شهرستان ادب: پروندهپرترۀ مجید قیصری را با یادداشتی از خانم آزاده جهاناحمدی بهروز میکنیم. خانم جهاناحمدی در این یادداشت به نقد و بررسی اسطورهشناختی داستان کوتاهی از کتاب «جشن همگانی» اثر این نویسندۀ توانا پرداخته است. این یادداشت را با هم میخوانیم:
دورۀ دانشجویی در کلاس درس منطق ارسطویی بودیم یا فلسفۀ غرب، درست در خاطرم نیست، اما خوب یادم است یکیـدو بار بعضی از دوستان و همکلاسیهایم از اساتید یکسؤال مشترک داشتند: از کجا بفهمیم که هنگام مطالعۀ یکمتن فکر میکنیم؟ به بیان دیگر از کجا متوجه شویم در خواندن متن، فرآیند تفکر رخ داده است؟
پاسخ این بود که هرگاه هنگام مطالعه برای شما پرسش ایجاد شد، یعنی مطالعۀ متفکرانهای دارید، اما تفکر در علم منطق عبارت است از «حرکت از مجهول ایجادشده در ذهن بهسمت معلومات متناسب و جستجو در معلومات، برای پاسخ مجهول».
خب؟ این صدوهفت کلمۀ بالا چه ارتباطی با مجموعهداستان جشن همگانی دارد؟
در مواجهه با «جشن همگانی» با دودسته از خوانندگان طرف هستیم؛ یا مخاطبان این کتاب پیش از این داستانهایی از «مجید قیصری» خواندهاند و با جهان داستانی او آشنا هستند یا اینکه جشن همگانی اولین تجربۀ آنها از روبهرو شدن با روایتهای نویسنده از جهانش است.
در هردو صورت، هنگام مطالعۀ هرشانزدهداستان جشن همگانی «پرسش» توأم با «حیرت» یکی از حالتهای مشترک است که بر خواننده عارض میشود. خواننده در هرداستانی با حوادث و رویدادهایی مواجه میشود که او را در بهت و حیرت فرو میبرد. ناگزیر چنددقیقهای به فکر فرو میرود و برای فهم مراد نویسنده تلاش میکند. هرچند ممکن است باتوجه به پیشفرضها و آگاهی خواننده و ارجاعهای متعدد برونمتنی که در داستانها وجود دارد به مراد نویسنده نزدیک شود، اما درنهایت حیرت گریبان خواننده را رها نخواهد کرد.
در این کتاب با شانزدهداستان کوتاه طرف هستیم که دارای مضامین متنوعی ازجمله اساطیر، سوژههای دینی، باورهای بومی ایرانی و مسائل اجتماعی است، اما نخ تسبیح همۀ آنها تمرکز روی مضامین اسطورهای و بومی (ایرانی) است.
قیصری در این اثر، تنها به «ایران» اندیشیده و توجه کرده است؛ توجه به باورهای قومی و مسائل خرافی، عقاید مذهبی و حتی معضلهای زیستمحیطی که در داستان «سفرنامۀ عیلامی» که مربوط به خشکشدن زایندهرود است، مؤید همین نکته است. برهمیناساس چهبسا خوانندهای غیرایرانی و خالیالذهن نسبت به موارد فوق با خواندن داستانهای جشن همگانی نتواند با آنها ارتباط برقرار کند.
نکتۀ مشترک دیگری که در کل کتاب جریان دارد و مایلم اینجا به آن اشاره کنم، نوعی رازوارگی سیال و حضور شبحگون یکانسان مرموز در داستانهاست. مثلاً در داستانهای «شیرین»، «جشن همگانی»، «پیشگویی»، «سنگ اقبال» و «سفرنامۀ مرد عیلامی» این شخصیتهای مرموز را میبینیم؛ در عین اینکه حاضرند، اما پوشیدهاند و نیستند. این رازوارگی و مرموزی در «سفرنامۀ مرد عیلامی» بهحد اعلای خودش میرسد. تلاش برای کشف و حیرت ناشی از مواجهه با راز، همان نکتهای است که در ابتدای این نوشتار به آن اشاره کردم.
