شهرستان ادب: بیست وهفتمین میزگرد از سری میزگردهای آزاد ادبی بوطیقا در مؤسسۀ شهرستان ادب برگزار شد و مهدی کفاش، گووانمهر اسماعیلپور، محمدقائم خانی و علیرضا سمیعی دربارۀ دن براون به گفتگو پرداختند:
علیرضا سمیعی: «دن براون» نویسندهای است که شمّ اقتصادی قوی دارد. مادرش نوازندۀ پیانو در کلیسا بود و خودش در یکمدرسۀ کاتولیک درس خواند. بنابراین با بالا و پایین مسیحیت آشناست. پدرش هم ریاضیات تدریس میکرد. این شرایط، پیشزمینۀ نگارش «رمز داوینچی» را فراهم میکرد. «رمز داوینچی» در سال 2003 منتشر و بلافاصله تبدیل به یکرمان پرفروش شد. دوـسه سال بعد هم فیلمی با همین عنوان از آن اقتباس شد و دن براون با همین رمان خیلی ثروتمند شد. اگر دن براون میخواست فقط یکرمان پلیسی بنویسد هرگز اینقدر موفق و ثروتمند نمیشد. مهم این است که یکرمان پلیسی را در یکموقعیت خاص نوشته است. «رمز داوینچی» هم رمان پلیسی است، هم رمان دینی، هم رمان فانتزی. اولین رمان او «قلعۀ دیجیتال» که در سال 1998 منتشر شد، رمانی کاملاً علمی است.
گووانمهر اسماعیلپور: خودش میگوید زمانی که به هائیتی سفر کرده، بهطور اتفاقی کتابی میخواند و با خودش فکر میکند که میتواند کتابی شبیه به آن بنویسد. «قلعۀ دیجیتال» را در فضای مجازی نشر میدهد. بعد از آن «فرشتگانوشیاطین» و مدتی بعد «نقطۀ فریب» را مینویسد. سومین کتاب او (بدون احتساب کتاب اول که بهصورت اینترنتی منتشر شد) «رمز داوینچی» است. علت فروش این رمان این بود که در آن دوره، اقبال عمومی به کتابهایی با موضوع کشف موضوعهای جدید در مسیحیت زیاد بود. مثلاً فیلم «مصائب مسیح» که «مل گیبسون» ساخت، در زمان خودش رکورد اولین هفتۀ فروش را در هالیوود شکست. علتش این بود که مل گیبسون برای اولینبار مسیح را با موی بلوند و چشم آبی نشان نداد و به موضوعهای جدیدی اشاره کرده بود.
اگر همین الآن فیلم یا کتابی به واقعیتهای جدیدی در دین اسلام اشاره کند، کنجکاوی دینی ما را برمیانگیزد. حتی کسی که زیاد معتقد نیست، دوست دارد آن فیلم را ببیند و کتابش را بخواند. در آن سالها هم موج موضوعهای دینی مورد استقبال قرار گرفت. مثل زمانی که کتابها و فیلمهای فانتزی مانند «هری پاتر» و «ارباب حلقهها» مورد توجه قرار گرفتند و خیلی پرفروش شدند. دن براون زمانۀ خودش را بهخوبی شناخته بود و توانست این رمان را بنویسد.
سمیعی: دن براون در نگارش «رمز داوینچی» از روش نگارش رمان پلیسی بهشیوۀ «آرتور کانن دویل» براساس کشف نشانههای کوچک و تاحدودی از روشهای «آگاتا کریستی» استفاده کرد. همچنین از مکاشفات «یوحنا» و برخی کتابهای باستانی براساس معادلات فیثاغورثی.
محمدقائم خانی: بهنظر من تحقیقهای گستردۀ انجامشده برای نوشتن «رمز داوینچی» کار یکنفر نیست؛ بحثهای جدی دربارۀ تاریخ هنر، تحقیقات مفصل در فضاهای علمی و کشفیات مذهبی مانند دو انجیلی که در آفریقا پیدا شد.
سمیعی: کلیسای کاتولیک نیز به این کتاب واکنش نشان داد. کاتولیکها دو دعای مهم دارند: یکی اینکه خدا آنها را ببخشاید و دیگری اینکه انجیل دیگری پیدا نشود.
خانی: براون به این سهشاخه (تاریخ هنر، علم و مذهب) توجه دارد. او بهدنبال جریان مفقودی در هرسهشاخه است که بهنظر حرفهای جدی و منطقی نیستند؛ مانند بحثهای فراماسونری که در محافل دانشگاهی پذیرفته نیست، اما در کل ایدههایی که در این کتاب مطرح میشوند جریانهای مهمی هستند که آدمها فراتر از حوزۀ کاری و تخصصیشان به آنها تعهد و دلبستگیهایی دارند. بهنظر میرسد وجود محافلی مانند فراماسونرها لازم است که ما ارتباط میان برخی وقایع تاریخی را درک کنیم. در تاریخ خود ما هم اینچنین است: ما خیلی وقتها ارتباط بین مسائل را متوجه نمیشویم مگر اینکه نقش محوری موضوع خاصی را در نظر نگیریم.
در «رمز داوینچی» تعدادی از نخبگان (در حوزههای مختلف مانند فلسفه، هنر، علم و مذهب) باهم مباحثه میکنند. دن براون در نقطهای از تاریخ ایستاده که در آن هم بحثهای فرقهای هست، هم مباحث هنری، هم منبع سرشار پول. در این نقطه، پروژههای امنیتی و پلیسی در جریان بوده؛ گروهی از آدمها میخواستند گروهی دیگر را بکشند. درواقع موقعیتهایی معمایی و پلیسی خلق کرده که در آن متخصصانی در شاخههای مختلف علمی و هنری دخیلاند. میخواهم بگویم دن براون بهشکل اتفاقی از قالب پلیسی برای بیان ایدههایش استفاده نکرده است، بلکه در نقطهای از تاریخ ایستاده که هم ماهیت پلیسی و کارآگاهی دارد، هم از نظر امنیتی بسیار پیچیده است و هم شخصیتهای درجۀ یک مملکت در آن رفتوآمد میکنند.
سمیعی: رمان پلیسی، رمان سبک و از نظر ادبی کمارزش نیست. بهنظر من در یکیـدو دهۀ اخیر، رمان پلیسی جدی گرفته شده و تبدیل یه یکجریان مهم ادبی شده است. هرچند که دن براون را نویسندۀ خوبی نمیدانم.
