شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری مشرق: در گذشته شعر ارزشی وجود نداشت، شاعری که مسائل سیاسی و اجتماعی روز را در شعر بیان میکرد، راهی به کتابها و انجمن های ادبی نداشت و هرچند اشعارشان ورد زبان مردم میشد و شهرت مییافتند، درنهایت مقامی جز شاعر روزنامهای و فکاهی نمییافتند. درواقع شاعر دغدغه مند، حتی تابهامروز هرگز به جایگاهی که باید داشته باشد، نرسیده و هنوز به او و اشعارش بهدرستی نگاه نمیشود. اکنون میشود شاعر دردمندِ دیروز را شاعر مقاومتِ امروز دانست؛ نامی که به دل مینشیند و به شاعر عزت میبخشد؛ اما باز هم انگار در میان جمع مردم و برخی دولتیها جایگاهِ مناسبی ندارند. در این مورد نباید کلیت را در نظر گرفت؛ خوشبختانه بسیاری از هنرمندانِ ارزشی بیش از کیفیت آثارشان مورد توجه واقع شدهاند و همین موضوع باعث بدبین شدن مردم نسبت به این سبک و نحوۀ بیان شده است که البته بحثی مفصل میطلبد.
کمی بیرحمانه است، اما واقعیتِ موجود جز این را نشان نمیدهد؛ در کشور ما اگرچه قانون اساسی و دین مبین اسلام حاکم است، اما درون فرهنگمان بهنوعی دچار وازدگی هستیم. هنرمندها بدون در نظر گرفتن کیفیت آثارشان از سوی کسانی که دانای این کار نیستند، دستهبندی میشوند و هنرمندی که در تمام عمر هنریاش خیری به مردم نرسانده و چیزی بر دانش آنها نیفزوده، در بالای مجلس نشانده میشود. کما اینکه اکنون با نگاهی به انجمنهای ادبیِ موجود در سطح کشور، مشاهده میشود که امثال خانم نانیزاد جایی در انجمنها ندارند یا اگر دارند، آنقدر از تریبون و فرصتِ سخن دور میافتند که بهآرامی فراموش میشوند و برچسبهای عجیب و غریب بر تارکشان خورده میشود.
اگر بخواهیم کمی خودمانیتر بحث کنیم باید بگوییم کسانی که چنین دستهبندیهایی را صورت میدهند، نمیپذیرند که شعرِ ارزشی، شعرِ دغدغهمند، جایگاهی در ادبیات کشور به خود اختصاص دهد. معمولاً چنین شاعر یا نویسندهای غیرحرفهای و دولتی نامیده میشود، حتی اگر بیرون از مرزها حرفی برای گفتن داشته باشد. درواقع و به کلامی سادهتر، شعرِ بیموضوع و بی رگِ عاشقِ دروغینپرور، ادبی و گویندۀ حرفِ مهم خوانده شده و شعرِ ارزشیِ رسیده از جانی سوزان سفارشی و حقیر نامیده میشود.
سخن در رابطه با صحن فیروزه است و مخاطبی که در میان حجم عظیمی از آثارِ کمکیفیت و بیکیفیت حیران مانده و لازم است که راهنمایی شود. این اثر سرودۀ فاطمه نانیزاد است که توسط انتشاراتِ شهرستان ادب در زمستان سالِ پیش به طبع رسیده است. کتابی کمحجم که به صد صفحه نمیرسد، اما بهواقع ارزش خواندن و توصیه شدن به مخاطبِ اینگونه آثار را دارد. اولین چیزی که در این کتاب جلب نظر میکند، نام درست و حسابشدهای است که بر جلد آن خود نمایی میکند: «صحن فیروزه». صحن مشتق از صحنه است، اما از زمین تا آسمان با صحنه تفاوت دارد؛ هرچند که آن هم به نوعی صحنه است، اما در مقیاسی بسیار بزرگتر و کارآمدتر.
هنگامی که سخن از صحن میشود، اولین چیزی که به ذهن میرسد تصویر زیارتگاه بزرگان دین و برای ایرانیان حریم امام رضا (ع) است. همچون راهرویی نورانی که به حریمی نورانیتر ختم میشود و سطحی گسترده و گنبدی طلایی و آبی و... . اما کیست که نداند فیروزه از کجا میرسد و منظور از آن چیست. فیروزهای، آسمان فیروزهای، حریم، صحنِ آسمان. در تمام دنیا معمولاً نام اثر را با توجه به مضمون اثر انتخاب میکنند و در مورد این کتاب بهترین نام بر آن گذارده شده است. مخاطب خیلی زود درک خواهد کرد که منظور از صحن چیست و آسمان کدام است.
