شهرستان ادب: پروندهپرترۀ مجید قیصری را با یادداشتی دربارۀ مجموعهداستان «گوسالۀ سرگردان» بهروز میکنیم. این یادداشت را سرکار خانم «پری رضوی»، نویسنده و منتقد، نگاشته است. شما را به خواندن این یادداشت تازه دعوت میکنیم:
جنگ هنوز ادامه دارد تا وقتی که دختری از فراق پدرش غمگین است. تا وقتی که زنی فقط با خاطراتش زندگی میکند و مردی بخاطر اثرات جنگ باید تا آخر عمر دارو یا مواد استفاده میکند تا معلولیتش را تحمل کند. شاید با دیدن اسمش مجموعه داستان گوسالهی سرگردان نوشتهی مجید قیصری که انتشارات افق چاپ کرده، به راحتی متوجه محتوای کتاب نباشیم و شاید با خواندن یا شنیدن اسم کتاب تداعی معنای قصهی قوم ثمود و حضرت صالح در ذهنمان نقش ببندد. مگر با دیدن اسم نویسنده که بخاطر تجربهاش در عرصهی جنگ اسم خود را در زمره کتابهای ادبیات دفاع مقدس به خوبی رقم زده است. قیصری در این مجموعه خیلی ساده و عریان و بیطرفانه آنچه در جنگ موجود است و زوایای دید آدمها را به جنگ راحت نشان داده است. مخصوص اینکه توانسته با ایجاز به موقع خطهای سفیدی در کتاب جا بگذارد و از خواننده در شکلگیری داستان مشارکت بطلبد.
این کتاب نود و سه صفحهای با هشت داستان تشکیل شده که هفت داستان اولی کوتاه در حد دو یا سه صفحه میباشد و داستان اصلی این کتاب همان گوسالهی سرگردان است که استخوانبندی اصلی کتاب را ساخته است. من ابتدا کتاب را با گوسالهی سرگردان شروع کردم تا مزهی تکرار قصهی گوسالهی سرگردان صالح را در عصر امروزی بچشم. گوسالهای که حضور خارجی داشت و مردم دهکده به آن احساس خاصی داشتند. تا جایی که بعد از مردن ماموستا گاو و گوسالهاش را در روستا آزاد رها کرده بودند. ولی وقتی داستانهای دیگر کتاب را خواندم، تازه متوجه شدم این یک اسم کلی است که قیصری شاید به عمد گوسالهی سرگردان را روی کتاب گذاشته. چون در دیگر داستانها هم میبینیم جنگ باعث میشود هر کس ناخواسته اسیر گوسالهای سرگردانی شود. یکی اسیر احساس سرگردان یا یکی اسیر فکر سرگردان و یکی به دنبال فرزندش باشد.
داستان اول: ماه زده
داستان پسری است که صورت و قسمتی از گوشش ماه زده است و این خاصیت ظاهریاش شاید تنه میزند به نوعی دیوانگی شخصیت اصلی داستان. ایجاد ایهام. او صداها و نالههایی را میشنود و آن را به همه میگوید. هیچکس حرفش را باور ندارد. تا جایی که نامهای مینویسد به مراجع بالا تا بیایند و تکلیف این صداها را روشن کنند. خبر به این مهمی در بین همه عادی شده، و کسی به آن ترتیب اثر نمیدهد. ولی او مصرّ است تا اینکه یک روز عدهای با زنی برای تجسّس میآیند. هشت جنازه بیرون میکشند. بدون اینکه از مشخصات آنها دلیلی برای وجود این جنازهها پیدا کنند. این داستان آنقدر بیطرفانه و جدی نوشته شده است که خواننده حس متافیزیکی در وجودش اوج میگیرد و یا آن را جزو طبیعت زندگی در کنار وقایع دیگر میقبولاند. گوسالهی گمشدهی این داستان همان صداهایی است که به گوش میرسد و آخر سر هم جنازههایی مشکوک با کمک گروهی سر از خاک در میآورند
داستان دوم:تلخک
تلخترین داستان این مجموعه همین تلخک میباشد. پسری به نام کوروش معتاد است. کسی مشتاق مصاحبت و همنشنی با او را ندارد. شاید در برخورد اول فکر میکنیم بخاطر اعتیادش دستش را از دست داده است. همه از او فاصله میگیرند. تا اینکه به روایت راوی کمکم میفهمیم او در زمان جنگ یک دست خود را از دست میدهد و به مرور متوجه میشویم حتی در امعا و احشا داخلی بدنش نیز ترکش وجود دارد تا جایی که گاهی او را بستری بیمارستان میکند. او بخاطر دردهایش گرفتار مواد شده و گوسالهی سرگردانش همان مواد است.