مهدی کفاش: من میخواهم دربارۀ سهکتاب دن براون صحبت کنم؛ که خواندهام، فیلمهایشان را دیده و مشعوف شدم: «فرشتگانوشیاطین»، «رمز داوینچی» و «نماد گمشده». این سهکتاب درواقع یککتاب هستند، با همین تقدم و تأخر. در فیلمهایشان اینگونه نیست؛ اول «رمز داوینچی» ساخته شد و «فرشتگانوشیاطین» بعد از آن. «نماد گمشده» هم در مرحلۀ پیشتولید است. در هرسهکتاب یکپرفسور نمادشناس بهنام «رابرت لنگدان» شخصیت اصلی است که در هریک از کتابها با همراهی یکزن، وارد یکتعقیبوگریز میشود. مکان وقوع حوادث سهکتاب هم متفاوت است؛ «فرشتگانوشیاطین» در واتیکان میگذرد، «رمز داوینچی» در پاریس، لندن و اسکاتلند و «نماد گمشده» در واشنگتن. در «رمز داوینچی» زنی بهنام «سوفی نِوو» ـتنها شخصیت زن پلیس (کارآگاه) این سری کتابهاـ با لنگدان همراه میشود. در «نماد گمشده» با «کاترین سولومون» (دختر پیتر سولومون) ـکه خواهر یکموزهدار استـ و در «فرشتگانوشیاطین» با «ویتوریا وترا» (دخترخواندۀ وترا) که یکریاضیدان است و میخواهد به ذرۀ اولیۀ دنیا دست پیدا کند.
دن براون در هرسهکتاب به یکجریان میپردازد: محوریت «فرشتگانوشیاطین» مسألۀ فرقۀ اشراقیون است. البته ترجمۀ این کلمه به فارسی اینگونه است. برای ما ایرانیها اشراقیون به سهروردی و پیروانش برمیگردد. در «رمز داوینچی» این فرقه، انجمن برادری است که مربوط به ماجرای خون مقدس و جام مقدس هستند. در «نماد گمشده» به جریان فراماسونری میپردازد. بهنظر میرسد در سومین کتاب «نماد گمشده» دن براون خیلی محافظهکار شده است. نوع نگاهش به فرقهها بیطرفانه و غیرتهاجمی است. براون در این کتاب نسبت فراماسونری را از دین جدا کرده است. یکی از رمزگشاییهای «نماد گمشده» در فصل سیویک، دیدن خدا به شکل یکنماد است که همۀ مذاهب در آن شریکاند. دین را هرمی در نظر گرفتهاند که هرچه به سمت بالای هرم میرویم به خدا نزدیک میشویم، درحالیکه این نگاه در جریان فراماسونری وجود ندارد.
میخواهم بگویم که داستان این سهکتاب یکی است، فقط شخصیتهای همراه و فرعی متفاوت هستند. برای من بهعنوان یکداستاننویس، فن قصهنویسی خیلی مهم است. مشکل من این است که اینهمه تحقیقات فقط یکقصه دارد.
سمیعی: معمولاً وقتی دربارۀ یکنویسنده حرف میزنیم، اقتباس سینمایی از کتابهایش به ذهنمان میآید. از اکثر شاهکارهای ادبی دنیا اقتباسهای سینمایی شده است. البته در مورد آثار ادبی کلاسیک، فیلمهای اقتباسی هر چقدر هم خوب باشند، نمیتوانند بهخوبی کتابهایشان باشند؛ مثل «بینوایان» و «جنگوصلح». بهنظر میرسد دن براون رمان مینویسد که تبدیل به فیلم شود.
کفاش: رکورد فروش «نماد گمشده» هنوز در دنیا شکسته نشده است. در روز اول بیش از یکمیلیون نسخه در آمریکا و اروپا فروش رفته و رکورد سریعترین فروش کتاب بزرگسال را از آنِ خود کرد. این اتفاق برای کتاب سوم از این سهگانه میافتد، درحالیکه این کتاب هنوز تبدیل به فیلم نشده است. ظاهراً ماهیت ادبیاش مهمتر از جنبۀ سینماییاش است.
سمیعی: زمانی که ما میخواهیم فیلمی از یکداستان بسازیم، تلاش میکنیم جنبههای نمایشی رمان را جدا و برجسته کنیم که اقتباس موفقی داشته باشیم. اگر رمانی داشته باشیم که خیلی در ذهنیت اشخاص بچرخد برای ساختن نسخۀ سینماییاش به دردسر میافتیم. مثلاً نمیتوان از روی «در جستجوی زمان از دسترفته» فیلم ساخت. اکثر نویسندهها در نیمۀ دوم قرن بیستم همانطور که رمان مینویسند، تلاش میکنند نیمنگاهی هم به سینما داشته باشند. فکر میکنم دن براون فکر میکند چطور میشود از یکفیلم یککتاب نوشت.
خانی: نویسندههای نیمۀ دوم قرن بیستم و قرن بیستویکم براساس یکبوطیقای خاص، داستان مینویسند که در آن تفاوتی بین داستان و فیلمنامه نیست.
سمیعی: این به این معنا نیست که اگر داستاننویس خوبی باشی، میتوانی فیلمنامۀ خوب بنویسی.
اسماعیلپور: در کتاب «نقطۀ فریب» شخصیت لنگدان وجود ندارد. موضوع کتاب دربارۀ ناسا و یکمسألۀ سیاسی در ریاست جمهوری است. فرم داستانگویی، اما شبیه به رمانهای دیگرش است، یک زن و مرد همراه میشوند. البته در این کتاب، شخصیت اصلی زن است و با یکمرد همراه میشود. یکی از مشکلهای جامعۀ سینمایی ایران این است که دانش کلاسیکی دربارۀ سینما ندارند، اما همین ندانستن گاهی باعث ظهور قریحه و ایدههای نو در بعضی کارگردانها شده و فیلمهایشان را در دنیا ممتاز میکند؛ مثل جعفر پناهی، محمدعلی کاظمی و عباس کیارستمی. کیارستمی علیرغم عدم دانش سینمایی با نبوغی که دارد، جریان داستانگویی را در سینما تکان میدهد. درحالی که فیلمسازان درجۀ سه و چهار هالیوودی این دانش را دارند؛ فرم دکوپاژ، شاتها، میزان تابش نور و... .
در آموزش فیلمنامهنویسی سید فیلد دقیقاً مشخص میکند که از زمان ایدهپردازی تا پایان نگارش و بازنویسی فیلمنامه باید چه مراحلی را گذراند. او فیلم را به سهبخش تقسیم میکند. نقاط عطف، بحرانها، موانع، نقطۀ اوج و حلوفصل هرکدام شیوه و جای بهخصوصی در هرکدام از این ثلثهای فیلمنامه دارند. کسی که شیوۀ نگارش فیلمنامۀ سید فیلد را یاد بگیرد، میتواند با همین شیوه داستان بنویسد. طبق گفتۀ خود دن براون با خواندن یککتاب به فکر نوشتن رمان خود افتاده است. احتمالاً چندجلسهای هم کلاس آموزش داستاننویسی رفته و فقط یکفرم داستاننویسی را یاد گرفته است، اما خیلی زرنگ است و در انتخاب موضوع دقت میکند. روی موضوعهایی دست میگذارد که در دنیا مورد بحث هستند. مثلاً در «نقطۀ فریب» بحث آدمفضاییها را پیش میکشد که دهههاست مورد توجه هستند.
در «نماد گمشده» هم به موضوع فراماسونری میپردازد؛ موضوعی که خیلیها به آن پرداختهاند، ولی هنوز بهدرستی درک نشده است. چندوقت پیش حسین دهباشی با یکی از آیتاللهها مصاحبه کرد و ایشان گفت: «قرآن، هشت جلد است و آنچه ما میشناسیم یکجلد از آن است». در داستانها و اساطیر ایرانی هم مسائلی وجود دارند که تا امروز دربارهشان بحث میشود و هنوز هم ناشناخته هستند. دن براون هم در یکی از مصاحبههایش میگوید: «چیزهایی دربارۀ نقاشیهای داوینچی شنیدم، به موزۀ لوور رفتم و همراه با یککارشناس، نقاشیهایش را از نزدیک دیدم. یکسال هم دربارهاش مطالعه کردم». بهنظر من یکسال هم مطالعه نکرده؛ چون خودم در همین موضوعها کار میکنم؛ باز کردن موضوعهایی که کدهایی از آنها هست ولی کاملاً رمزگشایی نشدهاند.
بهنظر من اطلاعات «رمز داوینچی» خیلی سطحی است و بههمینخاطر پرفروش شده است. مردم به هنر کلاسیک بهاندازۀ هنر سطحی، اقبال نشان نمیدهند. مثلاً پاواروتی در آمریکا یکصدم خوانندههای پاپ نمیفروشد. در همۀ دنیا همینطور است؛ هرچه سطحیتر صحبت کنی، اقبال عامه به آثارت بیشتر میشود. بههرحال اقبال عامه، لزوماً نشانۀ برتری و ارزش هنری اثر نیست. خود دن براون اعتراف کرده که زیاد رمان نخوانده است. هنرمند در هر هنری، وقتی به نهایت و نقطۀ اوجش میرسد به زبان آن هنر مینویسد. مثلاً یکهنرمند میتواند شعر حافظ را در قالب نقاشی و قطعۀ بتهوون را بهشکل فیلمنامه دربیاورد. رمانهای شاخص رماننویسان بزرگ جهان، قابل اقتباس نیستند. باید آنها را کاملاً تغییر داد تا تبدیلشان کرد به فیلم. مثلاً از اشعار تصویری شاهنامه میتوان دکوپاژ ساخت، اما نه در معنای سینماییاش.
دن براون هم رماننویسی را در قالب خودش نمیشناسد. وقتی رمانهای بالزاک را میخوانیم شخصیتها و خط سیر داستانی متفاوت هستند، ولی دن براون ظرفی دارد که موضوعهای بهروز دنیا را در آن میریزد. گاهی با یکواقعیت مشهور مخالفت میکند تا در دنیا شناخته شود. هیچوقت به عمق مسائل نمیپردازد. مثلاً در «فرشتگانوشیاطین» لنگدان در لابراتور (قبل از رفتن به واتیکان) به اشراقیون اشاره میکند. بهخاطر اعتقادشان به نور و برخی مسائل دیگر، بهنظر میرسد همان اشراقیونی باشند که در فرهنگ ما وجود دارد؛ اما اشراقیونی که سطحی است. بهطور کلی عمق مسائل را بررسی نمیکند.
خانی: براون به مهمترین و بحثبرانگیزترین مسائل بنیادی تاریخ علم میپردازد که تابهحال حل نشدهاند. این مسائل هنوز موضوع بحث محققین بزرگ هستند.
سمیعی: همه میتوانند فهرستی از مسائل مهم و حلنشدۀ تاریخ علم داشته باشند. مسأله این است که چرا این مسائل مطرح شدهاند و چرا حل نمیشوند.
خانی: مثلاً مسألۀ تحلیل ذهن در «نماد گمشده» خیلی عجیب است. براون در این کتاب میگوید: «علت مبارزه با علیت در دوران روشنگری، عدم شناخت دقیق صورت مسأله بوده است». این مسائل، مسائل مهمی هستند. یکی از فصلهای «نماد گمشده» دربارۀ رابطۀ ذهن و بدن است.
کفاش: براون در بخشی از «نماد گمشده» میگوید: «خدا نمادی بود که همۀ ما در آن شریک بودیم. نماد تمام اسرار حیات بود که نمیتوانیم بفهمیم. قدما خدا را بهعنوان نماد قدرتهای بیحدوحصر انسانی معنی کردهاند، اما نماد باستانی در درازنای زمان گم شده بود، آن روزگار». قبول دارم که به اطلاعات علمی که دن براون میدهد جاهایی خدشه وارد میشود، اما در داستان قرار است همین اتفاق بیفتد؛ چون داستان مقالۀ علمی نیست. وجه خلاقانۀ داستاننویسی دن براون که فقط مختص خود اوست، استفاده از پینوشت است. نماد و نشانههای پینوشتها آنقدر زیادند که گاهی متن داستان در حاشیههای پینوشتها پیش میرود. اینقدر تأویل و تفصیل، گاهی جریان داستان را عوض میکند.
ما فکر میکنیم قاعدتاً پیشبرد داستان باید بر عهدۀ متن داستان باشد، اما دن براون دور این داستانِ یکخطی یکهاله میسازد که با این هاله، تفسیر و نگاه جدیدی از این داستان لاغر ارائه میدهد. او به مفاهیم علمی تثبیتشده از زاویۀ جدیدی نگاه میکند. ممکن است متعلق به خودش نباشد و قبلاً بیان شده باشد، اما آن را بهشیوۀ خودش بیان میکند. برای من مهم نیست که او در کتابش کشف تازۀ علمی کرده یا نه، من با متن روبهرو هستم.
خانی: متفکرین، بهعلت کلاسهبندیبودن ذهنشان، برخی موقعیتهای واقعی را درک نکردهاند. یکآدم چندبعدی مثل نیوتن حداقل در ششرشته سررشته دارد، اما فلاسفه تکبعدیاند و فقط در یکمسأله جلو میروند.
سمیعی: ما در تاریخ فلسفه یکفیلسوف نداریم که بهاندازۀ نیوتن در تاریخ علم، مهم و تأثیرگذار و مشهور باشد.
خانی: فلسفه خودش را تکبعدی نگاه نمیکند. منظورم این است که تقریباً همیشه به آدمهای علم، هنر و الهیات همیشه تکبعدی نگاه شده است. مثلاً ارتباط یکاندیشمند مذهبی با یکدانشمند یا با یکهنرمند همزمان در یکموقعیت خاص دیده نشده است.
سمیعی: تا دوران لایبتنیس تصور وحدانی از جهان در همۀ رشتهها وجود دارد. مثلاً لایبتنیس نظریههایی در زمینههای مختلف دارد؛ ریاضی، مکانیکی، فلسفی و اجتماعی. علم هم وحدت دارد.
خانی: دن براون در کتابش کاری میکند که این رشتهها مثلاً در یکموقعیت سیاسیـامنیتی با هم مواجه شوند. البته این ارتباطها همیشه وجود داشته، ولی ما آنها را نمیدیدیم.
سمیعی: روشنگری به این معناست که نور علم وجود دارد و همهچیز را روشن میکند. همانقدر که این نور میتواند به ماهیهای درون دریا بتابد و آنها را برای ما نمایان کند، میتواند به قلب مسیح هم بتابد و آن را برای ما روشن کند. دین و کلیسا هم در این دوره معنا میشوند. این وحدت در دوران روشنگری وجود داشته است. در دوران جدید، شاهد تکهتکهشدن جهان هستیم. فراماسونرها فکر میکنند جهان دارد از هم میپاشد و آنها میتوانند جهان را نجات دهند تا وحدت جهان حفظ شود.
اسماعیلپور: دنیا تا پیش از رنسانس، راز داشت. این راز نداشتن در دنیای جدید برخی را آزار میدهد و میخواهند بگویند در دنیا هنوز رازهایی وجود دارد.
سمیعی: موضوع فراماسونری بیشتر از آنکه راز باشد، عقل است.
کفاش: این کتاب دارد همین کار را میکند. از نظر براون، تمام مسائل مربوط به گذشته از جمله فرماسونری تفسیر عقلانی شده و راز محسوب نمیشود. در «رمز داوینچی» کاراکتر سیلاس (قاتل سریالی از فرقۀ «اپوس دئی» خودش را عذاب میدهد، اما در آخر متوجه میشود اسقف فرقه اینگونه نیست. سیلاس درواقع داشته از مفاهیم فرقه، تفسیر زمینی میکرده است. دن براون هم دربارۀ داوینچی این نگاه را دارد؛ بهجای اینکه به لبخند مونا لیزا نگاه کند از منظر ریاضیات به نقاشیهای داوینچی نگاه میکند. حتی وقتی سراغ مریم مجدلیه میرود تفسیر زمینی میکند؛ ازدواجش زمینی بوده و نسل فرزندان او تا امروز ادامه یافته است.
سمیعی: فرم رمان، کمک میکند که این تفسیر را داشته باشد. در مصر یا هندوستان گرایشهای دینی عجیبی داریم که از مفاهیم اسطورهای هم فراتر رفتهاند. از دیدگاه این ادیان، جهان پر از نشانه است. این نشانهها بهنحوی که تو نمیبینی، بههم متصل هستند. ما نمیدانیم معنای اصواتی که در جملههای یکذکر وجود دارد، چیست و چطور این قدرت را دارد که درد یکبیمار را تسکین دهد. از دیدگاه آنها جهان پر از نشانههایی است که بهمثابۀ آیه خلق شدهاند. این نشانهها در رمان هم وجود دارند؛ البته نه به شکل نشانههای کانن دویل. این نشانهها عرفی هم نیستند، بلکه حاوی رازهایی هستند که حالا تبدیل شدهاند به نشانههای رمان. این نشانهها نسبتهای واقعی را نشان نمیدهند، برایت داستان میسازند. در کتابهای دن براون، آیه تبدیل به نشانه میشود؛ همان نشانهای که در نقد ادبی با آن سروکار داریم.
کفاش: براون در «نماد گمشده» علوم نوئتیک را هم مطرح میکند.
اسماعیلپور: «نقطۀ فریب» که بعد از «فرشتگانوشیاطین» نوشته شده، این معما را حل میکند. داستان این است: سالهای سال است که ناسا دارد، پول مالیاتدهندگان را خرج پروژههایش میکند و به نتیجهای هم نرسیده است. یکی از نامزدهای ریاستجمهوری میخواهد ناسا را به یکی از شرکتهای مسافربری واگذار کند که کارهای تبلیغاتی کنند و مسافران را به فضا ببرند. اول داستان، شهابسنگی پیدا میشود که پر از فسیل موجودات فضایی است، درحالیکه تمام رؤسای ناسا، محققان فضایی و دانشمندان میدانند که موجود فضایی وجود ندارد و بشقابپرندهها همه پوششهای سیاسی دولت آمریکا است. در این میان یکاستاد نمادشناسی مانند لنگدان وارد داستان میشود و درحالیکه اعتقادی به موجودات فضایی ندارد بحث الهیاتی جدیدی را پیش میبرد؛ دقیقاً مشابه همان مفهوم اسلام آمریکایی. دن براون در این کتاب دقیقاً چنین دیدگاهی را پیاده میکند؛ شاید بهخاطر بازار و فروش کتابش. مطرحکردن بعضی مسائل در آمریکا تضمینکنندۀ فروش اثر هنری است. مثلاً فیلمسازی که میخواهد فیلمهای پرفروش بسازد، ابتدا باید فیلمی دربارۀ یهودیت بسازد.
کفاش: در کتاب «انجیر معابد» احمد محمود یکراز داریم. درختی دارد بزرگ میشود. دن براون اتفاقی را که دارد میافتد نشان میدهد، اما از یکزاویۀ دیگر. شکلگیری آن هرم هم چندصدسال طول کشیده است.
سمیعی: در فیلمهایی که از کتابهای سهگانۀ دن براون اقتباس شده، درحالیکه تام هنکس دارد از یکخطر واقعی فرار میکند، مردم عادی دارند میروند سینما که فیلم دن براون را ببینند.
کفاش: در آخرین کتاب دن براون بهنام «رؤیای آمریکایی» ابراهام لینکلن، جورج واشنگتن و توماس جفرسون بیانیۀ استقلال را امضا میکنند. آنها هرنمادی از هرجای دنیا را در واشنگتن شبیهسازی میکنند. دن براون در این کتاب، نوعی پارودی را نشان میدهد؛ چون نمادهایی که در واشنگتن ساختهاند هرکدام برآمده از یکسنت متفاوت مثل یونانی، مصری و... است. سازندگان آمریکا این ادعا را داشتند که راز را ایجاد کنند و نقش هرمی که در اسکناسهایشان هست بههمین راز اشاره دارد. اتفاقاً دن براون، نقد سفت و سختی را به آمریکا وارد میکند.
لبۀ تیز این نقد در «فرشتگانوشیاطین» به واتیکان میرسد. بهنظرم این نقدش به واتیکان از «رمز داوینچی» هم تیزتر است. دانشمندان دارند تلاش میکنند به ذرۀ بنیادی دنیا برسند تا ثابت کنند که خدا هست. مسألۀ این آدمها این است که چه کسی به این کشف خواهد رسید. حتی خود آن مکاشفه برایشان مهم نیست. در «رمز داوینچی» اسقف اعظم »«اپوس دئی» از تمام یافتههای آن فرقه به نفع خودش استفاده میکند و در «فرشتگانوشیاطین» میخواهند پاپ را ترور کنند و قهرمان شوند. این نقیضه یا پارودی در مضمون این رمانها نهفته است و دن براون واقعاً قصد دارد نقد وارد کند.
بهنظرم موفقیت کم آثار دن براون در سینما به فرم رمانهایش برمیگردد؛ چون امکان تصویریشدن همۀ آنها وجود ندارد. همانطور که قبلاً گفتم بخش اصلی داستان در حاشیهای میگذرد که اگر بهتصویر کشیده شود خیلی خستهکننده خواهد بود. مثل اینکه یکراوی در تمام طول فیلم حضور داشته باشد و مدام دربارۀ مسائل توضیح دهد، درحالیکه وقتی رمان را میخوانیم میتوانیم از پینوشتها عبور کنیم. بههمیندلیل در فیلم باید به اطلاعات دیالوگهای میان لنگدان با کاترین، سوفی و ویتارا اکتفا کنیم.
نکتۀ دیگر اینکه دن براون در هرکتاب یکقدم نسبت به کتاب قبلیاش جلوتر میرود. در کتاب «علم نوئتیک» بهوضوح یکپله بالاتر رفته است. دو ویژگی مهم آثار دن براون، فرم خاص و مضمون انتقادیشان است. فرم خاص روایت او و استفاده از پینوشتها اقتباس سینمایی را مشکل میکند. او در یکنگاه انتقادی پستمدرن، به گذشتۀ ساختگی، نقد وارد میکند؛ این مضمون انتقادی بهخصوص در «نماد گمشده»، «فرشتگانوشیاطین» و «رمز داوینچی» بیان شده است. میگوید این رازها وجود دارند، اما نه به آن شکلی که شما متصلش میکنید به یکمنبع رازآلود فرازمینی. از طرفی هم به سازمانها و نهادهایی نقد وارد میکند که از مطرحکردن این رازها سود مالی کسب میکنند.
اسماعیلپور: دن براون وجود این رازها را تأیید میکند، ولی منبع آنها را الهی و عرفانی نمیداند، بلکه میگوید این رازها حاصل کشمکش میان قدرتهای زمینی است. با فیزیکیکردن این بحثها مردم عامه هم بهتر آن رازها را درک میکنند.
خانی: بهنظر من دن براون روی یکنقطۀ واقعی از تاریخ دست گذاشته است. چالشی که نیوتن با قرائت رسمی کلیسا دارد، درکش از تاریخ و اهمیتی که برای کتاب مقدس قائل است، مسائل واقعی هستند که بزرگان علم با آنها درگیر هستند. دن براون این چالشها را با استفاده از قالب داستان، سادهسازی میکند و میخواهد نشان بدهد که این بحثها دعواهای بین قدرتها هستند. بههرحال دن براون روی نقاط بحرانی دنیای جدید دست میگذارد. مسألۀ آفرینش از چهارصد سال قبل، بحران درست کرده و هنوز هم بحرانیترین مسألۀ دنیا مسألۀ آفرینش است. ما حدود 170 سال کشمکشهای بنیادین نظری در حوزۀ خلقت انسان داریم و آدمهای مهمی درگیر آنها هستند.
دن براون در آخر، این مسائل را راززدایی و معنازدایی میکند و دغدغۀ مهم این آدمها را تقلیل میدهد به یکرمان سادهخوان پلیسی، ولی این کار را خیلی ظریف انجام میدهد. شما 900 صفحه داستان میخوانید که آن گرهها آرامآرام باز شوند و معانی رازآلود کشف شوند. درثانی، پژوهشهای دن براون خیلی فربه است؛ آنقدر که تو باورشان میکنی. در 500 صفحه یکدور تاریخ دوران جدید را میخوانی. دن براون پرداخت این موضوعها را خیلی جدی میگیرد.
اسماعیل پور: بله، مسأله سطحی نیست. نگاه سطحی است.
