موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
گفتگویی از «محمدقائم خانی» در پرونده‌پرترۀ «هادی حکیمیان»

برج ناز داستان آدم‌هاست: «هادی حکیمیان» در گفتگو پیرامون رمان «برج ناز»

03 دی 1398 14:09 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 5 با 1 رای
برج ناز داستان آدم‌هاست: «هادی حکیمیان» در گفتگو پیرامون رمان «برج ناز»

شهرستان ادب به نقل از قفسه (ضمیمۀ کتاب و کتابخوانی روزنامۀ جام جم) : «برج ناز» تازه‌ترین اثر هادی حكیمیان است كه از سوی نشر شهرستان ادب راهی بازار كتاب شده و در میان مخاطبان هم واكنش‌های متفاوتی داشت است. با نویسنده این كتاب درباره فضای متفاوتی كه در رمانش طراحی كرده مفصل گفت‌وگو كردیم تا ببینیم چرا به سمت طراحی این فضا رفته و چه هدف و اهدافی را دنبال می‌كرده است.

محمدقائم خانی: سلام علیکم. چاپ کتاب جدید را تبریک می‌گویم. می‌شود صحبت دربارۀ «برج ناز» را از این‌جا شروع کنیم که به‌نظر می‌رسد تجربه‌ای جدید نسبت به کارهای قبلی باشد؛ حداقل برای مخاطب. این که داستان در زمان حال بگذرد و تاریخ از طریق گفتگوی آدم‌ها بازگو شود، تجربه‌ای تازه است که در کارهای قبلی شما این‌چنین نبود. آیا در برخورد با مخاطبان چنین بحثی با شما در میان گذاشته شد؟ آیا در تجربۀ نویسندگی شما تفاوت مهمی در پرداختن به آن نسبت به کارهای دیگر که داستان‌شان در زمان گذشته اتفاق می‌افتاده ،به‌وجود آمده یا نه؟

هادی حکیمیان: سلام و ممنون از شما. در خصوص برج ناز باید عرض کنم که محور اصلی داستان، آدم‌ها هستند. برعکس برج قحطی که محوریت اصلی کار، یک‌شهر بود و آدم‌ها بهانه بودند برای روایت داستان‌ها یا مرور سرنوشت پر از قصه و داستان یک‌شهر از اقلیم کویر مرکزی ایران. واقعیت، دوست داشتم به‌نحوی از حوادث صرفاً تاریخی با رخ‌دادهایی که در گذشته‌های بعید اتفاق افتاده، قدری فاصله بگیرم. «برج ناز» کوششی است برای کسب یک‌تجربۀ جدید. در خصوص مخاطبان هم بله، شخصی مثل آقای داود غفارزادگان که البته ایشان برای من جنبۀ کارشناس و استاد را دارند، بعد از دیدن چندداستان کوتاه به من گفت: «خیلی رفتی عقب، زیادی در تاریخ غرق شدی و بهتر است کمی به موضوع‌ها یا شخصیت‌های معاصر بپردازی؛ چون مخاطب امروزی بهتر ارتباط برقرار می‌کند». من این کار را به این نیت شروع کردم که قدری به انسان‌های معاصرتر و دغدغه‌های امروزی‌شان بپردازم، ولی خوب همین‌طور که می‌بینید باز هم تاریخ هست، منتها در حاشیۀ کار و از زبان برخی شخصیت‌ها یا ضمن خاطرات افراد مرور می‌شود و درواقع روایت اصلی نیست. البته هنگام نوشتن این کار نیز مدام فکر این که مثل برج قحطی به‌تفصیل به شرح حوادث تاریخی بپردازم مرا وسوسه می‌کرد، ولی خوب با خودم شرط کرده بودم تا سرحد امکان فقط گریزهایی به تاریخ بزنم؛ آن هم کوتاه.

