شهرستان ادب: «جشن همگانی» از جمله آثار مجید قیصری است که پیش از این در پروندهپرترۀ اختصاصی او در سایت شهرستان ادب، مورد بررسی قرار گرفته بود (اینجا بخوانید) محمدقائم خانی در این یادداشت اختصاصاً به بررسی داستان چهارم این مجموعه، یعنی «دختر رز» پرداخته است. این مطلب را با هم میخوانیم:
«جشن همگانی» عنوان آخرین مجموعهداستان مجید قیصری است که توسط نشر افق روانۀ بازار کتاب شده است. 16 داستان موجود در کتاب، توانسته است تنوع فرمی و مضمونی قابل توجهی به آن ببخشد. داستانهایی با سویههای مختلف که نوعی تأویلگرایی، آنها را چون دانههای تسبیح نخ، بههم متصل کرده است. اما قصد نوشتۀ حاضر پرداختن به اینتنوع و عامل همگرایی داستانهای بهظاهر بیارتباط با همِ مجموعهداستان «جشن همگانی» نیست، بلکه تمرکز نقد بر داستان چهارم مجموعه، یعنی «دختر رز» است.
داستان دختر رز، مربوط به یکطراح دکور است که به خواست ادارۀ اماکن یا نهاد مرتبط دیگر جلب شده، و مورد بازجویی پلیس قرار میگیرد تا شاید مأموران بتوانند ردی از دختری بهنام «شاخ نبات» پیدا کنند. خود اینداستان هم ابعاد زیادی دارد و میتواند از جهات گوناگون، مورد ارزیابی و نقد قرار بگیرد. اما آنچه که قرار است در نوشتۀ حاضر مورد توجه واقع شود، نوع برخورد نویسنده با مفهوم «زیبایی» از خلال اینروایت است.
داستانی که طراح برای پلیس تعریف میکند، از ملال شروع میشود. ملال نسبت به طرحهای تکراری و بیروح زمانه و بریده از آن زیبایی که روح شرقی ما به آن عادت کرده است. از تصمیم برای شکستن اینتکرار و درانداختن طرحی نو، برای فرار از کلیشۀ تقلید و روزمرگی. از خستگی ناشی از شکست مقاومتش در برابر طراحی لباس شب یا سرویس طلا، که فقط به اضطرار نیاز مالی، چندباری به آن تن داده است. طراح بهدنبال زیبایی میگردد، اما نه زیبایی فرمی محض، که صرفاً با تغییری جزئی در دکور ایجاد شود. فرمی که بعد از گذر چندصباحی، خود به تکرار بیفتد و جذابیت و تازگیاش را از دست بدهد. او بهدنبال زیبایی متفاوت اما اصیل است. او میخواهد هم اصیل باشد، هم متفاوت. تفاوت برای او هدف کار نیست، نتیجه رو کردن به اصالت است. او میخواهد میان نقشهای متعدد و شلوغ روزگار، طرح آشنا با درون ما را بیابد. میخواهد کاری بکند از جنس کار بهزاد، یا قدیمیتر، مینیاتورهایی که زنان را از پشت پرده زنده و درخشان نشان میدهند، کاری که بوی ما را بدهد. نه هویمتال امروزی، و حتی سنتگرایانه که خود خواستهای امروزی و تقلیدی است. جستجوی خود و گشتن به دنبال هویت، محور فهم کنش طراح داستان است، اما جستجویی زیباییشناسانه. بازگشت به سنت برای او، از منظری زیباییشناسانه دنبال میشود، نه سیاسی یا معرفتی. او نمیخواهد موضع اجتماعی خود را در قبال سنت معلوم کند، و نمیخواهد به باورهایی سنتی برسد، بلکه میخواهد در کار تخصصی خود، که همان توجه به «زیبایی» است، سنت را احیا کند و روحی بر کارهای خویش بدمد.