داستانهای قیصری در این مجموعه، اگرچه باعنوان داستان کوتاه نامیده شده، اما همگی دارای ویژگیهای مینیمال هستند با این توضیح که اگر داستان کوتاه طبق تعریف ادگار آلنپو در یکنشست خوانده میشود، داستانک یا فلشفیکشن یا سادنفیکشن یا میکروفیکشن و بهطورکلی داستان مینیمال باید در یک و در موارد نادری سه تا پنجدقیقه خوانده شود. بیشتر آنها پلات ندارند و اگر داشته باشند، ساده است؛ بهحدى ساده که گویى اصلاً اتفاقى نیفتاده است. این پلات ساده، باید در زمان و مکان محدودى شکل بگیرد، البته میتوان با ذکر یک یا چندکلمه به زمان طولانى هم اشاره کرد (براى نمونه: جنگ دوم جهانى تمام شده بود که...)، اما خود روایت باید در زمانى کمتر از یکروز یا حتی چندساعت و گاهى چنددقیقه تمام شود. از همینجا میتوان نتیجه گرفت که اگر داستان کوتاه برشى از زندگى است، داستان مینیمالیستی، برشى «ناگهانى» و بسیار محدودتر از زندگى است و باید چنان کوتاه باشد که تأثیر احساسىاش قوى بهنظر برسد.
مرکز ثقل این داستان، یکشخصیت یا یکرخداد است. اگر در داستان کوتاه، حداکثر فقط نگاه شخصیت متحول میشود (و نه کاراکترش) در داستان مینیمال همین هم ممکن است پیش نیاید. بااینحال باید دلمشغولىها، نگرانىها و دغدغههاى انسان را به نمایش بگذارد، پدیدههایى مانند عشق، سرخوردگى، امید و مرگ را، اما نباید از مضامین اخلاقى، سیاسى و فلسفى برخوردار شود و یا نتیجهگیرى کند. اغلب داستانهای این مجموعه قهرمان ندارند، شخصیتپردازی ندارند، حادثههای دراماتیک ندارند و بیشترشان بیان یکوضعیت هستند برای «ایجاد سؤال» در ذهن مخاطب.
و از این جهت مینیمال محسوب میشوند.
بهلحاظ تکنیکی بهنظر میرسد نویسنده در این داستانها نخواسته به هیچقیدوبند تکنیکی تن بدهد. قصد داشته مضامین مورد نظرش را با قرائت خودش روایت کند و بههمیندلیل در این مجموعه، هرقصه جهان خاص خود را دارد. نویسنده در این مسیر، رها بوده است و علیالقاعده لذت این مسیر را تجربه کرده است.
فارغ از تحلیل اسطورهای مجموعهداستانهای جشن همگانی، دو داستان از این مجموعه با عناوین «دختر رز» و «فرار» با تمرکز بر مکتب فرانکفورت، قابلیت بررسی دارند. موضوع اجتماعی انتقاد در جامعهشناسی ادبیات با ظهور مکتب فرانکفورت، منسجمتر و علمیتر شده است.
از منظر جامعهشناسی، ادبیات دارای کارکرد و نقشی منحصربهفرد بوده که همچون دیگر عناصر اجتماعی متأثر از شرایط محیطی و تغییرات آن است و از رهیافت این تأثیرپذیری است که مفهوم بازتاب مورد اهمیت واقع می شود. از اینرو گفتهاند ادبیات، آیینهای است از تحولات جامعه در دورههای مختلف.
بر همین اساس است که تسلط دغدغهوار قیصری بر روایتهای مبتنی بر پارادایمهای بومی، بازتابی از جامعۀ ایران است. در داستان «دختر رز» و «فرار» عملاً رابطۀ نامتقارن اعضای جامعه باهم و حاکمیت با بخشی از جامعه، بازنمایی میشود.
از منظر جامعهشناسی، قدرت رابطۀ نامتقارن میان حداقل دو کنشگر است که حاصل چنین رابطهای میتواند به دو شکل ظاهر شود؛ نخست وابستگی کامل و پردوام یکی از کنشگران در رابطه با دیگری و دیگری، جنگ تا پایان زندگی میان دو دشمن. پرواضح است که در جامعهای که مبتنی بر روابط نامتقارن باشد، اگوئیسم بهعنوان پسزمینۀ کنش اجتماعی قرار گرفته و نهادینه میشود.
در داستانهای دختر رز و فرار با استفاده از واقعگرایی استنادی که حاصل ایجاد صحنهای رودرویی شخصیتهای داستان میباشد، نویسنده توانسته تقابل جهانبینیهای متفاوت ناشی از هنجارهای جوامع پیشاسرمایهداری و سرمایهداری را بهتصویر بکشد.