شهرستان ادب: در ایام عزای حضرت امام حسین (ع) پروندهپرترۀ مجید قیصری را با یادداشتی از مرتضی شمسآبادی بر رمان عاشورایی «شماس شامی» بهروز میکنیم.
شماس یعنی خدمتکار، حال شما شماسی را فرض کن که اربابش به قصر رفته باشد و دیگر هیچ خبری از او نشده باشد. نه کسی در قصر سراغ از او داشته باشد و نه کسی بیرون از قصر او را دیده باشد.
«شماس شامی» به هزار زحمت، صادقانه و عاجزانه روزهای مرموز و شکبرانگیزی را که بر او و اربابش -که سفیر رم بوده- تعریف میکند تا بلکه بتواند مقامات پادشاهی رم را راضی کند به پیگیری حال سفیر و سؤال از قصرِ یزید که چه کردید با سفیرِ ما؟
اما هرچه شماس تلاش میکند، انگار نه انگار. خبری نیست که نیست. چرا؟ مگر میشود سفیر کشوری باشی و اینطور بی رد و نشان شوی؟ پادشاهت سلامت تو را نخواهد و نپرسد؟ مگر سفیر نبودی؟ به همین راحتی؟!
بیچاره شماسی که در تمام این مدت تلاش داشته اربابش را پیدا کند، اما... اما ماجرا اصلاً چیز دیگری است. تمام آن چیزهایی که از شماس پنهان میکنند، همه به خاطر ارباب دیگری است که یزید میترسد پایش به کوفه برسد و کوفی بر عهد و پیمانش بماند.
از حضرت ارباب (علیه السلام) گفتن و نوشتن افتخار و نعمتی است که نوش جان هر آنکه توفیقش را یافت باشد. به نظر شما اگر مردم کشورهای دیگر، اینطور از امام حسین (ع) خبر داشتند و میدانستند و دینشان بسته به او بود، به همین سادگی از ایشان میگذشتند؟ آنهایی که از هر قصه و افسانه، کتابها نوشتهاند و مینویسند، فیلم ساختهاند و میسازند، چرا در برابر کربلا ساکت میمانند؟
چرا ما کمتر نوشتهایم؟ چند رمانِ خوب از کربلا داریم؟ چند فیلم خوب؟ چند اثر داریم که هیئتیهایمان خوانده باشند؟ چند اثر داریم که هیئتیهایمان نوشته باشند؟ پس داریم چه میکنیم؟ نمیدانیم که اگر راویانِ حدیث نباشیم، حدیثی نخواهد ماند و اگر حدیثی نماند، آنگونه که بودیم میمانیم و آنگونه که باید بشویم، نخواهیم شد. کم نداریم نویسندگانِ خوشقلم و خوشذوق، اما این ذوق چرا به طبعِ کربلا نمیگردد؟
شاید ترس داریم و میگوییم کار هرکسی نیست. به راستی هم کار هرکسی نیست، اما تا کی با همین بهانهها باید از این مهم دست کشیم؟ چه ایرادی دارد پنجاه اثر نوشته و پنچاه اثر ساخته شود؟ بالاخره از این بین، سه کارِ خوب میتوان بیرون کشید. اما اگر اینگونه که هستیم و نشسته ایم بمانیم چه؟
تنها نویسنده نیست. تقصیر منِ خواننده و مخاطب هم هست که طلب نکردهام. وقتی بهجای اینکه بخوانم و بخواهم آنچه مرا و فرهنگم را و دینم را حفظ میکند و به نسل بعد از من میرساند، تنها در کتابخانه و زندگیام کتابهای ترجمه ردیف کرده ام و از سر تفریح و سرگرمی، کتابهای عاشقانه و جنایی و فانتزی و رئال خواندهام، طبیعی است که اینگونه آثاری که باید جهان را تکان بدهند، در پستوی ذهن نویسندهها میخشکد.
افسوس که نمیدانیم، یا نمیخواهیم اینگونه نگاه کنیم که حضرت ارباب (علیه السلام) آخرِ عشق است و عاشقانهای به پایش نمیرسد و اتفاقی که منافقین و کفار رقم زدند، آخرِ جنایت است و صد آه که تمام اینها واقعی و حقیقی است، حتی فرشتگان و جنهایی که برای کمک خدمت حضرت آمدند و بازگشتند. میبنیید؟ تمام آن ژانرهایی که میخوانید، تمام آنچه که میخواهید، حتی خندهها و اشکهایی که لابهلای سطرهای رمانهای ایرانی و خارجی به دنبالش هستید، تماماً اینجاست. اما یا نویسندهای چیرهدست نیست -که این را قبول ندارم- و یا مخاطبانی طالب و عاشق و خواهانِ اثر -که گمان میکنم باید این را بپذیریم-.
شماس شامیِ مجید قیصری اثر خوبی است. نویسندههای دیگری هم هستند که کارهای خوبی ارائه کردهاند، اما اینها کافی نیست. حتی همینها هم در بین مردم هم آنچنان که باید، جاری نیست. حیف است ولی، روایت کردن زندگی اهل بیت (علیهم السلام) چیزی نیست که به نام بنده و شما زده باشند. اما حالا که این فرصت را داریم، با اینهمه منبع و مایه و مضمون و سوژه، که روایتگر باشیم و خواننده، نخوانیم و ننویسیم. بگذارید هشدار دهم شما را به اینکه این نیز از کفتان برود. مبادا زمانی برسد که رمانی جذاب و خواندنی از کربلا و اربابش (ع) به دستتان برسد و بخوانید که ترجمه باشد! یقین کنید که آن روز هم میرسد، دیر یا زود. اگر منِ نویسنده، منِ خواننده نخواهم، ننویسم و طلب نکنم از نویسنده و ناشر و بازار، آن روز هم میرسد. آن روز دیگر دست گزیدن و پشیمان شدن هیچ اثر ندارد. بارها به خاطر از کف رفتن میراث و داشتههای فرهنگی و مذهبیمان -که کس دیگری آن را در دست گرفته- افسوس خوردهایم؛ فایدهای اما نخواهد داشت.
هم بنویسیم از ارباب و هم بخوانیم آنچه رنگی از امام حسین (علیه السلام) دارد.
عشق تویی، نور تویی، عاشق و معشوق تویی/ خنده تویی، اشک تویی، دست بگیر از دلِ من