با چنین عزمی و در پی چنان تصمیمی، طراح داستان از فضای جامعه کنده میشود و به گذشته رو میکند تا بتواند زیبایی داستانهای عاشقانۀ کهن که در مینیاتورها تجلی کرده است را در فرمی امروزی، احیا کند. میرسد به طرحی از جام و می و معشوق، که در داستان توضیح داده شده است. وقتی مغازهداری زمینۀ این اجرای طرح را مهیا کرد و قول داد که پای همهچیزش بایستد، او برای اولینبار احساس کرد که دارد طرحی را بدون هیچمحدودیتی به اجرا در میآورد. طرحی که از درونش برخاسته و تحمیلی در آن نیست. دکوری با حضور دختری در میان ویترین، با جامی از می در دست. بدینترتیب میرسد به «شاخ نبات»، به معشوق مثالی منتسب به حافظ، به زیبایی خداداد معشوقهها که درون هرزیبارویی، جلوه میکند. یکیاش همان فروشندۀ مغازه که جذب طرح او میشود و تشجیعش میکند تا طرح حتماً اجرا شود. دختری میپذیرد که طرح روی او اجرا شود و طراح، دیگر سر از پا نمیشناسد. فروشنده میپذیرد نیمساعتی را بدون حرکت، بهعنوان یکی از اجزای دکور قرار بگیرد. لباس عوض میکند و خرمن گیسو میگشاید. خم میشود رو به جام و گوشۀ ویترین میایستد. کار انجام میشود و هیجان طراح به اوجش میرسد. مردم دور مغازه، تجمع میکنند و مدام عکس میگیرند. در همان لحظات اول، طرح، چشم همه را به خود جلب کرده و موفقیت کامل بهدست آمده است. همه گوشی بهدست دارند آنلحظه را ثبت میکنند تا بعدها دستبهدست بچرخانند. انگار همه میخواهند در اینزیباییآفرینی شریک باشند و دیگران را به اینضیافت بخوانند.
تا اینجا داستان رو به اوج است. طراح به هدفش رسیده است. آینهای شده است برای مینیاتور ایرانی، در دنیای حاضر. اما همین «حضور»، پاشنۀ آشیل طراح میشود و به شکست میانجامد. عکسها دستبهدست میشود. مغازهدارها از اینخلاقیت استقبال میکنند. فروشندههای مغازههای دیگر، بهظاهر «شاخه نبات» میشوند. اماکن یا دیگر دستگاهها دخالت میکنند. طراح، دستگیر میشود و شاخ نبات، تحت تعقیب قرار میگیرد.
چنین پایانی چه ارتباطی با چنان آغازی دارد؟ نویسنده در شناخت عناصر داستان، کوتاهی کرده یا مفهومی از تحلیل ما جا مانده است؟ کسی میتواند بگوید که اینتحلیل تا به اینجا، ناظر به داستان «دختر رز» ارائه نشده است؛ چون برای تحقق هدف مطرحشده، نویسنده میتوانسته برای پیگیری همۀ اینمفهومها، یکنقاش بیافریند و داستان را هم توی گالری پیگیری کند. همانطور که خیلی از نقاشان امروزی در پی یافتن راه بازیابی نقاشی معاصر در دنیای جدیدند. نویسنده میتواند داستانی بنویسد دربارۀ گذر از نقاشی مثالی، و تفکر مثالی مینیاتور و دیگر آثار قدما، و در دیالکتیک با معرفت جدید، آثار تازهای بیافریند. همانطورکه اورهان پاموک در «نام من سرخ» چنین میکند. اما چرا مجید قیصری در «دختر رز» بهسراغ یکطراح دکور رفته است؟ چه چیزی در او هست که در نقاش نیست؟ او زیبایی را در کجا میجوید که نقاش چنان امکانی را ندارد؟
مهمترین مفهومی که ما را در فهم چرایی اتمام داستان به اینشکل یاری میدهد، توجه به مفهوم «واقعیت» است. نویسنده بهدنبال شناخت ما از واقعیت نیست که بوم نقاشی دارای «قاب» را کانون داستان خود قرار دهد و زیبایی را در آنجا بجوید. او بهدنبال خود زیبایی زمینی است، بهدنبال زنی زیبا. او «واقعیت» را میجورد و زیبایی واقعیت را میکاود. بنابراین به طراح دکور میرسد. کسی که قرار است زیبایی را درون زندگی مردم بهنمایش بگذارد و بهدنبال زیبایی مثالی نیست، که سراغ نقاش را بگیرد؛ او در پی زیبایی در امر جزئی مادی است، بههمیندلیل یکطراح دکور را انتخاب میکند. با انتخاب طراح دکور به جای نقاش، و مغازه به جای گالری، نویسنده پا از دنیای مثالی بیرون میگذارد و به دنیای واقعی وارد میشود. اما غافل از آنکه دنیای واقعی، زمین تا آسمان با دنیای مثالی متفاوت است. پاشنۀ آشیل کار همینجاست.
