غزلی از حسن دلبری
تو چشمه چشمه شكوفايي من و دو چشم تماشايي؟
27 آذر 1391
09:32 |
1 نظر

|
امتیاز:
4 با 2 رای
شب شرابم و تشويش از خمار صبحدمي دارم
چه غمگنانه شب شادي چه شادمانه غمي دارم
تو چشمه چشمه شكوفايي من و دو چشم تماشايي؟
براي اين همه زيبايي، چقدر سهم كمي دارم
در آفتابي اين ايوان كنار فرصت يك فنجان
به رغم تازه مسلمانان شراب کهنه دمي دارم
اگر خموشم اگرغمگين در اين جماعت دم سنگين
تو زخمه ام بزن و بنشين ببين چه زير و بمي دارم
چراغ كوچه ی خورشيدم، بلوغ بربط ناهيدم
به رنگ عشرت جمشيدم كه چون تو جام جمي دارم
كبوترانه به هر چاهي پري كشيدهام و آهي
كه عاقبت شدهام شاهي كه حرمت و حرمي دارم
لطيف و تازه و ترگفتم ، شكسته بسته اگر گفتم
كه دل شكسته ام و از دل، شكسته تر قلمي دارم