شهرستان ادب: مجید اسطیری (نویسنده و منتقد) در تازهترین یادداشت خود به بررسی رمان در ملل شرقی پرداخته است. این یادداشت را با یکدیگر میخوانیم:
رمان، شکل ادبی غالب عصر ماست. به قول هگل، حماسه انسان طبقۀ متوسط است. پس بیدلیل نیست که به تناسب رشد طبقۀ متوسط در میان ملل آسیایی، استقبال از این شکل ادبی افزایش روزافزون داشته باشد.
از سویی رمان، صرفاً یک محمل برای انتقال اندیشههای نویسنده به مخاطب نیست. رمان یک شیوۀ نگریستن به دنیا و یک نوع اندیشیدن به هستی است. شکلی که با بهپایانرسیدن عصر حماسهها، با سرگذشت قهرمانی که پایان داستانهای پهلوانی را باور نکرده و مورد تمسخر واقع میشود، آغاز میگردد. از آن روز تاکنون رماننویسان غربی همیشه تیرهای مورد اعتنا از اندیشمندان آن جهان بودهاند و تصور مردم ملل خود را از خودشان و جهانشان شکل دادهاند. صدای انسان روسی بدون رماننویسانش در جهان شنیده نمیشد.
آیا رماننویس میتواند با شکلدادن به تصویر یک قوم از خودش بر تقدیر تاریخی آن قوم اثر بگذارد؟ اگر نتوان با قاطعیت به این سؤال پاسخ مثبت داد، میتوان لااقل گفت رماننویس میتواند حافظ مرزهای «خاطرۀ معنوی» قوم خود باشد. چونان که روزگاری حکیم فردوسی با شاهنامهاش از خاطرۀ معنوی قوم ایرانی حفاظت کرده است.
این جستار در پی آن است که دریابد در این روزگار، رماننویسان شرقی (از مصر تا هند) چه نگاهی به میراث تاریخیـمعنوی خود دارند و چگونه مینویسند. همینجا ذکر شود که رمانهای ایرانی در این جستار محل بحث نیستند.
نیهیلیسم بر درگاه است؟ یا درون خانه؟
«فریدریش نیچه» شاید اولین متفکر غربی بود که دریافت، تقدیر تاریخی غرب به کدامسو سیر میکند و گفت: «شبح پوچگرایی به اروپا خزیده و ما نمیدانیم بدون اساطیر مذهبیمان چگونه سر کنیم». زرتشت از کوه سرازیر شد تا به انسان، انذار بدهد که در حال فرومایهشدن است. به گفتۀ مرحوم «داریوش شایگان» تفکر تکنیکی، نقطۀ برخورد چهارحرکت نزولی در سیر تفکر غربی است:
ـ نزول از صور جوهری به مفهوم مکانیکی (نفی تفکر افلاطونی)
ـ نزول از بینش شهودی به تفکر تکنیکی (ماشینیسم و نفی درک طبیعت)
ـ نزول از جوهر روحانی به سوائق نفسانی ( فرویدیسم)
ـ نزول از غایتاندیشی و معاد به تاریخ ( مارکسیسم)
این چهارحرکت، حکم چهارنیروی نابودکننده را دارند که در مسیر خود همۀ نظامهای ارزشی را که آرمانهای معنوی غرب بر آنها بنا شده بود، نفی میکنند.
تکنیک گرایی و ماشینیسم نتیجۀ بدیهی این چهارحرکت بود که هرچه برای بشر غربی در آسمانها وجود داشت را محو کرد و نیچه صلا داد، خدا مرده است.
یکی دیگر از مهمترین متفکران غربی که این سیر را پیشبینی و تحلیل کرد، «داستایوسکی» بود که در رمانهایش نشان داد چگونه علمگرایی و سوائق نفسانی به جنگ ایمان آمده است. جدال مهمی که در میان برادران کاراموزف در جریان است.
مرور این سیر تاریخی از این جهت اهمیت دارد که ملل آسیایی همگی مطلقاً در حال حرکت در مسیر غربزدگی هستند و اوضاع از سال 41 که جلال «غربزدگی» را نوشت، تغییری نکرده است. جلال بیتعارف چنین آغاز کرد: «غربزدگی میگویم همچون وبازدگی».
غربزدگی، گرهخوردن تقدیر تاریخی ما به غرب است. رماننویسان میتوانند این گره را محکم و تبدیل به یک گره کور کنند و یا میتوانند به دندان کشف و شهود این گره را باز کنند.