داستان سوم: فقط حرف بزن
داستان مردی است که از نزدیک شاهد ماجراهای جنگ در منطقهی جنگی آبادان بوده و بعد از جنگ هر کس به دنبال وقایع و خاطرات جنگ به او مراجعه میکند تا بتوانند اطلاعات لازم را از محل زندگیشان بگیرند. نقطه اوج داستان آن جایی است که بیبی سکینه کلید خانهاش را میفرستد برای عبدالرزاق تا مراقب خانه و زندگیاش باشد. قصهای که گوسالهی سرگردانشان شهر و خانه و دیارشان است. در جنگ هر کسی را برای نجات به جایی پخش کردند و آخر سر اینکه گوسالهی سرگردان همان امید به زندگی هست. جایی که مادر تأکید میکند "تو فقط حرف بزن."
داستان چهارم: عود عاس سبز
داستان رئالیسم جادویی است. این داستان نیز اشارهای است به داستان کشتی نوح. میخواهد بگوید انسانها برای رسیدن به رستگاری باید همه سوار کشتی نجات بشوند. نقطه قوت داستان اینجاست. قیصری قدرت دیدن این کشتی را و روایت این داستان را به عهدهی دشمن گذاشته است و این یعنی تعهد به انسانیت. دشمن نیست مگر اینکه خودمان بتراشیم. یک نیروی عراقی قبل از عملیات برای شناسایی بهتر به منطقه میآید و در جایی که انتظار هیچ قایقی نبود، کشتی میبیند که شگفت زدهاش میکند. حدسهایی میزند یعنی این کشتی را کدام اقیانوس میخواهند ببرند یا میخواهند اینجا دریا بسازند؟ ناگهان توسط یکسری ناشناس دستگیر شده، به او آب تلخی میدهند و او خوابش میبرد. او در مدت سه روز شاهد دیدن مراسم عجیب ازدواج میشود. او در این مدت چیزهایی میبیند و بدون شک به وجودشان ایمان پیدا میکند. بعد از سه روز دوباره به خاک خودش برمیگردد. همه متعجب از دیدنش فکر میکنند، اسیر شده است. اما هر چه را دیده تعریف میکند. به روش گابریل گارسیا مارکز. وقتی به مارکز میگویند این چیزهایی که شما در کتابتان نوشتهاید، واقعی نیست. خونسردانه گفته بود این چیزها در بین مردم ما مرسوم است. داستان عود عاس سبز را اگر مقدمهای در اول نداشت باورپذیری خوبی نداشت. ولی با این مقدمه خواننده سرگردان میشود. شاید این مقدمه هوشیاری عمدی نویسنده است. این داستان به نوعی بازآفرینی داستان نوح است.
داستان پنجم: کابوسخانه
این داستان وضعیت اسفبار یک عده انسان شیمیایی که اسیر شده و به عنوان موش آزمایشگاهی در جایی نگهداری میشوند. آنها شکنجه میشوند نه به صورت فیزیکی. بلکه با یکرنگ کردن دنیای بیرونی جایی که شب و روزشان را گم کردهاند و هر روز از آنها آزمایش خون و ادرار میگیرند و سالهاست نان ندیدهاند. همه جا دوربین کار گذاشتهاند. آنها حتی حق ندارند با خود کاغذ و قلم داشته باشند و راوی خبر مرگ یکی از دوستانش را در دستشویی به صورت نامه مینویسد تا اگر مردند به خانوادهی ابراهیم خبر بدهند که امیدوار به زنده بودن پسرشان نباشند. گوسالهی سرگردان این داستان هم امید است.
