موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
پرونده‌پرترۀ «مجید قیصری»

حیرانی | نقد و بررسی کتاب «گوسالۀ سرگردان» به قلم مهدی زارع

02 تیر 1398 13:55 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 5 رای
حیرانی | نقد و بررسی کتاب «گوسالۀ سرگردان» به قلم مهدی زارع

شهرستان ادب: پرونده‌پرترۀ مجید قیصری را با یادداشتی از مهدی زارع ادامه می‌دهیم. زارع در این یادداشت به نقد و بررسی کتاب «گوسالۀ سرگردان» پرداخته است.

در کوچه و خیابان هستند، در کوه و دشت، لابه‌لای مردم، توی ویرانه‌ها، نوسازها، متروکه‌های باستانی و مصنوعات مدرن. . . هرجایی که فکرش را بکنی، هستند و بودن‌شان نه فقط حضور انسانی ساده که حضوری سراسر ادراک است. در بالاترین سطح هوشیاری، با تمام حواس‌شان و منتظر که ماجرایی، شخصیتی، فضایی یا مضمونی، تلنگر کوچکی بزند تا لذت کشف ایدۀ داستان جدید، در خون‌شان بجوشد و تمام وجودشان را تسخیر کند.

فیلم دیدن، کتاب خواندن، سفر و هر کار دیگری که از یک داستان‌نویس سر می‌زند، فقط و فقط برای تجربۀ مجدد همان لذتی است که ابتدای یک زیست تازه است. زیستن با کسانی که کشف‌شان می‌کنی و ماجراهایی که درگیرشان می‌شوی. داستان‌نویسی کاری تمام‌وقت است، اگر به معنای واقعی محقق شود. داستان‌نویسی نه فقط یک فعل، که در شکل حقیقی خود توصیفی است از یک سبک زندگی.

فرقی نمی‌کند که شما توصیف بالا دربارۀ داستان‌نویسان را بپذیرید یا نه؛ درواقع پذیرش یا عدم پذیرش شما مانند صحت یا عدم صحت توصیف بالا تأثیری در لذت بردن داستان‌نویس از کشف ایده برای نوشتن ندارد. هیچ داستان‌نویسی هم نمی تواند انکار کند که از یافتن ایده‌های جدید لذت می‌برد.

شاید بپرسید اصلاً چرا باید انکار کند؟ شاید باور نکنید، اما کم نیست دفعاتی که داستان‌نویسان از لذت کشف یک ایده شرمنده می‌شوند. داستان‌نویسی در جایگاه حقیقی خود، همانند اندیشیدن است و اندیشه، حاصل ادراک مشکل. داستان‌نویسان تا زمانی می‌توانند به معنای اصیل خود تحقق پیدا کنند که بتوانند مشکلات را درک کنند و همین ادراک است که ایده و لذت ایده‌یابی را به‌ وجود می‌آورد. لذت بردن از کشف یا درک یک ایده، درواقع لذت بردن از کشف و درک مشکلات است. داستان‌نویس در گام نخست از مشکلات، درد‌ها، ناهنجاری‌ها و... لذت می‌برد و شما خوب می‌دانید که به‌جای آن سه نقطه چه واژگانی می‌شود نوشت. شاید برای همین‌گونه لذت بردن است که داستان‌نویسان را اغلب اندوهگین و مشوش وصف کرده‌اند؛ وصفی که نه به ظاهرشان، که بیشتر به نهان‌شان مربوط است.

نمی‌دانم مجید قیصری از چه زمانی به جایگاه داستان‌نویسی رسیده، اما او و هم‌نسلانش در زمان هشت سال جنگ تحمیلی و مخصوصاً در زمان حضور در جبهه اگر داستان‌نویس بوده باشند، چه اندازه لذت برده‌اند و چه اندازه درد کشیده‌اند! درد و لذتی که حتی اگر آن زمان در گیرودار زیستن با گلوله و خون و اعتقاد و هدف، مغفول مانده باشد، بعد از جنگ و در زمان نوشتن داستان‌ها دوباره تجربه خواهد شد.

به گواه تاریخ و امضای مندرج در ابتدای مجموعه‌داستان «گوسالۀ سرگردان» این کتاب را در سال هزار و سیصد و هشتاد و هشت خوانده بودم. یک سال بعد از چاپش و حالا یک دهه بعد از آن تاریخ، دوباره نشستم و خواندمش. هشت داستان کوتاه دربارۀ انسان‌هایی که درگیر جنگند، حتی سال‌ها بعد از پایان آن.

