۀ قرن اول میلادی، پارتی جای خود را بر روی سکهها باز کرد. از دوران اشکانی هیچ نوشتهای به زبان پارتی به جای نمانده و تنها از روزن اشیاء باستانی و گزارشهای ضد و نقیضیونان، نغمههایی به گوش میرسد. به گزارش پلوتارک هنگامی که اُرُد، پادشاه اشکانی، مهمان پادشاه ارمنستان بود، نمایش کانتها اثر اوریپیدِ یونانی را تماشا میکرد[16] که میتواند گواه آشنایی دربار ایران با ادب نمایشی یونان و سنتهای هنری و زبان یونانی باشد. شاید از روی همین آشناییها بود که در حکومت اشکانیان دورۀ آموزش موسیقی و نوای خوش در مدارس ایجاد گردید.[17] البته هیچ بعید نیست که این بازماندهای باشد از دورۀ استیلای ساکنان غرب؛ چراکه پیش از آن در یونان موسیقی یکی از علوم اصلی به حساب میآمده است.
مردم اما بهرهای از این تحصیلات نداشتند و دلخوش بودند به دورهگردانی که در خیابانها میگذشتند و داستانهایی را خصوصاً به شعر و با چاشنی موسیقی میخواندند. دورهگردانی که به گوسان[18] شناخته میشدند. گوسانها شاعرانی بودند موسیقیدان. مردم گرداگرد ایشان جمع می شدند و به داستان شهریاران گوش میدادند.[19] به نظر برخی گوسانها حتی اجراهایی شبیه به تئاتر هم داشتهاند و یادگارِ زَریران متن یکی از این اجراهاست که به زبان پهلوی ساسانی ترجمه شده است.[20] از دیگر متون پارتی که در خلال آثار پهلوی و بعدهازبان فارسی به ما رسیده، داستان عاشقانه ویس و رامین است که میتواند نمونهای باشد از داستانهای عاشقانهای که به احتمال گوسانها سر هر کوی و برزن برای جمع مشتاقان میخواندند و مردمِ سراپا گوش را به وجد میآوردند.[21]
دورۀ ساسانی دورانیست که آیین میترا باز پرورش مییابد و میترا که با ظهور زردشت از اهمیتش کاسته شدهبود، دوباره در کانون قدرت قرار میگیرد. با قدرت گرفتن آیین میترائیسم مراسم این دین نیز احیا میشود. مراسمی که بسیار رمزی و اسرارآمیز است و با موسیقی رابطهای دارد. از آنجا که قدرتهای بعدی اکثر آثار این دوره را از بین بردهاند، نمیتوان چیز زیادی دربارۀ ترانههای میترایی گفت. برخی از محققان بر این عقیدهاند که رگههایی از موسیقی میترایی در دل آیین زورخانه و برخی از فولکلورها به جا ماندهاست.[22]
28 آوریل 224 میلادی، با ورود اردشیر بابکان به پایتخت اشکانی، ستارۀ اقبال پادشاهان پارت، افول کرد تا ستارۀ بنیانگذار ساسانی، طلوع کند. با استقرار ساسانیان و برقراری دگر بارۀ آرامش، موسیقی مسیر پیشین خویش را مفصلتر و باشکوهتر ادامه میدهد.
اردشیر، که گویی از ذوق و هنر خالی نیست[23]، سلسلهمراتب جدیدی در دربار وضع میکند. روایات نویسندگان دورۀ اسلامی ما را وارد درباری میکنند که بزرگان دربار به انتظار شاه در مراتب خود نشستهاند. نزدیکترین ایشان به شاهنشاه، طبقۀ اسواران است. با فاصلهای ندما و محارم پادشاه و طبقۀ سوم اصحاب طرب و مقلدان و بازیگران. موسیقیدانان و نوازندگان دربار هر یک به فراخور مقامِ هنرش در یکی از این طبقات نشستهاست. استادان موسیقی دوشادوش اسواران چشم به لبهای خرمباش دارند، موسیقینوازانِ دیگر کنار ندیمان درباری و نوازندگان نای و سنج و سایر آلات در طبقۀ سوم پرده کشیدهمیشود و پادشاه در پس پرده به فرِّ ایزدی مینشیند. با آمدن شاه، خرمباش که پسر یکی از اسواران است، چیزی در گوش خادمی زمزمه میکند و لختی بعد بهوضوح صدایی را از فراز کاخ میشنویم: «ای زبان مواظب سر خود باش، زیرا امروز در حضور شاهنشاه قرار گرفتهای!» با خاموش شدن آخرین پژواکهای این هشدار، کاخ امپراطور بزرگ به یکباره در سکوت فرو میرود.