داستان ششم: نور کافی
داستان بعد از جنگ که گروهی میخواهند عکسالعمل و احساسات یک نفر را با بردن در منطقهای که آنجا اسیر شده ، ضبط کنند. جایی که هنوز هم از حساسیت بالایی برخوردار است. از طرفی هم کارگردان میخواهد فیلم به غایت طبیعی باشد. احساساتی که شخصیت اصلی با دیدن مکان مورد نظر دچار نوسان میشود و از طرفی هم دوربین باعث اختلال در بروز این احساسات میشود. معنای محتوایی نورکافی شاید بیشتر بخاطر این است که اسارت مانع دید کافی در زندگی و اختلال احساسات میشود تا جایی که حتی نمیتوانی مرد و زن را از هم تشخیص بدهی. گوسالهی سرگردان این داستان احساسات آدمیزاد است.
داستان هفتم: مأمور
این داستان کاملاً دیالوگ وار است و با رد و بدل شدن حرفهایی بین پدر و پسر میفهمیم که آنها در هر حالت حرمت مرز را نگه میدارند تا جایی که پسر موقع تعریف موضوع مار، پدر به او تاکید میکند که آزاری به مار نرساندی؟ بعد از اینکه از سلامتی پسرش مطمئن میشود و مرد خوابیده در ته سنگر شاید با شنیدن این دیالوگها عقرب اسیر در شیشه مربا را آزاد میکند و در همان حین از خدا میخواهد پسر او را هم آزاد کند. گوسالهی سرگردان این داستان شاید انسانیت باشد که با گفتگوی دو نفره آن را به دیگری و غیرمستقیم منتقل میکنند.
داستان هشتم: گوسالهی سرگردان
بازآفرینی اسطورهی ناقهی صالح و قوم ثمود. وقتی حرمت مقدسات و عهد و پیمانشان را میشکنند و گاو ماموستا را میکشند. شکستن یکسری تابوهای شخصی و حرمت اعتقادات مردم محلی و در نهایت به زور و ضرب تفنگ مردم آبادی را بیرون میکنند تا جایی که مکانی زنده و پر از زندگی به جایی خالی از سکنه بدل میشود، که فقط صدای نحس کلاغها (البته در این داستان) به گوش میرسد. راوی کاتبی است که برای نوشتن گزارش یک منطقه توسط یکنفر به نام کاک رحیم آنجا برده میشود. جایی که سربازها یکی از اهالی آنجا را کشته و جسدش را سوزاندهاند. علیرغم روستایی بودن و نیازشان به دام ولی گوساله و گاو همان مرد سوزانده شده به نام ماموستا را آزاد گذاشتهاند. گویا که این کار جزو فرهنگ و آدابشان است و در آخر توسط همان سربازان گاو دریده شده و خورده میشود و مردم منطقه را خالی میکنند. شاید بلایی برای تأدیب آنها نازل شود. تنها چیزی که بینام ونشان میماند گوسالهی سرگردان است که با حرفهای کاک رحیم قداست گوساله را میفهمیم. او دعا میکند تا گوساله زنده بماند.
داستانها از فضاسازی خوبی برخوردار هستند. حتی نسبت به حجم کوتاه داستانها شخصیتپردازی خوبی انجام شده است. بیشتر داستانها به وقایع بعد از جنگ میپردازد. با مقولههای نویی از جنگ برخورد میکنیم و ضربهی نهایی گاه در آخر داستان زده میشود. بهتر است برای درک هر داستان بعد از هر داستان یک نفس عمیق بکشیم. با کمی دقت در لایههای زیرین بازآفرینی اسطورهها را درک میکنیم. وقایعی که در هر زمان به شکل خاص خودش تکرار میشود و انسان را در شگفتی میآفریند. جامعهای که کتاب نخواند دچار تکرار تاریخ خواهد شد.
قاعدتاً با خواندن اسم کتاب در جلد آن به دنبال گوسالهای هستیم که حالت سرگردانی دارد. ولی جلد کتاب صفحهی کاملاً سفیدی است که یک عده کلاغهای سرگردان در حال پرواز هستند. این طرح دو تعبیر را میتواند برایمان تداعی کند. یکی اینکه شاید مفهوم گوساله بیشتر انتزاعی است و دوم اینکه ایجاد نوعی پارادوکس یا ایهام در ذهن خواننده است. طرح جلد کتاب گوسالهی سرگردان ترکیبی از اینهاست. منتها طراح خواسته با نشان دادن آخرین متن فضاسازی شده در کتاب را که تا حدی نشان دهندهی فضای کلی داستان است به خواننده نشان بدهد جنگ خوب نیست.