مشکل این است که او در جایی بهدنبال تبار زیباشناسانۀ خود میرود که قواعد بازیاش اجازۀ ورود چنان نگاهی را به آنجا نمیدهند. امروزه، واقعیتِ جامعه و انسان را در بازار تعریف میکنند. طراح از رفتن به سراغ لباس شب و سرویس طلا متنفر است، اما چارهای جز تندادن به آن ندارد. او نیاز به پول دارد، و پول هم در گرو راضی نگهداشتن سلیقۀ تقلیدی پیرو مدِ قشری خاص است. اما عیب طراح در این است که رفع مشکل را از همان مرجعی میطلبد، که خود سرمنشأ ایراد است. او رهایی را هم در بازار میجوید، درحالیکه بازار از اساس، بندآفرین است. او میخواهد با کاری متفاوت در ویترین یکمغازه، بدون اینکه هیچسفارشی بگیرد، یکبار هم که شده ایدۀ خود را دربارۀ زیبایی پیاده کند. صاحب مغازه و دختری را هم با ایدۀ خود همراه میکند. آنها هم از سر صداقت و نه منفعت، با او همراه میشوند، اما دریغا که اینسه از قواعد بازار بیاطلاعند. آنها روی ریلی حرکت میکنند که اجازۀ اعمال اراده به آنها نمیدهد. او میخواهد زیبایی را در قالب فرمی تازه با دیگران به اشتراک بگذارد، اما انسانهای تربیتشده در بازار، معاملۀ دیگری با آن میکنند. آنها به سوژۀ هنری او، به چشم سوژۀ جنسی نگاه میکنند و شهوت خویش را ارضا میکنند. و عدهای بزرگتر، آن را نماد عملی اعتراضی میدانند علیه حاکمیت ایدئولوژی، برای مبارزه با نگاه فقهی حاکم بر نظارتهای حکومتی. مردم میخواهند با عکسگرفتن از دختری بدون حجاب رسمی، و انتشارش بین اطرافیان، با نگاه رسمی حاکم بر جامعه مقابله کنند. اینطور میشود که اینعکس منتشر میشود و مشتری پیدا میکند. در اینجا مکانیزم بازار، فعال میشود و برای تقاضای ایجادشده، عرضهای در نظر میگیرد تا تعادل سود اقتصادی بههم نخورد. مغازهداران برای جلب مشتری و فروش بیشتر، رو به طرحهایی مشابه میآورند و دخترانی برای رسیدن به شهرت، سود و جلوهفروشی، نقش «شاخه نبات» یا به عبارتی دختر رز را بازی میکنند. این مکانیزم فعال شده، با جریان رسمی بازار، تعارض پیدا میکند تا جاییکه دستگاههای حکومتی را به واکنش وا میدارد تا اخلالگران نظم رسمی، دستگیر شوند و نظم سنتی، دوباره بر بازار برقرار شود تا تعادل بازارـحکومت برهم نخورد. در اینمیان، تنها چیزی که مهم نیست، «زیبایی» است. امر استعلایی فرامادی، که حامل هویت ما و ناظر به ذات زیبای «زیبایی» است، زیر کشمکش هوس بازار و خشونت حاکمیت، له میشود. طراح، صاحب مغازه و شاخ نبات، بدون آنکه بدانند، اسیر بازارند. هدایت زیبایی هم به دست بازار است، مگر اینکه از واقعیت جدا شود و به امری انتزاعی تبدیل شود. البته آنجا هم از سیطرۀ بازار بیرون نیست، ولی مکانیزمهای پیچیدهتر خود را دارد. ازبینرفتن زیبایی و جانشینی هوس، کالاییشدن زیبایی در سرمایهداری، مشتبهشدن اشتراک امر انسانی با جمع منافع فردی، برهمزدن نظم اجتماعی بهجای فراخواندن مردم به نظمی جدید، افزایش شکاف حاکمیت با مردم و بازار بهجای تقویت وفاق اجتماعی از طریق تکیه بر هویت تاریخی ما؛ نتایج عدم توجه طراح به قاعدۀ پیچیدۀ بازارـدولت مدرن است که جایی برای عرض اندام عنصری دیگر نمیگذارد، مگر در محدودهای که از پیش برای او تعیین شده است. در اینداستان، تقابل زیبایی با سرمایهداری، زیبایی با ایدئولوژی، زیبایی با قدرت و زیبایی با تلقی فقهی از دین، یکجا نشان داده شده است تا راه دشوار هنرمندان، برای استقرار نظمی استعلایی و براساس تاریخ ایران در جامعۀ ایرانی، آشکار اما ظریف، نمایش داده شود.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز