شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری آنا: اولین داستان این مجموعه با نام «لبخند محو شالی» است. نویسنده داستانی را روایت میکند تا به مخاطب خود حلقۀ مفقودهای را نشان دهد که ممکن است از نگاه خیلیهایمان دور مانده باشد، درحالیکه نباید دور میمانده و آن ریشههای فرهنگی و نگاهی است که به جنگ داریم. امروزه شاید تحتتأثیر بسیاری از نظریات ضدجنگ، ذهنمان در سمت دیگری مشغول باشد و ریشههای درخت هویتیمان هنوز قائل به فداکاری است. در ساحتهای فرهنگی ما امر فراانسانی نقش پررنگی دارد که در روایتهای ما از اطرافمان و پدیدهها دارد فراموش میشود. نویسنده در روایتش دستمان را میگیرد و همراه پیرمرد بداخلاق و تودار داستان از تونل تاریک غلفت میگذراند و نشانمان میدهد که چیزهایی هست که فراموش کردهایم؛ چیزهای مهم. فداکاریهایی که هنوز دارد حلقههای ایثار دیگری را جهت میدهد و میسازد و پیش میرود و امید است که هرگز خاموش نشود.
وقتی راوی داستان پیِ پیرمرد کشاورز راه میافتد تا دلیل موفقیتش را بداند، نویسنده هم مخاطب را از جادههایی عبور میدهد تا از اصلی پرده بردارد که فراتر از حکومتهایی است که بر ما حکم میرانند، فراتر از عقاید سیاسیمان است؛ عقاید سیاسی - مذهبی ما و شخصیتهای داستان که باید فراتر باشد تا چیزی باشد که قرار بگیرد. دارد یکی از شاخصههای هویتیمان را که اعداد و عکس و فیلم آن را منعکس نمیکند، نشانمان میدهد. در عصری که ارزشهای واقعی دلیل موفقیت و جایزه گرفتن نیست، نویسنده سعی دارد چشم مخاطب را به زوایای پنهان ارزشهای انسانی باز کند و نگذارد تصویرهای متکثر دنیای مدرن آنها را محو کند و دیگر دلیل هیچکدام از اعمالمان این ارزشها نباشد. نویسنده سلاح کلماتش را برداشته تا نگذارد سم و آفتکشهای فرهنگی در عصر غفلت، هویت ایرانی - اسلامی را از ما بگیرد. (دست مریزاد)
داستان دوم این مجموعه «برند» نام دارد که روایت یک خودکشی است. در داستان دوم نویسنده روایت را برای بازیابی این ارزشها جاری میکند. تصویر متکثر متین روایت وجدانی است که ناخودآگاه به دنبال معنای یک مرگ است؛ مرگی که راوی نمیتواند با جهان معنایی که در فضای آکادمیک دارد، پاسخی برایش بیابد.
ماجرا از این قرار است که راوی دانشجوی مردمشناسی از جامعهشناسی گریخته است و دلیل فرارش این است:
«جامعهشناس، قبل از شروع مطالعه در جامعۀ موردنظر خود، میتواند از فرضیه و تأمل کند... برعکس مردمشناس باید وارد جامعه دیگری(؟ (alterity شود که کاملاً با جامعۀ خودش متفاوت است. او باید از طریق مشاهده ساده جامعه مورد بررسی آغاز کند.»(ص25)
البته راوی نه تنها از رشتهاش بلکه از جامعۀ دانشگاهی تهران و محل زندگیاش نیز گریزان است. دلیل اصلی فرارش از دانشگاه تهران، کلیشههای حاکم بر دانشگاه است. بالاتر، شرحی از حضور این کلیشهها گفته شده است. راوی از هر چه که در پی انداختن نظم نوینی است، در گریز است. هر چیزی که قرار است به مذاق کلیشههای فضای روشنفکری و جامعۀ دانشگاهی خوش بیاید، هرچیزی که سعی دارد جهان ذهنی او اعم از پایاننامه و رمانش را در چارچوب این کلیشههای فراگیر جامعه اسیر کند.
راوی دارد سعی میکند از رشتۀ دانشگاهیاش جهان پیرامونش را درک کند؛ ولی این اتفاقی است که میسر نمیشود، چون خودکشی یکی از شخصیتهای داستان را با نظریات متداول مردمشناسی یا جامعهشناسی نمیتواند تبیین کند. او پناه میبرد به نوشتن رمان؛ جایی که دستش باز است برای انداختن طرحی نو یا پس زدن همۀ آن کلیشههایی که در حال بازتولید ارزشهای ماست، ولی چیزی جز بازتولید بیراهه نیست. نویسنده همان راهی را در داستان برند هموار میکند که خود در این مجموعه و با نوشتن و روایت آنچه در جان جامعۀ ماست، سعی دارد زنده کند.
او سعی دارد راوی هستۀ مرکزی هویتی انسان ایرانی باشد، راوی ارزشهایی که خودآگاه یا ناخودآگاه در جان انسان ایرانی جاری است و در تکثر و بحران هویتی در تحلیلهای اهل فن در حوزۀ علوم انسانی و نویسندگان و روشنفکرانش نادیده انگاشته میشود.