خانی: ولی شخصیتهای رمانش آنقدر جدی با این مسائل درگیر میشوند که تو باور میکنی معنای بزرگی پشت این مفاهیم (مانند ذهن) وجود دارد درحالیکه ذهن، تأویل ما از یکچیز نمادین است، اما از اول، مسأله را اینطور بیان نمیکند. خوبی شخصیت لنگدان این است که بسیار دقیق است و به جزئیات توجه میکند. روند تحقیقهای او تو را مجاب میکند که انسان روحی دارد ورای عالم ماده که وحدت، آنجا شکل میگیرد. کمکم متوجه میشوی ذهن، تأویلی است که از هندیها شروع شده تا برای وحدت، یکتوضیح ملموس و واقعی بدهند. نام این وحدت را ذهن گذاشتهاند، درحالیکه ذهن درحقیقت عالم، چیز خاصی نیست.
دن براون در روند روایت داستان، با بازی استراتژیک پلیسی، مخاطب را مجاب میکند که واقعاً رازی وجود دارد. این موقعیتها برای مخاطب بهشکل عمیقاً رازآلودی ساخته میشوند، اما دن براون در پایان نشان میدهد که رازی وجود ندارد و صرفاً مناسبات انسانی است. بههرحال موقعیتها رازآلودند. ما در تاریخ خودمان موقعیتهای رازآلود زیادی داریم؛ مخصوصاً دربارۀ حوزۀ علمیۀ قم.
اسماعیلپور: در حوزۀ اساطیر تاریخی ایرانی موقعیتهای زیادی وجود دارد. این موقعیتها خیلیاوقات حالتی مذهبی به خود میگیرند. مثلاً بعضیها قویاً معتقدند کیخسرو هنوز زنده است و در غاری حوالی همدان زندگی میکند. یا مثلاً وقتی کسی ادعا میکند زار دیده، من بهعنوان کسی که مطالعههای اسطورهای داشته، میدانم که زار همان زروان (خدای زمان) است که زمانی در شاهنامه هم به آن اشاره شده؛ این موجودات هرگز نمیمیرند.
کفاش: این نگاه دقیقاً نگاه لنگدان است.
اسماعیلپور: مسألۀ دیگری که من با دن براون دارم، تحقیقاتش است. خود من با امکانات و بودجۀ محدود، تلاش خیلی بیشتری برای تحقیقاتم میکنم. تحقیقات کتابخانهای دانشگاهی در دنیا خیلی گسترده است. چندوقت پیش پرفسور اسماعیلی (رئیس بخش تحقیقات عامۀ ایران در دانشگاه سوربن) بعد از سیسال به ایران آمد که کار بیضایی را ببیند. در گفتگویی که با او داشتم متوجه شدم که سیسال است در این حوزه فعالیت میکند و دریایی از پژوهش زیر نظر او صورت گرفته است. اگر کسی به پایاننامهها، مقالات و پژوهشهای تاریخی دانشگاههای سراسر دنیا دسترسی داشته باشد، طی دوـسه ماه میتواند منابع رمانهای دن براون را بهدست آورد؛ همانطور که خودش هم در مصاحبههایش میگوید. البته با آقای خانی موافقم که این اطلاعات را طوری در طول داستان پخش میکند که مخاطب خسته نشود. بهترین کتاب او از این منظر «رمز داوینچی» است. در «فرشتگانوشیاطین» و «نماد گمشده» شروع بحث در ابتدای رمان سنگین است، اما زمانی که داستان آغاز میشود راحت با این اطلاعات کنار میآییم.
مسائلی مانند رابطۀ میان جسم و ذهن که دن براون مطرح میکند، پیشتر در دهۀ شصت میلادی در کتابهای پال توئیچل بیان شده بود. نمونهای از نگاه سطحی به شرق و تاریخ آن فیلمهایی مانند «شاهزادۀ من» و «300» هستند، اما دن براون برای هررمانی که مینویسد موضوع داغی را انتخاب کرده و یکیـدو ماه دربارهاش تحقیق میکند. او مسائلی را که با تحقیقهای سادۀ آکادمیک طی دوـسه ماه قابل دستیابیاند، جمعآوری کرده و در قصهاش پخش میکند.
خانی: من دربارۀ منابع مورد استفادۀ دن براون بحثی ندارم. صحبتم این است که هرنویسندهای نمیتواند از مثلاً پنجاهمنبع بهصورت پیوسته و معنادار در جهت پیشبرد داستانش استفاده کند بدون آنکه در آن گم شود.
اسماعیلپور: بحث من تعدد موضوعهای مورد استفادۀ دن براون نیست. موضوع این است که همۀ این موضوعها را به شکل سطحی خوانده و استفاده میکند. دربارۀ هیچکدامشان درک عمیق و تخصصی ندارد. بههمینخاطر وقتی متخصصان این حوزهها رمان دن براون را میخوانند، لذت نمیبرند. براون بین شخصیتهای رمانهایش به سرسلسلهها ارادت خاصی دارد. مثلاً در «فرشتگانوشیاطین» خود پاپ آدم خیلیخوبی است، ولی اطرافیانش (مشاور و پسرخواندهاش) کوچک و پستاند؛ سنت فیلمهای هالیوودی همین است. آخر هم کشیشی که شخصیت مثبتی دارد، جایگزین پاپ میشود. استاد اعظم «نماد گمشده» آدم خوبی است، ولی دارند از او سوءاستفاده میکنند. در فیلمهای هالیوودی شخصیت اصلی آدم خوبی است، ولی از توطئۀ اطرافیانش بیخبر است. در «نقطۀ فریب» هم رئیسجمهور آدم خوبی است، ولی معاونانش او را به سمت اشتباهی میبرند.
دن براون مثل اکثر نویسندههای ایرانی معاصر، بیشتر فیلم دیده تا کتاب خوانده باشد. شاید چون خواندن کتاب وقتگیرتر و سختتر است. دن براون در رمانهایش دکوپاژ سینمایی کرده نه ادبی مثل تولستوی. حتی بخشبندی کتابهایش هم مانند سکانس سینمایی است. مثلاً در فیلم «پالپ فیکشن» هم چنین اتفاقی را میبینیم. در سکانسی که شخصیت سیاهپوست قبل از آدمکشتن، آیهای از انجیل میخواند و گلولهها به او اصابت نمیکنند. به دوستانش میگوید معجزه بوده، ولی آنها باور نمیکنند. این فیلم تقریباً همزمان با «رمز داوینچی» ساخته شده است. اینگونه جریانهای فکری در این دوران وجود دارد. خود دن براون در «نقطۀ فریب» به فیلم «سگ را بجنبان» اشاره میکند. در کل معتقدم دن براون بیشتر یکآدم سینمایی است تا ادبی. خودش هم در مصاحبههایش گفته که زیاد کتاب نمیخواند، فیلم میبیند.