و اما رمانهای خاورمیانهای در چه بستری شکل میگیرند؟ این رمانها در بستر جوامعی درگیر با فقر، استبداد سیاسی، بیعدالتی طبقاتی و تعصبات کور دینی شکل میگیرند. این مختصاتی است که رسانهها از شرق، نشان میدهند و بازنمایی رمانهای شرقی نیز چندان تفاوتی با تصویر رسانهها ندارد و چه جهانی را میسازند؟ عموم آنها جهانی را میسازند که بهسادگی بر جهان واقع، انطباق پیدا میکند و مواردی استثنایی هم وجود دارد که این رمانها محاکات جهانی جادویی و یا آمیختۀ جادو و واقعیت هستند (رئالیسم جادویی). باید توجه داشت که بهسختی میتوان نوع جادوی شرقی را با جادوی غربی یکسان پنداشت. جادوی شرقی، رنگی از عالم بالا و لاهوتی دارد که گویا در ذهن نویسندگان باقی مانده و دوست ندارند این خاطرۀ قومی به فراموشی سپرده شود.
روایت منصفانه یکی از غامضترین مشکلات نویسندگان آسیایی است؛ چرا که در برخی موارد ما هنوز فاصلۀ تاریخی چندانی از این بستر نامتعادل نداریم و در برخی موارد نیز نویسنده هنوز دارد در همان بستر نامتعادل زندگی میکند! وقتی استبداد، زندگی یک انسان را برای همیشه تحتتأثیر قرار میدهد، خیلی سخت میشود از آن انسان انتظار داشت که روایت منصفانهای از جهان ارائه دهد. «بختیار علی» این عدمتعادل را در پرداخت اکسپرسیونیستی رمان تحسینشدهاش «آخرین انار دنیا» بهخوبی بازنمایی کرده است.
بنابراین یکی از مهمترین نکتههایی که مخاطب جهانی این آثار باید بداند این است که هیچکدام از رمانهای آسیایی بهتنهایی قادر به ترسیم واقعیتی که در این گوشه از جهان میگذرد، نیستند. این مسئلهای است که معمولاً از دید مخاطب، پنهان میماند. مثلاً «سلمان رشدی» در رمان «بچههای نیمهشب» مسئلۀ هندوستان پس از استقلال را بررسی میکند و اگرچه در تمثیلی جالب به نقش انگلیسیها در هند پس از استقلال میپردازد، اما انگشت اتهام را بیشتر به سمت سیاستمداران همین کشور گرفته است. یا «خالد حسینی» در دو رمان «بادبادک باز» و «هزار خورشید تابان» نقش آمریکا در افغانستان را بیش از اندازه نادیده میگیرد. گرچه سلمان رشدی موضع خائنانه و مخرب خود را بعدها در رمان «آیات شیطانی» برملا کرد و خشم عالم اسلام را برانگیخت اما واقعیت تحریف شدهای که او از اسلام در شبه قاره هند نشان داد را نمیتوان به این سادگی از ذهن مخاطب جهانی سترد.
غرب همیشه به دنبال حمایت از نوع روایت مطلوب خودش از شرق است و اگر صدایی از گلویی بلند شود که پنجۀ خشن جریانهای تندرو و بنیادگرا نتواند آن را خفه کند، غرب حتماً با بلندگوهای خود آن را به گوش همه میرساند، پیش از آن که کسی بتواند در مورد صداقت آن روایت چونوچرا کند. آنچه در مورد روایت «ملاله یوسفزی» اتفاق افتاده، از همین دست است.
از این گذشته غرب فرصتی فراهم میکند تا نویسندگانی که خودش میپسندد به جهان معرفی شوند. همان گونه که اکنون خیلی ها با خواندن آثار جومپا لاهیری که پرورش یافته امریکاست به دنبال شناختن ادبیات هند هستند، نویسندگان دورگه ایرانی-امریکایی نظیر آتوسا مشفق و طاهره مافی خیلی بیش از هر نویسنده ایرانی دیگر به کسب جوایز بزرگ ادبی جهان نزدیک هستند.
نقش روشنفکران
مرحوم شایگان مینویسد: «در حکمت آسیایی، معیار انسانیت را فرزانگان حکیم تعیین میکردند. حال آن که در فرهنگ جدید، عنصر شاخص انسانیت روشنفکر است. روشنفکر، کسی است که در همۀ امور دخالت میکند و هرمسئلهای را که مربوط به پدیدۀ انسانی باشد، مطرح میکند؛ زیرا آیینش تعهد است در برابر رسالت فکری خود. سارتر این مرحله را خودآگاهی شوربخت میداند».