نوشتن دربارۀ مجموعه‌داستان‌ها از این جهت دشوار است که از قرار نه دربارۀ یک اثر که دربارۀ چند اثر مستقل باید نوشت. با این حال از آنجا که تمام ماجراهای یک مجموعه از فیلتر ذهن نویسنده‌اش عبور کرده و در قالب کلمات برگزیدۀ نویسنده اش وجود یافته، با نگاه دقیق‌تر به یک مجموعه می‌توان مشترکاتی را یافت که حاصل همان فیلتر ذهنی است. همین‌جا توضیح دهم که منظورم از فیلتر، صرفاً به معنای ابزار کاهنده نیست، بلکه افزاینده هم هست. همان‌جور که برخی زواید را کنار می‌گذارد، ضروریاتی را هم اضافه می‌کند و در حین همین کم و زیاد کردن‌ها، برچسب ذهن نویسنده را هم جایی می‌چسباند. درواقع مبدل است؛ مبدل واقعیت به واقعیت ذهنی نویسنده و بعد از آن، واقعیت داستانی.

در خوانش دوبارۀ مجموعه‌داستان گوسالۀ سرگردان، انسان‌های این مجموعه را بهتر دیدم. انسان‌های حیران و شگفت‌زده. راستش این‌ها بهترین واژه‌هایی‌ست که می‌توانم برای‌شان به کار ببرم و می‌دانم در توصیف‌شان الکن هستند. موقعیت جنگ، مخصوصاً در کشور‌های بزرگی مثل ایران که تنوع اقوام و اعتقادات در آن زیاد است، به معنای تجمع فرهنگی بالا در فضایی محدود است. سربازان، از اقلیم‌های طبیعی و فرهنگی مختلف، یک‌جا جمع شده‌اند و بناست زمانی را در کنار هم و برای رسیدن به هدفی مشترک زندگی کنند. خطر مشترکی تهدیدشان می‌کند و جز چند مسیر برای آینده‌شان وجود ندارد. مسیرهایی که اختیار خودشان در انتخابشان، کمترین توان را دارد.

در این فشردگی چندجانبه، پشتوانه‌های فرهنگی موجب بروز رفتارهای مختلف می‌شود. اعتقادات یک انسان، به‌نوعی تعریفی است که او از پدیده‌ها دارد. این تعاریف پایۀ درک پدیده‌های بعدی هستند و پایۀ رفتارهای فردی و جمعی. آن فشردگی فرهنگی که در بالا بیان شد، موجب می‌شود برخی واکنش‌های افراد یا برخی اتفاقات یا هر چیز دیگری، حیرت دیگران را به همراه بیاورد. انسان‌های مجموعه‌داستان گوسالۀ سرگردان، اغلب این‌گونه حیرانند و در برابر حیرانی خود، واکنش‌های مختلف دارند. اگرچه یک واکنش مشترک هم بین‌شان هست؛ تمام‌شان روایت می‌کنند. بله، تمام داستان‌های مجموعۀ گوسالۀ سرگردان از راوی اول شخص برخوردارند و دلیل روایت‌شان، حیرت است.  

راوی داستان «ماه زده» از هم‌گروهانی‌اش می‌گوید. کسی که صدایی از بین نی‌زارها می‌شنود. صدایی که فقط او می‌شنود و نه هیچ‌کس دیگر. در جایی از این داستان، راننده جیپ از پسربچۀ مکبّری در مسجدشان می‌گوید که می‌دیده ستون‌های مسجد با صف جماعت، خم و راست می‌شوند و دربارۀ صفرعلی ماه‌زده می‌گوید که شاید جنسش با بقیه فرق دارد. حیرت راوی جایی تکمیل می‌شود که زنی مدعی می‌شود فرزندش در خواب نشانی همان نی‌زار را به مادرش داده و در تفحص نی زار جنازۀ‌ شهدایی را پیدا می‌کنند که در جایی دیگر شهید شده‌اند و بعدش صفرعلی می‌رود و دیگر نمی‌آید.

راوی داستان «تلخک» اما در جنگ نبوده. او انسانی بعد از جنگ است در مواجهه با رزمنده‌ای که حالا مرده. راستی چقدر تلخ است کسی که سال‌ها مبارزه کرده است در گوشۀ قفس، آن‌هم قفسی خودساخته، بمیرد. چه بر سر کوروش، مبارز داستان تلخک آمده؟ داستان چیزی نمی‌گوید؟ فقط در همان ابتدا می‌گوید که کارگر کارگاه موسیو بوده و بعد رفته جنگ و وقتی برگشته، دستش از دست رفته بوده. اشارات کمرنگ و پررنگ داستان می‌گوید که او معتاد شده و حالا از راوی و گاهی موسیو، پولی می‌گیرد. حیرت اما کجاست؟ جایی که کوروش، نقشۀ قفسی را می‌آورد و می‌دهد که راوی برایش بسازد و خودش داخلش می‌رود و در را قفل می‌کند که رها شود. از چه؟ از اعتیاد یا از این زندگی؟ مرگ در کنج یک قفس برای کسی که سال‌ها مبارزه کرده تلخ است، اما زندگی برای کوروش داستان تلخک دشوارتر از مرگ بوده.

داستان «فقط حرف بزن» از حیرت کم‌بهره است، نه این‌که تهی باشد. راوی در شهرشان بوده؛ احتمالا اهواز. او دیده برای مردمانی که مانده‌اند، چه اتفاقی افتاده. برای خیلی‌ها از گمشده‌شان گفته، اما حالا خودش را در ته راهرویی پنهان کرده و به اصرار مادرش، آنچه دیده را برای دیگران تعریف می‌کند. خسته است، کلافه است و حال و حوصلۀ تعریف کردن هم ندارد. همین مطلب باعث می‌شود از چیزهایی که دیده، درست چیزی نگوید. جسته و گریخته و نیمه‌کاره حرف می‌زند. حیرت راوی فقط آنجا دیده می‌شود که به آمدن مردم برای پیدا کردن گمشده‌هایشان معترض می‌شود. هنوز جنگ است و راوی گوشه‌گیر داستانِ فقط حرف بزن می‌خواهد ساکت باشد.

«عود عاس سبز» اما از همان نام اولش، می‌خواهد ما را با حیرت مواجه کند. وارد مقولۀ کارکرد اسم داستان نشوم. سرهنگ عراقی چند روز قبل از شروع حملۀ عراق به ایران، برای شناسایی آمده و در دشتی هموار کشتی نوساز بزرگی را می‌بیند و سازندۀ کشتی می‌گوید او در باران غرق می‌شود و می‌بیند که دارند جفت حیوانات را بارکشتی می‌کنند و چه و چه. همان داستان نوح (ع) است. سرهنگ عراقی برمی‌گردد که گزارش بدهد، اما آب تلخی که به او داده‌اند موجب شده چند وقتی در خواب باشد و وقتی بیدار می‌شود که جنگ شروع شده و هرچه گزارش شفاهی می‌دهد، کسی اعتنا ندارد و نهایتاً این داستان را در قالب یک گزارش نوشته که سال‌ها بعد در یک سنگر عراقی پیدا شده. حیرت از مشاهده کشتی نوح و مراسمی که پیرامونش برگزار می‌شود، دلیل مکتوب کردن گزارش برای سرهنگ «مسعود شنشل» بوده. حیرتی که این بار دارد برای ما از دشمن می‌گوید. دشمنی که از قرار او هم در یک تراکم فرهنگی، مبهوتی و حیرانی را زیست می‌کند.

سخن کوتاه کنم. انسان‌ها در داستان‌های بعدی این مجموعه هم همین‌گونه حیرانند. راوی «کابوس‌خانه» اسیر است. نه نامشان را به جایی داده‌اند و نه شکنجه‌ای برایشان در نظر گرفته‌اند. همه‌چیز از قرار خوب است، جز آنکه زندانی‌اند و دارند می‌میرند و او علتش را نمی‌فهمد و همین حیرانش کرده.

راوی «نور کافی» به زندانش در رمادیه برگشته تا راوی مستندی دربارۀ دورۀ اسارتش باشد و آنجا از دیدن دختر چوپانی که در دورۀ اسارت صدای سوتش را که گلۀ گاوها را هدایت می‌کرده و او تصور می‌کرده پسری نوجوان است، حیران می‌ماند.

راوی داستان «مأمور» هم که عقربی را آزاد می‌کند که خدا پسرش را آزاد کند، از مأموریت حیوانات شگفت‌زده است و راوی «گوسالۀ سرگردان» از تکرار حادثۀ شتر صالح (ع) که این بار در قالب گوسالۀ ماموستا رخ نمایان کرده و عاقبت کسانی که گوساله را کشتند، در حیرت مانده.

مجید قیصری در جنگ چه لذات و دردهایی را تجربه کرده؟ آیا خیال انسان بعد جنگ، یا انسانی که در میدان نبرد نبوده، توان درک این دردها را دارد؟ توان کشف‌شان را دارد؟ توان اندیشیدن به آنها را چطور؟ آن‌گونه که می‌گویند، از قرار انسان به این امور قادر است. مجید قیصری که در مجموعه‌داستان گوسالۀ سرگردان توانسته این دردها را بیان کند. دردهایی که خودش می‌داند آیا تجربه‌شان کرده یا شنیده یا تخیل کرده یا هرچه، اما درک کرده و به آنها اندیشیده و لذتش را هم برده و نهایتاً به قلم آورده است. 


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • حیرانی | نقد و بررسی کتاب «گوسالۀ سرگردان» به قلم مهدی زارع
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.