اینجاست که خرمباش به یکی فرمان میدهد که فلان سرود را بخوان و به دیگری میگوید فلان آهنگ را بنواز. موسیقینوازان هر درجهای با خوانندگان همدرجۀ خود مینوازند و اگر شاه گاهی در حالت مستی به یکی از نایزنان فرمان دهد که با خوانندۀ پستتر از خود همآهنگی کند، که بهندرت پیش میآید، آن نایزن از امر پادشاه سرپیچی میکند و علت امتناع خود را اظهار میدارد. حتی اگر کسی گوشش بدهکار حرفهای او نباشد، خاطرجمع است که خدمتکارانی که سخنان شاه را در حین مستی شاه ضبط میکنند، بامدادان هر آنچه افتاده را باز خواهند گفت و موسیقیدان باید در انتظار خلعتی باشد پاداشِ امتناع از اطاعت امری غیرمنصفانه.[24] این رسمها در دربار ساسانی خواهد ماند تا بهرام گور طرحی دیگر اندازد.
با مرگ اردشیر، مانی از هند به ایران میآید تا در تاجگذاری شاهپور اول خطبهای بخواند و دین نو آوردهاش را گسترش دهد. در اندیشۀ مانی قسمت کوچکی از نور الابد در ماده اسیر است که تنها سرور و بهجت را در مییابد. از مانی همچون زردشت سرودهایی مانده، اما بهزبان پهلوی اشکانی.[25] مانی و پیروانش اندیشههایشان را به زبانهای مختلف نشر میدادند و بهخوبی ثبت میکردند. چنانکه نخستین شعری که از زمان استیلای ساسانیان به ما رسیده، از سخنان مانیست.[26]
در یکی از اوراق به دست آمده از مانویان تصویریست که در کنار نشان دادن ریشۀ نگارگری دورۀ اسلامی سخن از موسیقی مانویان دارد. در این تصویر شخصی روی قالی نشسته و دو نفر روبهروی او. یکی آسوده دست در آستین و دیگری دست بر نوازش عود.[27] به گمان این نوع بزمها باید رابطهای داشتهباشد به برخی از شعرهای ضبط شده در متون پهلوی که تغزلیست و نشانی از مذهب ندارند. ترجمۀ یکی از آنها که به ستایش درخت نور مشهور است، اینگونه ست:
خورشید روشن و ماه فروزان
میدرخشند و نور میافشانند بر تنۀ این درخت
پرندگان تابناک به شادمانی بر آن چتر میزنند
چتر میزنند کبوتران و طاووسان رنگارنگ[28]
بخش عمدۀ میراث ادبی مانی اشعاریست که به موسیقی میخواندند. در حاشیۀ برخی ابیات، غالباً بیت دوم، به خط مانوی حرف «پ» ضبط شده که یک بیت در میان تکرار میشود. این ابیات را جمع شنوندگان تکرار میکردهاند. شاید شبیه به آنچه بعدها در مداحیها و مراسمی از این دست میبینیم، با این تفاوت که غالباً به همراهی ساز خوانده میشدهاند.