کفاش: بیشتر صحبتها تا الآن دربارۀ مضمون رمانهای دن براون بود. برای من فرم روایت او خیلی جالب و تأثیرگذار است. دن براون داستان را در حاشیه جلو میبرد، درحالیکه سطوح مختلف مخاطب را میبیند. اگر کسی فقط سطح رویی را بخواند (بدون پینوشتها) مثل همان فیلم هالیوودی یا داستان معمایی، عامهپسند میشود. جنس معمایی که انتخاب میکند تاریخی و اسطورهای است، اما شیوۀ روایتش جدید است. اگر پانویسش را برداریم داستان دیگری میشود.
کار دیگری که دن براون میکند این است که شککردن را در داستانش میآورد. منظورم تردید در پایانبندیهای مختلف یا ایجاد تعلیق داستانی نیست. شک او از جنس تعلیق نیست. میتوانیم با شک جلو برویم و برداشت جدیدی داشته باشیم، یا شک را رها کنیم و متن اصلی و سرراست داستان را بخوانیم. این خلاقیت دن براون در فرم برایم جالب بود، اما داستان یکخطی تمام رمانهایش یکی است.
ساحت ادبیات داستانی، ساحتی نیست که مثل متون علمی با آن برخورد شود. ممکن است رمان دن براون تماماً دروغ باشد؛ مهم این است که آن دروغ توانسته واقعیت را به شکل دیگری نمایش دهد. زمانی که این دروغ در جهان داستانی در باور مخاطب مینشیند، تبدیل میشود به واقعیت. منِ مخاطب وقتی رمان دن براون را میخوانم، جهان را طور دیگری میبینم و این نشاندهندۀ قدرت داستاننویسی اوست.
خانی: ما در تاریخ، موقعیتهای خاصی داریم که از یکطرف با مسائلی رازآلود روبهرو میشویم که ملموس نیستند. محل چالشاند و نیاز به تفسیر دارند. در این موقعیتها آدمهایی هستند که با یکنظام خاص مرتبط هستند. مثل کسانی که با نظام حوزوی یا سیاسی ارتباط پیدا میکنند، اما نکتۀ عجیب این است که این مسائل تفسیرپذیر و ضدبقا و ضدامر مادی، بهطرز حیرتانگیزی در موقعیتهای جنایی قرار میگیرند و آدمها را هم در موقعیتهای داستانهای پلیسـمعمایی مثل قتل و تبعید قرار میدهند. بهنظر میرسد تناقضی در این مسأله وجود دارد. از یکطرف با مسائلی روبهرو هستیم که ربطی به مسائل روزمره مثل خور و خواب ندارند و مردم عادی با آنها درگیر نیستند، مثل مسائل الهیاتی. از طرف دیگر وارد یکحادثۀ داستانی پرکشش پر از تعلیق مثل کشتن یکنفر میشویم.
اسماعیلپور: شاید در ابتدا برای شخصیت اصلی مهم نباشد که آن معما را حل کند، ولی برای اینکه جان آن فرد را نجات دهد، مجبور میشود دنبالش برود. درواقع داستان دربارۀ این نیست که این معما چطور حل میشود، دربارۀ این است که آن آدم چطور نجات پیدا میکند، اما منِ مخاطب کنجکاوم که معما را هم حل کنم.
کفاش: یکی از مسائل ضعیفی که در رمانهای دن براون وجود داشت، نبودن درد بود. مثلاً دست شخصیتی قطع میشد، ولی بهطرز غیرطبیعی اثری از درد در او نمیدیدیم. یا وقتی سیلاس در «رمز داوینچی» خودش را میزند ما متوجه درد او نمیشویم، حسش نمیکنیم. درد، عامل مهمی در شخصیتپردازی است.
خانی: یکی از خطرهایی که نویسندگان جوان ما را تهدید میکند و عواقبی مانند نداشتن مخاطب دارد، این است که نویسندگان ما میخواهند رمانی بهشیوۀ دن براون بنویسند، اما بدون کار پژوهشیاش. با نگاهی ملموس و کاملاً ماتریالیستی به اسطورههای ایرانی، داستانی مینویسند که نه جذابیتی دارد و نه کششی. ما باید خلاف این جریان عمل کنیم.
سمیعی: پیشفرض دن براون این است که با مخاطبی روبهروست که ریاضیات، فیثاغورث و اسطورهها را نمیشناسد. نقاشی نمیبیند، انجیل را نخوانده و با تاریخ معاصر عصر روشنگری آشنا نیست. آدمی که تصادفاً میتواند بخواند. بههمینخاطر پینوشتها را به شکل دایرةالمعارف قصهاش در حاشیه میآورد.
خانی: نویسندگان ما باید دقیقاً برعکس این جریان عمل کنند؛ اولاً مفهوم اسطوره را درک کنند. جریانی راه افتاده که اسطوره را از معنا جدا میکند. یعنی معنایی وجود داشته و اسطوره براساس آن ساخته شده است. این آدمها متوجه نمیشوند که این معنا یکمعنای واقعی است که براساس آن اسطوره بنا شده است. یعنی نگاهشان به اسطوره مانند دن براون است. عدهای با هم دعوا دارند و داستانی درست میکنند بهنام اسطوره که براساس هیچمعنا و اساسی نیست. در درجۀ دوم نویسندگان ما برای نوشتن داستان باید در سطح گسترده پژوهش انجام دهند.
اسماعیلپور: البته باید به مشکلات پژوهش در ایران هم توجه کرد. برای پژوهش باید زمان کافی داشته باشیم و منبع مالی کافی برای این زمان. من با چندتا از نویسندههای همسنوسال خودم که کتابهای خوب و پرفروشی نوشتهاند، صحبت کردم. متوجه شدم کتابهایی را نخواندهاند که جزو کتابهای مرجع و اصلی زبان فارسی هستند. کسی که شاهنامه و سمک عیار را نخوانده، نمیتواند به این زبان بنویسد. خواندن نظامی و بیهقی برای فهم زبان فارسی ضروری است. کسانی هستند که در داستانشان از اسطورهها استفاده میکنند درحالیکه تاریخ را هم نخواندهاند، چه برسد به اسطوره. بهنظر من کسی که میخواهد دربارۀ مسألهای بنویسد باید آنقدر دربارهاش تحقیق کند که به موضوع جدیدی برسد که کسی به آن توجه نکرده باشد و آن را بنویسد.