این سطور به این دلیل ذکر شد که به نقش مهم روشنفکران در جوامع آسیایی پی ببریم. روشنفکران جایگزین پیامبران و اولیا و درویشان و جوکیان و پهلوانان شدهاند، اما تصویر روشنفکران در رمانهای آسیایی بهغایت دلسردکننده است. یکی مانند شخصیت اصلی رمان «گدا» از «نجیب محفوظ» بعد از سالها مبارزه و رسیدن به پیروزی در یأس و افسردگی تام به سر میبرد و برای فرار از اینحال، خود را در دریای الکل و فسق و فجور مستغرق میکند. یکی مثل زبوکزاده، شخصیت رمان «چاخان» از «عزیز نسین»، درواقع یک اپورتونیست تمامعیار است که به همشهریانش رحم نمیکند و یکی هم مثل شخصیت دیگری مانند «جمشیدخان» در رمان بختیار علی، نویسندۀ کرد عراقی، بعد از سالها تحمل شکنجه در زندانهای صدام تمام وزن خود را از دست میدهد (به معنای ازدستدادن پایبندی به هرایده و اندیشهای) و تبدیل به سوداگری لذتجو میشود.
دکتر رضا داوری اردکانی در کتاب ارزشمند «ما و مسیر دشوار تجدد» مینویسد:
«غرب نه فقط یک شیء در میان اشیای عالم امروز نیست، بلکه نفس این عالم است و به این جهت به صفت خوبی و بدی متصف نمیشود، اما خوبیها و بدیهای خود را دارد. بودلر که شاعر مدرنیته بود میگفت از بوستان بدی، گلهای خوب میروید. او و بسیاری دیگر از شاعران غربی، تجدد را به چشم اخلاقی نگاه نمیکردند. تجدد چنان که اشاره شد، نه خوب است نه بد، بلکه پس از اینکه گیاه و گل آن رویید، خوبی و بدی عارضش میشود».
برایناساس، رماننویسان هستند که میتوانند از بوستان رمان، گل یا خار برآورند. باید پرسید چگونه است که در بوستان رمانهای شرقی بیشتر خار میروید؟
سنتها و رمانهای شرقی
بیشتر رمانهای مدنظر در این مطالعه، نگاهی منفی به سنت دارند. یا در سنت هیچخیری نیست یا این که نمایندگان سنت نباید قدرت را به دست بگیرند. بر همین سیاق است که رمانهای خالد حسینی همزمان با نشاندادن وحشیگری طالبان، در مورد زندگی سنتی مردم افغانستان سیاهنمایی میکند. همچنین «آراویند آدیگا» در رمان ببر سفید، هند را به دوبخش ظلمت و نور تقسیم میکند و سنتها را یک سره در ظلمت میگنجاند.
در این میانه، «اورهان پاموک» با رمان «نام من سرخ» وضعیت یگانهای دارد. او نشان میدهد سنت هنری شرق چه جدال سختی را با سنت هنری غربی (به طور خاص در هنر نگارگری و نقاشی) طی کرده و چه زحماتی کشیده شده تا درک انسان شرقی از جهان در برابر هنر غربی از بین نرود.
جلوۀ دیگری از این جدال را در دوردست شرق در رمان ایدهآلیستی «یوکیو میشیما» به نام «زوال فرشته» میبینیم. آنجا که شخصیت رمان برای فرار از زوال فرهنگی به دری میزند و نهایتاً به معبدی بر بلندای کوهستان پناهنده میشود.
در گیرودار این تقابل سنت و تجدد که رمان میتواند نقش جدی و مهمی ایفا کند، برخی نویسندگان هم (که بیشتر تربیتشدۀ غرب هستند) نگاههای توریستی به مسائل شرق دارند. «جومپا لاهیری» که اصالت هندی دارد در تلقیاش از خانوادۀ شرقی و «الیف شافاک» که اصالت ترک دارد در نگاهش به عرفان اسلامی، چنین وضعیتی دارند.
در پایان باید گفت رماننویسان ملل شرقی هنوز در برابر تقدیر تاریخی که از غرب به سمت شرق آمده و ناگزیری آن غیرقابل بحث است، تدبیر اندیشمندانه یا رندانهای نکردهاند.