صحن فیروزه آینهای تمامنماست از مسائل روز مسلمانان در سراسر جهان، که در مقابل چشم مخاطب قرار میگیرد و ناچار میکندش که فکر کند، به عقب برگردد و جویای حقیقت شود. او مضمونی را به شعر دریافت میکند که چندی پیش از طریق خبرها دریافت کرده و برای هرکدامشان ساعتها و روزها در حسرتِ کوتاهی دست سوخته است. جهانِ امروزِ ما بسیار کوچکتر از پیش شده و کوچکتر نیز خواهد شد؛ شهری گرد در میان صفحاتِ شیشهای. در فضایی چنین حقیر سخت میشود حقیقت را دانست و از آن آگاه شد و دیگران را نیز آگاه کرد. مسلمانان در نقطهنقطۀ این شهرِ محاصره شده در سیم خاردارهای تلویزیونی، تکهتکه میشوند و خونشان پشت دیوارههای الکتریکی خشک و پایمال میشود، بیآنکه هیچ عدالتی در کار باشد و در چنین زمانی است که ارزشِ بودن چنین هنرمندانی نمایان میگردد. فاطمۀ نانیزاد یکی از همین هنرمندان است که تمام تلاش خود را در این زمینه به کار گرفته است.
صحن فیروزه حرمِ آسمان است، حریم شهدای مناء، حریم شیخ مظلوم نیجریهای، شهید شیخ نمرِ بریدهسر در میان هیاهوی بلاهت اروپاییها، سردار شهید همدانی، شهدای مدافع حرم، یمنیها و حریم زنان و مردان دزفولی و... . نانیزاد خود زیارتگاهی ساخته آبیرنگ، به رنگ فیروزه که در آن اخبار به صورت شعر بازگو میشوند، بی اینکه چیزی از آن کم کرده یا مصالحِ شعریاش بر اصل قصه افزوده باشد:
حرم امن و حرف ناامنی
موسم حج و کاروان در راه
آل فتنه دوباره صف بسته
با یزید زمانه شد همراه (شهدای مناء، ص57)
وپژگی بارز آثاری از این دست، استفاده از نماد است؛ نماد یکی از مهمترین ارکان شعر ارزشی به حساب میآید. به عنوان مثال هنگامی که در شعر از «لاله» نام برده میشود، منظور شهید است (از خون جوانان وطن لاله دمیده...) همچنین «شب» میتواند نشان از اختناق و فساد داشته باشد (این منم مانده به زندان شب تیره...) یا «بهار» که نشان از تولد و زندگی دارد و «زمستان» که مرگ را یاد میآورد. از هر چیزی میتوان به عنوان نماد استفاده کرد، اما فاصلۀ میان شاعری که خود سازندۀ نماد است با شاعری که مصرفکنندۀ آن، بسیار است. نمادِ دیروز را نمیتوان برای شعر امروز استفاده کرد؛ چراکه دیگر کلیشه شده است. نانیزاد در صحن فیروزه به این مهم دست یافته و از اسارت کلیشهها گریخته است. بهطورمثال در شعری که به شیخ ابراهیم زکزاکی تقدیم شده است:
دلخوش به دیدار بهارانی، نداری غم
حتی اگر برگ و برت روی زمین باشد
در اینجا منظور از بهار، تولدی دوباره یا شوق زندگی نیست. بهار هرچند میتواند دهها معنی داشته باشد، وقتی به موضوع شعر برمیگردیم و اتفاقی که در آن و پیش از آن رقم خورده است، بهسادگی منظور و هدف شاعر را درمییابیم؛ بهار را همه میبینند، اما کسی که به آن دلخوش است خود را وابسته و دلبسته به آن میبیند، مانندِ عاشقی که برای معشوق زخم زبانها را تاب میآورد، غصهها دارد، سختی میکشد و شکنجهها میشود اما همچنان دلی خوش دارد که معشوق روزی خواهد رسید و همهچیز پایانی خوش خواهد داشت و این چه آشناست برای شیعیان؛ دلخوش به دیدار بهارانی، نداری غم... . برای درک مصرع بعد باید به واقعیت بازگشت. شعر برای شیخ شیعهایست که به جرمِ اعتقادش در کشور مورد حمایت وهابیها، فرزندانش را، یاران و دوستانش را در خون و خاک غرق کردهاند، اما همچنان امیدوار است و دست از مبارزه نکشیده. رنج شاید ظاهرش را شکسته باشد، اما دلی شاد دارد به دیدار موعود: حتی اگر برگ و برت روی زمین باشد.
درواقع نانیزاد ابداعی تازه کرده، به این مفهوم که برای نمادی درظاهر کلیشه شده مقصودی تازه خلق کرده است و این ابداع را میشود در اشعار دیگرش دید، مانند؛
شد آینه در آینه در آینه تکثیر
مبهوت خودش کرد چنین اهل نظر را
آینه در فرهنگ ما همسانِ آب، نشان از روشنایی و نور دارد، اما اینجا نه خبر از آب است، نه روشنایی و نه حتی تصویری که چند برابر میشود. موضوع شیخِ شهیدِ شیعۀ اهل کشورِ مکه نمر باقر النمر است. باید به او اندیشید، به واقعیت بازگشت و دریافت که شاعر چه خواسته بگوید؛ چیزی مانند درختانی که هنگام تاریکی یکبهیک قطع میشوند و صبح روز بعد نهالی از ریشهشان روییده میشود. برای دریافت و درک نمادها در صحن فیروزه ابتدا باید دانست که بیرون از کتاب چه شده، باید آگاه بود به اتفاقاتی که در جهان رخ دادهاند.
نکتۀ دیگری که در صحن فیروزه جلب نظر میکند، استفادۀ بهجا از بینامتنیت است. بینامتنیت یکی از شاخههای مهم نظریۀ پست مدرن و از شیوههای جدید در نقد آثار هنری است. هنگامی که هنرمند برای رساندنِ مفهومِ اثر خود، از حماسهای رخداده در تاریخ یا اسطورها و افسانههای باستانی استفاده میکند، بینامتنیت رخ میدهد. این مطلب وقتی صحت خواهد یافت و میتوان گفت که بینامتنیت در جای درست قرار گرفته، که موضوع اثر و حماسه یا افسانه در راستای هدفی خاص قدم بردارد؛ بهطورمثال کشته شدن سهراب به دست رستم (فرزند و پدر). در صحن فیروزه، نانیزاد از پسِ این کار بهخوبی برآمده است. در شعری که برای حماسۀ یمن سروده شده، دقیقاً بینامتنیت جا افتاده و مخاطب بهراحتی میتواند ربطِ موضوعات را به هم دریابد.
همانطور که در بحث نماد گفته شد، برای درکِ هرچهبهترِ شاعر باید حقیقتِ امر را دانست. کشورِ مسلمانی که از جهت اقتصادی وضع مناسبی ندارد و بهتازگی از دورانِ دیکتاتوری خلاصی یافته، مورد هجوم کشوری دیگر که خود را مسلمان مینامد و مورد حمایت غرب است، قرار میگیرد. اصل موضوع جدال بر سر دنیاست. انسانیت و دین، قربانیِ دنیا شده و چشم و گوشها بسته میشوند. صفآرایی مظلوم و ظالم؛ این اتفاقیست که پیشتر در تاریخ اسلام به نوعی دیگر رخ داده است. جدال دو گروه مسلمان که یکی برای دین و دیگری برای دنیا مقابل هم قرار گرفتهاند، در سرزمینی به نام نینوا. یک گروه از هر جهت تأمین شده و گروه دیگر گرسنه و تشنهاند. نانیزاد به شکلِ جذابی به این موضوع پرداخته و این دو واقعیت را در یک قابِ زیبا به مخاطب نمایانده است:
باز هم ابن زیاد و پسرِ سعد و سنان
شمرها، حرملهها، جور و جفایی دیگر
یا:
نوعروسانِ چمن شام غریبان دارند
در یمن جشن عروسی و عزایی دگر
بینامتنیت بهخوبی در اثر نشسته و خود را نشان داده است؛ دو موضوع در دو سوی تاریخ، با کمی تفاوت و شباهتی بسیار. مخاطب در همان هنگام که شعر را از ابتدا میخواند، قیاس را هم آغاز میکند. تصاویری که از یمن و کودکان آواره در خبرها دیده است را در کنار تصورِ کودکانِ فراری از دستانِ پهن و چکمههای وحشی قرار میدهد. این کارِ واژههاست و آن وقت هنرمندیِ شاعر به رخ کشیده میشود، وقتی این صناعت مانند زمینی آمادۀ کشت در سراسر مجموعه نمود پیدا کند، حماسهای که بهنوعی به شعر مقاومت تبدیل گشته است.
برای اینکه بحث به درازا نرود، سخن را کوتاه کرده و تنها به یک مطلب دیگر در کتابِ مذکور میپردازم و آن بحثِ احساس شاعر است. احساس ممکن است از چشم منتقد دور بماند، اما در ذهنِ مخاطب تبدیل به نیروی محرکی میشود برای ادامه و پیش رفتن. صحنِ فیروزه جدا از این موضوع که حس هر شخصی را به جهت بُعد انسانی که دارد با هر سلیقهای برمیانگیزد، در متن نیز این مهم را با خود دارد. نمونۀ روشنِ اثر در این زمینه شعرِ «برای جانبازان صبور شیمیایی» است که احساسِ شاعر را نمایان میکند:
به شعر گفته ام این دفعه درد را بکشد
هنوز صحنۀ تو در نبرد را بکشد
واژۀ درد در این اثر حضوری محسوس دارد. وقتی از درد سخن میگوییم، از احساس نیز سخن میگوییم. انسان درد را احساس میکند و احساس درد را نشان میدهد. هر دو حساند؛ یکی پیدا و دیگری پنهان، اما کاملاً درگیر و وابسته به یکدیگر. شاعر درد را نشان داده و همین احساسِ مخاطب را به خود میخواند. میشود این را روح بیرونی اثر هنری دانست. مردی که خود را برای عقیدهاش ملزم به احساس درد کرده است، بهشدت احساساتبرانگیز است:
خطوط چهرۀ یک آشنای زخم سکوت
به شعر گفتهام ایندفعه مرد را بکشد
بهطورکلی احساسات در صحن فیروزه مانند نشانی در آفتاب حتی از دور هم دیده میشود؛ این را میتوان ویژگی بارز اشعار او دانست.
شعرِ نانیزاد تمامِ ویژگیهای شعر مقاومت را دارد، یکی از این ویژگیها که به شکل محسوسی در غزل نمود پیدا میکند، استفادۀ همزمان از شعر نیمایی و منثور است. شاعر ابایی ندارد از اینکه اشتباه خوانده شود، حرفش را میزند و عقب مینشیند تا مخاطب آزادانه برداشت کند. موسیقی حفظ شده و در هر لحن و لهجهای مینشیند، وزن هر زمان که نیاز است نادیده گرفته شده و در هنگامِ لازم حضور مییابد:
باز هم باران گرفته... باز باران میشوم
گرچه نمنم میچکم یکباره طوفان میشوم (ص29)
آنقدر بوسه به دستش زدن به خدا شیرین است
که در این غلغله نوبت شدنش صف دارد (ص50)
صحن فیروزه در هر قدم حرفی تازه برای شنیدن دارد. نمیشود شعر را در ابتدا خواند و دانست که آخر به کجا میرسد و شاعر چه خواسته بگوید. گاهی از دریافت ابتدایی تا نتیجۀ نهایی فرسنگها فاصله میافتد. نکتۀ جالب دیگری که در اشعار نانیزاد پیداست، تلفیق است؛ جدا از سبکهای شعری او میکوشد تا در هرکدام از غزلها رد و نشانی از خود و ما و هر کسی که در این اجتماع زندگی کرده است، جای دهد:
تو دل به هر که بسپاری مخیری
من دل به غیر تو نسپارم، غزل بخوان
ممنون که آمدی به من خسته سر زدی
تا سر به سینهات بگذارم، غزل بخوان! 28
معمولاً وقتی سخن از شعر ارزشی میشود، اولین فکری که به ذهنمان میرسد این است که منظورِ شاعر چاپلوسی بوده است. در این مورد مقصر کیست؟ هر کسی به مقداری معین از تقصیر سهم دارد، اما نباید به مخاطب خرده گرفت. در دهههای پیشین چنین آثاری مخاطبان بسیاری داشت، اکنون هم هستند، اما قابل قیاس نیست. مخاطب دیگر باور نمیکند که شاعر به چیزی که میگوید اعتقاد داشته باشد. او احساس میکند مورد سوءاستفاده قرار گرفته و شاعر سعی دارد از باور اعتقادیاش برای بالابردن تیراژ اثرش استفادۀ ابزاری کند. این به رفتار و مسلک هنرمندان در گذشته برمیگردد، ولی نباید مسائل سیاسی و اجتماعی و... را از نظر دور داشت.
کوتاه سخن اینکه صحن فیروزه یکسر اثری ارزشی نیست؛ هرچند درونمایهای مذهبی دارد، اما برخی از غزلها کاملاً عاشقانه یا عارفانۀ عاشقانهاند.
نانیزاد قطعاً قادر به سرودن اشعار بیمعنی و وزنِ عاشقانه و معترضانه حتی به هوا، که نیما هم قادر به تشخیص سر و ته آنها نیست بوده است، اما ترجیح داده راستگوی عادل باشد تا دروغگوی بی وجدان. در آخر باید گفت چیزی که ممکن است از جهت زیبایی شناسی مخاطب را تاحدودی آزار دهد، بی نشان و نام بودنِ آثار است؛ مانند خیابانی دوستداشتنی که مسافر بعد از بیرون آمدن از آن هرگز موفق به دوباره دیدنش نخواهد شد، شاید شاعر انتظار دارد مخاطب خود دستبهکار شود.