سمیعی: همانطور که آقای کفاش گفت در این جلسه بیشتر دربارۀ محتوای آثار دن براون صحبت کردیم. بهنظر من صحبتکردن از محتوای رمانهای او ناگزیر است؛ چون (بهدلیل وجود پانویسها) محتوازده هستند.
اسماعیلپور: من وقتی «رمز داوینچی» را میخواندم بهخاطر پانویسها خیلی اذیت شدم؛ چون مدام مرا از جریان داستان جدا میکردند، ولی با این تصور که رمان را برای عامۀ مردم ـکه هیچاطلاعاتی در این حوزهها ندارندـ نوشته، پانویسها قابل توجیه میشوند. مردم آمریکا واقعاً اطلاعات عمومی در زمینۀ تاریخ و فلسفه و الهیات ندارند. اگر دقت کنید فیلمهای پرفروش هالیوودی به مسائل جامعۀ عوام مثل مالیات میپردازند که همه آن را درک کنند. مردم آنها دانش سیاسی هم ندارند، در انتخابات هم زیاد شرکت نمیکنند.
سمیعی: من میخواهم یکقدم به عقب برگردم. باید ببینیم چطور میشود با اسطورهها و دنیاهای رازآمیز برخوردی مثل دن براون داشت؟ یا عقبتر، ببینیم منظور از تفسیر راز چیست؟ فروید، کتاب پرفروشی دارد باعنوان «موسی و یکتاپرستی». در این کتاب، سؤال این است: چرا از بین آن همه خدایان مصری، حضرت موسی دست گذاشت روی یهوه؟ یکمؤمن ابراهیمی اینطور جواب میدهد: حضرت موسی دربارۀ خدایی حرف میزند که همه دنبال آن بودهاند و در مظاهرش جستجویش میکردند. این خدا پیش از این بر مردم ظاهر نشده؛ چون پیامبری مثل او وجود نداشته، اما کسی که مؤمن ابراهیمی نیست چنین نظری ندارد. از دیدگاه او حضرت موسی قومی (بنیاسرائیل) دارد که از هم جدا شدهاند. برای اینکه آنها را جمع کند میگوید: ما یکچیز ازلیـابدی داریم بهنام یهوه و همۀ جهان انعکاس او هستند. این بتها هم هرکدام شاخهای از نور او هستند.
این دیدگاه خیلی شبیه داستانهای پلیسی است که در عصر روشنگری دربارۀ تاریخ میگویند. حضرت موسی دربارۀ یهوه دروغ گفت، اما آدم بدی نبود. قصدش خیر بود. میخواست قومش را نجات دهد. انگار پیامبر استراتژی دارد.
غالب تصوری که در دنیای معاصر، دربارۀ خدا وجود دارد هم شبیه به این تفسیر است، اما فروید چطور چنین تفسیری میکند؟ یکحقیقت ساده وجود دارد: وقتی چیزی را برای مدت طولانی پنهان کنید، چهبسا فراموشش میکنید. این معضل تمام گرایشهای رازآمیز است. مثلاً نسل دوم و سوم اسماعیلیه نمیدانند آموزههای اولیه چه بوده؛ چون آنها را مخفی میکردند. وقتی رازی را پنهان میکنی، احتمال دارد گم شود. بههمیندلیل بین کسانی که دربارۀ یکراز یگانه حرف میزنند، اختلاف بهوجود میآید؛ چون آن راز یکبار مخفی شده و ممکن است فراموش شده باشد.
اسماعیلپور: مهرداد بهار میگوید: «خیلی عادی است که دومنبع مختلف دربارۀ یکاسطوره دونظر کاملاً متضاد داشته باشند. ممکن است هردو راست بگویند و درستی یکی از این تفاسیر نشانۀ نادرستبودن دیگری نیست».
سمیعی: میخواهم بگویم که ماهیت راز، باعث میشود که نویسندهای مثل دن براون بتواند با آن، چنین داستانهایی بنویسد. دن براون اختلافهایی را که دربارۀ حقیقت یکراز وجود دارد، رد میکند. او معتقد است اصلاً حقیقتی وجود ندارد. همۀ اینها برساختۀ ما هستند. فروید هم چنین نظری دارد. معتقد است خودِ حیات، ضروری است و این مسائل چیزهایی هستند که ما دورِ زندهبودن چیدهایم. مسائلی مثل راز، نبوت و سیاست. شاید خود سیاست مسألۀ مهمی نباشد، اما تو آن را برای زندهبودنت ساختهای. البته نظر دن براون ملایمتر از فروید است.
کسی در ضرورتِ حفظ حیات شک نمیکند. موضوع از آنجایی شروع میشود که بگوییم این چیزهایی که دور حیات ساختهایم، ضروری هستند؛ چون حیات به آنها بستگی دارد، اما اگر آن را تبدیل به بازی کردیم مسأله فرق میکند. مثلاً هانا آرنت، امر سیاسی را ضروری میداند تا جایی که میگوید: «انسان، حیوان سیاسی است». از نظر او امر سیاسی، زندهبودن را ممکن میکند. اینجا دیگر سیاست، بازیهای بوالهوسانۀ قدرت نیست؛ حقیقتی در آن وجود دارد.
چیزی که در مورد دن براون مرا آزار میدهد، همین مسأله است. نظرهای او خیلی نهیلیستی است. اگر میگفت زندهماندن ضروری است و بعد به این مسأله میرسید که حضرت موسی باید آن کار را میکرد وگرنه قومش میمردند؛ بدون یکتاپرستی حیات ادامه پیدا نمیکرد. بحث فروید این نیست که همۀ این مسائل بیهوده هستند. او زندهبودن را ضروری میداند. من با اینکه بهعنوان یکمسلمان با نظرات او مخالفم، برای او احترام قائلم؛ چون آدم عمیقی است. با نظرات الهیقمشهای موافقم، ولی میدانم که آدم سطحی است.
اسماعیلپور: دلیل استقبال از دن براون این است که در حال حاضر یکرویکرد علمی در دنیا وجود دارد؛ علم تاریخ، علم عرفان، علم ریاضی و... . برگ برندۀ او همین تقدسزدایی با تکیه بر علم است