شهرستان ادب: در ادامۀ پروندهپرترۀ مجید قیصری، یادداشتی میخوانیم از سیدحسین موسوینیا که به مجید قیصری تقدیم شده است:
میگویند رمان، روایت انسان مسألهدار است. میگویند انسانِ رمان، انسانی است با پرسش و جستجویی برای پاسخ. مسألهای درونی دارد که او را درگیر و گلاویز با مناسبات جامعه میکند و چهبسا چنین تعریفی شبیه و قریب باشد به تعریف «رمان نویس». انسانی بیروننگر و درونگرا، انسانی جستجوگر و مسألهدار، اهل فکر و همیشه در راه سفر.
اما کدام انسان، کدام مسأله و کدام مسیر و مقصد؟
مجید قیصری رماننویس است به معنای پرسشگریاش، به معنای مسألهدار بودنش و به معنای مسیر و مقصد داشتنش.
نویسندهای است که انسان ایرانی را با ایدهای جهانی مینویسد. انسانی که مبدأ و معاد میشناسد و همین است مسیر سفر ازلی و ابدی انسانش.
او انسان را زندانی دنیا میبیند نه رها در آن، و از اینمنظر هرچه درون این انسان را ـکه گویی درون خود راـ میکاود، اینموجود خارقالعاده را در سیر صعود و کمالش تصویر میکند، نه مسیر زوال.
او نیز مانند بسیاری از همنسلهایش که در دنیای عادی یکانسان زندگیشان را میکردند، با مغناطیس جنگ، وارد عرصهای منحصربهفرد و تجربهای تکرارناشدنی بهنام دفاع مقدس شدند، جنگی تحمیلی. اینگونه «سفر نویسندۀ» ما با دعوتش به ماجرایی سخت آغاز شد. قهرمان ما که همان نویسنده یعنی مجید قیصری است، پای در مسیری گذاشت که آسایش و امنیت دنیای عادیاش با مسئولیتی خطیر درهم گره خوردند، مسئولیت رزمندهبودن. قهرمان در این میدان میبایست از روی خود گام برمیداشت و از نخستین آستانۀ سفر میگذشت، که برداشت و گذشت. جنگ برایش تبدیل به استادِ راهنما و پیرِ دانا شد. از آزمون ترس و واهمههای مرگ و ازدستدادن، نزد همین استاد عبور کرد. در همین جنگ به ژرفترین غارهای شناختی از خود و زمان و زمانۀ خود راه یافت و آزمایش، هرلحظه و هرجای اینعرصه، او را با خودش، با دیگری و با هستی گلاویز کرد. میبایست با اهریمنهایی از درون و بیرون خودش میجنگید، او بر خود پیروز شد آنگونه که بر دشمن بیرون. شیپور خلاصِ جنگ که به صدا در آمد، مسئولیتی از او گرفته نشد که هیچ، مسئولیتی اضافه شد؛ رزمندۀ قهرمان، نویسنده به جامعه بازگشت.
دیگر زمان بازگشت بود. با پاداش حیات، درکی جدید و شناختی عمیق، باید باز میگشت. قهرمان در سفر نویسنده حالا دیگر باید به زندگی عادیاش بازمیگشت، اما «او» دیگر «او» نبود. حیاتش تجدید شده بود و گویی رستاخیزی را از سر گذرانده و با اکسیری حیاتبخش به میان مردم باز میگشت. حالا زمان آن است که از آنچه یافته بود، بگوید و آنچه دیده بود را بنمایاند و قلمش را همانکه خدا به آن سوگند یاد کرده، بزند به تن هرچه قصه و ماجرا و قهرمان و قهرمانی است. و چه بر عهدۀ نویسنده است جز آنکه از جان بیآلایش خود در کلمات بدمد و آن ها را زنده کند تا انسان خودش را، پرسش و مسیر و مقصدش را فراموش نکند؟
مواجهۀ نزدیک و رودرروی انسان با اساسیترین بزنگاههای حیاتیاش، او را عمیقتر و سلیمتر میگرداند. مرگ، آنی است که انسان را بیپرده و بیآداب در مقابل خود مینشاند و جنگ، آنجایی است که مرگ را به انسان نزدیکتر از خود میکند و کسی که چنین مرگ را از نزدیک حس کرده باشد، بیش از هرکس دیگری به آنچه و آنکه باقی و ماناست خود را متصل و منتصب میگرداند. بیراه نیست خلقی که خالقش در پی ماندگاری و جاویدانی است، مولودی در این هوا و حوالی باشد.
همانها که میگویند رمان از جامعه برمیخیزد، میگویند اعظم شخصیت انسان، آن هم خالق، وابستۀ محیط است؛ چراکه خالق، هنرمند است و هنر او در خلق، بهتر و بیشتر و عمیقتر دیدن و درککردن است. و چه تأثیر عجیب و عمیقی است در محیطی که نزدیکترین مواجهه با مرگ را دارد، جنگ.
مجید قیصری، قهرمان بازگشته از سفر، اکسیر حیات روایتش را در قرآن و اسطورهها جسته است. خوب میبیند و خوب میشنود و خوب مییابد.
کنارش که بنشینی، اگر چیزی از ماجرا و باوری بکر یا محلی از گوشهوکنار ایران روی زبانت بیاید، چشمهایش برق میزند؛ چون تشنهای که خنکی دلوی آب گوارا خیرهاش کرده باشد و باید منتظر باشی که روزی، خودت یا آنچه گفتهای سر از داستانی سخت، گیرا و ایدهای شگفتآور درآوری؛ چراکه با ولعی باورنکردنی در پی قصهها و ماجراهای ایرانی است که لابهلای دود و هیزم و سیاهچادر عشایر، در میان رطوبت شالی و داغی چای و موجهای ساحل و در هوای سربهفلک کوه و صخرهها و رنجها نقل میشوند و او تشنهلب در پی این جرعههاست.
فردوسی را جعبۀ جادویی قصههای ایرانی میداند. که هرچه بخواهی از شکل و شمایل و فرد و جمع و شرایط و احوال برای داستان و داستاننویس ایرانی در اینجعبه یافت میشود.
آری در سفر قهرمان، نویسندۀ قصۀ ما، از بحران ماجرا عبور کرده، بر حساسترین توقفگاه سفر زندگیاش، بر جایی که بایست تصمیم نهایی خود را به اقدامی عملی، تبدیل نماید و شهود دریافته را منعکس و منتشر نماید، ایستاده است. در جایی که باید بنویسد، بیشتر و بیشتر و بیشتر.
برای مجید قیصری عزیز، که فراوان از او آموختهام.
سیدحسین موسوینیا