استفاده از صنایع ادبی و صور خیال، بهویژه تشبیه و مجاز، در این اشعار زیاد است؛ چه به امور ذهنی چه عینی. از طرفی برای کاری بودن سرودها از تکرار و جناس هم بهره میگرفتهاند. از این رو اشعار پارتی مانوی، که زبان قدیم خراسان است، دلکشتر مینماید. [29]
آنگونه که سنت تاریخ است، ورق برمیگردد و مانی را به قتل میرسانند تا موبدان قدرتی بیشازپیش داشتهباشند. حکومت ساسانی دورۀ قدرت و استیلای آیین زردشتی در ایران است. قسمتهای متأخر اوستا و آنچه از مراسمهای زردشتیان باقی مانده، پنجرهایست به دورانساسانی. در این دوران مراسمهای متعدد برگزار میشده که چاشنی موسیقی و ترانه داشته. نوروز را به سرود برگزار میکردند و روان مردگانشان را با سرودی آهسته و سنگین، به جهان مردگان بدرقه مینمودند.[30] همچنین یکی از شگردهای درمانی زردشتی خواندن اوراد و دعا بر سر بیمار بود.[31] منظرۀ اتاقهای تاریک که آتش در آتشدان افروختهبود و آلات فلزی در پهلوی آتش میدرخشید و آواز طولانی روحانیون، که گاهی به صدای بلند و لحن دلکش و گاهی با آهنگی پست زمزمه میکردند، حضار را به حال جذبه وا میداشت.[32]
در کنار این مراسم که در تمام دورۀ ساسانیان، به قوت خود باقی بود، موسیقی دربار مسیری پر فراز و فرود میپیمود. بهرام گور در موسیقی دربار، دخل و تصرف کرد و هرکس را که خوش داشت در مقامی بالاتر نشاند.[33] بهرام گور نامش در میان داستانهایی که به افسانه میزند بهسختی با خنیاگری گره خورده است. در این داستانها بهرام سوار بر شتری به همراه خنیاگر مخصوصش آزاده به نخجیر میرود. آزادهای که احساس بهرام به او خالی از علاقه نیست. بهرام از هند خنیاگرانی میآورد برای هرچه غنیتر کردن حال و هوای اشرافی دربار. ورود این استادان موسیقی اگر حقیقتی باشد که در سینۀ افسانه نقش بسته، باید تأثیر مشهودی داشتهباشد روی ترانه و ترانهسُرایی که از مختصاتش چیزی به دست نداریم.
به بهرام گور حتی شاعری نسبت میدهند و آنکه به عربی شاعری میکرده. شعری نیز از او نقل شده که به حرمت نویسندهاش باید لَختی تامل کرد. اینکه این پارۀ بازمانده با موسیقی همراهی داشته گواهی ندارد، ولی شاید ما را همراه باشد تا به گوشهای از شعر آن دوره ببرد. شاید آن گوشه که غیرحرفهایتر به مسیر خود امتداد میداد:
منم شیر شلنبه
و منم ببر تله[34]
مزدکِ بامدادان در زمان قباد یکم سر برآورد. آیین مزدک شاخهایست از درختِ سترگی که مانی کاشتهبود. مزدک با در نظر داشتن سلسله مراتب پادشاهی ایران برای خدای خود تختی را در عالم بالا ساخت که در حضورش چهار قوۀ تمیز، فهم و حفظ و سرور کمر به خدمت بستهاند. چنانکه نزد خسرو، موبدان موبد، هیربدان هیربد، سپاهبد و رامشگر حضور دارند. اینان امور عالم را به دست هفت وزیر خود میگردانند. این هفت تن در دایرۀ دوازده تن روحانی دور میزنند که یکی از ایشان خوانندهاست. در هر انسانی این چهار قوه جمع است.[35] این خود نشان اهمیت رامشگری در عصر ساسانیان است. اندیشۀ مزدک آنچه در دربار و میان مردم میگذرد را بهخوبی آیینگی میکند. امّا اینکه در دوران نفوذ مزدکیان در ایران ترانههایی در زیر سایهشان وجود داشته یا نه اطلاعی نداریم بهخصوص آنکه پس از قتل ایشان هر آنچه مربوط به مزدکیان بود را از بین بردند تا به بدگویی مزدکیان لب بگشایند و بدکاریها به ایشان نسبت بدهند.
با قتل عام مزدکیان، خسرو اول مشهور به انوشیروان بر تخت پادشاهی نشست و دست به اصلاحاتی در نوآوریهای پادشاهان پیشین زد. او طبقات دورۀ اردشیر اول را احیا کرد. در دورۀ اوست که نوشتهاند نژادهای به دربار آمد که پدر و مادرش را از دست دادهبود و ازانوشیروان توجه میطلبد. از میان هنرهایی که دارد یکی هم موسیقیدانی و سرودخوانی و چکامهسرایی ست. انگار که از آموزشهای اشرافی موسیقی و سرود بوده. در وصف آنکه کدام خنیاگر از همه نیکتر است میگوید: «اما (در مورد) کنیز چنگسرای نیکو در شبستان، (آن کنیز چنگسرای به) که صدایش بلند و خوشآواز (و) نیز برای آن کار بسیار شایسته است و با ونسرای در مهمانی بزرگ هیچ خنیاگر(ی) برابر نیست.»[36]
اما دربار خسرو دوم (پرویز) بیش از هر پادشاه دیگری مزین بود به هنرها و لذتهای گوناگون. خسرو پرویز در ادامۀ پادشاهان ساسانی بزمهایی داشت پر از نغمات استادان موسیقی. مشهورترین موسیقیدان دوران خسرو پرویز که در ادبیات اسلامی بازتاب یافته، باربداست. او کسیست که از فرط بلند آوازی شخصیتش در هالهای از افسانه و داستان فرو رفته. میگویند چنگ را استادانه مینواختهاست و هرگاه حادثهای رخ میداد که دبیران و خبرگزاران از رساندش بیم داشتند، او به لطف موسیقی و شعر خبر را به پادشاه میرساند. سیصد و شصت نغمه به باربد نسبت می دهند[37] همچنین ابن خردادبه سرودی را به نام او ثبت کرده؛ که گویا هنگام دیدار قیصر و خاقان از خسرو پرویز ساختهاست[38]:
قیصـر مـاه مانذ و خاقان خرشید
آنِ من خذای ابر مانـذ کامغاران
کخاهذ ماه بوشذ کخاهذ خرشید
از زبان پهلوی، زبان پادشاهی ساسانی، اشعار نسبتاً کمی باقیست که با در نظر نگرفتن اشعار تعلیمی و اخلاقی آنچه به جای میماند، تصویر گنگ و نامفهومیست که نمیتواند ترانۀ آن روز را آینه باشد. تنها میتوان گفت در دورۀ ساسانی سرایندگان و خوانندگانی با نام کلی خنیاگر یا به پهلوی اشکانی، گوسان بودهاند که داستانهای ایرانی را به یاد داشتهاند و آنها را همچون دورۀ اشکانی همراه ساز میخواندند. برخی از این منظومهها خود را به اسلام رساندند و در قالب شاهنامه، ویس و رامین و به احتمال هفت پیکر، خسرو و شیرین و وامق وعذرا جاودانه شدند.[39]
کمی اشعار باقی مانده از ایرانِ پیش از طلوع هزارۀ شعر فارسی، ما را به سکوت میکشاند و تنها تا همین اندازه پیش میرود که شعر ملحون در اشکال متعدد خود وجود داشته: مذهبی- عبادی، درباری، مدحی، حماسی، سیاسی و عاشقانه. اما از چون و چند زبانی آن نمیتوان سخن گفت مگر از روی حدس و گمان.
دوران امپراطوریهای ایران با قتل یزدگرد سوم به پایان میرسد. ایران پس ازسقوط ساسانیان و شروع سیطره فرهنگ عرب، فرصتی میخواهد تا در این بستر جدید خود را بشناسد.
[1]. موسیقی شعر. صفحۀ 573. و معنای شعر چنین است: خاقان مانند ماه و قیصر مانند خورشید است، اما خداوندگارِ من ابرِ کامکار است. هرگاه بخواهد ماه را میپوشاند و هرگاه بخواهد خورشید را.
همچنین ر.ک: تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. صفحۀ 312. با قدری تفاوت در نوشتار.
[2]. ایران در سپیده دم تاریخ. صفحۀ 33.
[3]. تاریخ هرودوت (جلد اول) II: بند 79. صفحۀ 271.
[4]. Dumuzi
[5]. ادیان آسیایی. صفحۀ 29. ادبیات مانوی. صفحۀ 97- 98.
[6]. اسطورة زندگی زردشت. صفحۀ 22.
[7]. تاریخ اساطیری ایران. صفحۀ 8.
[8] سرود زردشتی و ترتیل صدر مسیحیت.
[9]. ایران و یونان در بستر باستان. صفحۀ 31. البته با قبول این امر که پادشاهان هخامنشی آنگونه که برخی از محققین پنداشتهاند زرتشتی باشند. برای اطلاع بیشتر دربارۀ شبهههای رایج رجوع شود به: ایران باستان. صفحۀ 119.
[10]. بنگرید به صفحۀ 76 و 88 بند 13 کتاب پنجم دینکرد و کتاب جهان اسطوره شناسی: اسطوره در جهان عرب و اسلام. صفحۀ 6-25.
[11]. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. صفحۀ 17 و 18.
[12]. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. صفحۀ 30.
[13]. شواهد موجود در شاهنامه خود تحقیقی مفصل و جداگانه میطلبد اما برای نمونه رجوعشود به خوان چهارم رستم ابیات 404-406 چاپ مسکو. و دیباچۀ داستان بیژن و منیژه ابیات 19-25. دکتر باستانی پاریزی در شاهنامه آخرش خوش است مینویسد: «همۀ آنها که سر و کار با تاریخ ایران پیش از اسلام دارند، از مرور شاهنامه بی نیاز نیستند.» (صفحۀ 21)
[14]. موسیقی ایران. صفحه 17. به نقل از گزنفون.
[15]. تاریخ بیهقی، صفحۀ 137.
[16]. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. صفحۀ 75.
[17]. به نقل از موسیقی در فرهنگ ایلام.
[18]. Gōsān. معرب آن جوسان و جمع آن جوسنه.
[19]. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. صفحۀ 76.
[20]. متنهای پهلوی. صفحۀ 16.
[21]. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. صفحۀ 76.
[22]. نگاه کنید به: بررسی موسیقی در آیین مهر و چند گوشۀ دیگر. جهانگیر(عباس) دانای علمی. انتشارات سورۀ مهر. همچنین برای اطلاع بیشتر از این آیین مراجعه کنید به: آیین میترا. مارتین وِرمازِرن. ترجمۀ بزرگ نادرزاده. نشر چشمه.
[23]. زند وهومن یسن. ضمیمۀ کارنامۀ اردشیر بابکان. صفحۀ 195.
[24]. ایران در زمان ساسانیان. صفحۀ 530-533. به نقل از جاحظ و مسعودی.
[25]. ایران در زمان ساسانیان. فصل چهارم.
[26]. بهار صفحه 78.
[27] . ادبیات مانوی. صفحۀ 243 و ایران در زمان ساسانیان. صفحۀ 293.
[28]. ایران در زمان ساسانیان. صفحۀ 632-633. رشید یاسمی ترجمۀ موزونی از این شعر آورده:
فروزنـده مـاه و درخشنده مهر ز روشـن درختی نمودند چهر
به یک شاخ طاوس گسترده پر درخشان کبوتـر بـه شاخ دگر
[29]. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. صفحۀ 348-351.
[30]. مقاله سرود زردشتی و ترتیل صدر مسیحیت.
[31]. ایران در زمان ساسانیان. صفحۀ 280.
[32]. ایران در زمان ساسانیان. صفحۀ 238-239.
[33]. ایران در زمان ساسانیان. صفحۀ 493.
[34]. موسیقی شعر. صفحۀ 566. به نقل از المسلک و الممالک اثر ابن خردادبه.
[35]. ایران در زمان ساسانیان. صفحۀ 456-457.
[36]. متنهای پهلوی. صفحۀ 55-58.
[37] . موسیقی ایران. صفحۀ 19.
[38]. مختار من کتاب اللهو و الملاهی. ابن خردادبه. به نقل از وزن شعر فارسی. دکتر خانلری. صفحۀ 55.
[39]. تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام. صفحۀ 308-311.