خانی: از جهات زیادی می‌شود به «برج ناز» نگاه کرد، ولی آن‌چه که توجه من را جلب کرده، طراحی یک‌خانوادۀ خاص است. این خانواده، ویژگی‌های زیادی دارد که می‌تواند معرف چندنسل از طبقۀ متوسط بخشی از ایران مرکزی باشد. پدری که کارخانه‌دار است و پسرانش هم هرکدام از وجهی جزء طبقۀ متوسط محسوب می‌شوند؛ یکی از وجه اقتصادی و دیگری فرهنگی. شاید بشود گفت این رمان بخشی از طبقۀ متوسط ما را، لااقل در برخی از شهرستان‌های مهم، زیر ذره‌بین برده و در تاریخ به دنبال ویژگی‌ها و مسائل اساسی آن می‌گردد. آیا شما به کلیت این خانواده نظر داشتید یا شخصیت اصلی برای‌تان مهم بود و بقیۀ شخصیت‌های خانواده کم‌کم و به اقتضائاتی پیدا شدند؟

حکیمیان: خدمت شما عرض کنم که در بسیاری شهرهای کوچک که هم‌چنان سنت‌های گذشته حاکم است، کماکان چیزی به‌عنوان فردگرایی شکل نگرفته یا اساساً یک‌عضو خانواده نمی‌تواند جدای از دیگران و بی‌اعتنا به بقیۀ افراد زندگی کند. در برج ناز، شخصیت اصلی تلاش می‌کند برای خودش زندگی کند، ولی جامعۀ سنتی و بسته چنین اجازه‌ای به وی نمی‌دهد. می‌بینیم که او برای شخصی‌ترین حالات و روحیات خود باید به دیگران پاسخ بدهد. این درهم‌تنیدگی اعضای فامیل و خانواده‌های سنتی هنوز در بسیاری شهرها هست. شاید در تهران و برخی شهرهای بزرگ، فردگرایی به معنای جدیدش شکل گرفته باشد، اما جاهای دیگر فرد جدای از خانواده هویتی ندارد، هرچند که این فرد تحصیل‌کرده و از طبقۀ متوسط باشد. در برج ناز هم شاهدیم که راوی اصلی، فارغ از بقیۀ افراد فامیل یا حتی کسانی که با ایشان صرفاً دوست یا بچه‌محل است، هویتی ندارد. داستان‌های دیگران به‌نوعی به او مربوط می‌شود. در این داستان شخصیتی مثل دایی داریم که سال‌ها پیش مرده و اساساً راوی او را ندیده، اما این داییِ غائب در زندگی شخص راوی تأثیرهای فراوانی داشته، حتی مرگ او به‌نوعی در زندگی راوی تأثیرگذار بوده هم‌چنان که خاطراتش هم هنوز تأثیرگذار است. برج ناز، بنا ندارد کسی را زیر ذره‌بین بگذارد و اصلاً قصد واکاوی نیست. چیزهایی هم که روایت می‌شود، ریشه در سنت‌های حاکم بر این جامعه دارد. جامعه‌ای که هنوز نتوانسته خود را از گذشته‌ها رها کند، حتی شاید در پی آن هم نباشد؛ چون که در آن فضا بهتر نفس می‌کشد. اصلاً نشخوارکردن خاطرات گذشته، واگویه‌کردن حرف‌هایی که بارها و بارها تکرار شده و حاکمیت یک‌جور روحیۀ گله‌مندی از زندگی، به‌نوعی عادت یا حتی سرگرمی برای بسیاری آدم‌ها در این جوامع تبدیل شده است؛ چون که آینده‌ای پیش روی خود نمی‌بینند.

خانی: یکی از ویژگی‌های این خانواده، مردسالاری کامل آن است. حتی مهم‌تر از مردسالاری، شخصیت‌داشتن مردان در قبال زنان است. به جز دختر کوچک خانواده که تحت‌تأثیر عوامل دیگری به‌خصوص برادر خود است، بقیۀ زنان این خانواده هیچ‌تشخصی ندارند. فردیت از آن مردان است و زنان باوجود جمعیت زیاد خود، تنها پر کنندۀ حفره‌های خاندان هستند و نقشی در هیچ‌کار مهمی ندارند. نه چنین نقشی دارند و نه خود در پی چنین چیزی هستند. آیا می‌توانیم بگوییم که این ویژگی ساختاری نزد بخش بزرگی از طبقۀ متوسط ما حضور داشته و از این نظر، ساختار سنتی اشرافیت کهن ما در آن‌ها حفظ شده است؟ آیا می‌توان گفت رمان نسبت به جریان‌های اقتصادی و فرهنگی امروز هم رویکردی روشن‌گرانه و هشداردهنده دارد؟

حکیمیان: صرفاً این‌طور نیست. ما در شهرهای کوچک برخی زن‌های مؤثر هم داشته‌ایم. حتی نمونۀ خانواده‌های زن‌سالار هم داریم. شاید این حرف شما بیش‌تر به‌خاطر پررنگ‌بودن نقش پدر راوی به‌عنوان یک‌تاجر و کارخانه‌دار قدیمی باشد. شخصیت‌های این‌چنینی با آن دیدگاه خاص نسبت به زن و زندگی، نسل‌شان رو به زوال است. راستش می‌خواستم نسبت به این خطر، هشداری داده باشم. جامعۀ ما به‌سرعت دارد چنین شخصیت مؤثری را از دست می‌دهد، بدون این‌که کسی یا چیزی جایگزین تجربیات ارزشمند آن‌ها بشود. شخصیت پدر با همۀ نقدهایی که به او وارد است، ولی باز هم خانواده‌ای با این همه مشکلات و این‌طور شلوغ را سرپا نگه داشته و این نکتۀ مثبتی است که نمی‌شود نادیده گرفت. ضمن این‌که در داستان، زن‌های مستقل هم هستند. زن خود راوی که حاضر نیست به این نوع از زندگی ادامه دهد و خودخواسته زندگی را ترک می‌کند. هادُخت هم به نظر من شخصیت منفعلی نیست. خاله یا زن‌دایی راوی هم دارای تشخص‌اند. خانم تولید به‌عنوان یک‌شخصیت زن‌سالار در داستان حضور پررنگی دارد، ولی خواهرهای راوی زیر سایۀ بزرگ و سنگین پدر، رنگ باخته‌اند و این بی‌شکلی در نزد بسیاری خانواده‌ها هم‌چنان وجود دارد و ازقضا ارزش شمرده می‌شود نه نقص.

خانی: نکتۀ بسیار مهم دیگر دربارۀ این خاندان، تمایل عجیب به تخریب است. این ویژگی هم در پدر هست، هم در پسر. اگر هم چیزی ساخته می‌شود، بر آوار باقی‌مانده از تخریب هرچیز قدیمی است. انگار اصل در کار ایشان خراب‌کردن است و ساختن، چیزی است که می‌شود بعداً به آن فکر کرد. از همه بدتر هم این است که معمول چیزهای گران‌بهایی که نمی‌توان برای آن‌ها قیمت تعیین کرد، مثل هویت و آثار میراث فرهنگی و نسخ خطی و تاریخ شفاهی و موارد متعدد دیگر، به‌سرعت در حال تخریب هستند و در جای‌شان بدیل‌هایی قرار داده می‌شود که ارزش امروزین آن‌ها چندان بالا نیست. گویی خودمان داریم زندگی خودمان را خراب می‌کنیم و کسی هم جلودارمان نیست.

حکیمیان: نمی‌دانم از کجا و چطور به این نتیجه رسیدید. چون که پدر به‌شدت حافظ میراث گذشته است. این را در نوع دکور دفتر کار او هم می‌توان دید یا مثلاً جدیتش در نگهداری آثار قدیمی. اتفاقاً خود راوی هم به‌شدت دوست‌دار نسخه‌های خطی یا آثار به‌جامانده از گذشتگان است. هرچند که در نگهداری این میراث، ناتوان جلوه می‌کند، اما برادر راوی، شخصیتی متفاوت دارد. او برعکس پدر و برادر بزرگترش اعتقادی به حفظ میراث گذشته نداشته، آن‌ها را تا حد زیادی دست‌وپاگیر می‌داند. برای همین هم شدیداً دنبال ساخت‌وسازهای جدید است. او حتی علاقه‌ای به حفظ نسل و تبار خود هم ندارد. برعکس پدرش که علاقۀ فراوانی به حفظ نسل ذکور خود دارد. برادر راوی، زندگی را در پول پیداکردن و بعد هم خرج‌کردن آن خلاصه کرده است. زندگی برای او یک‌بازی یا حتی قمار است. برای همین هم از شکست‌های بزرگ واهمۀ چندانی ندارد، ولی شخصیتی مثل نوح اصلاً کارش خریدوفروش عتیقه است یا حتی عمو عطا، او هم در عین طماع‌بودن به گذشته بی‌توجه نیست. ساختن روی خرابه‌ها، اگر اشاره‌تان به گرفتن همسر دایی جوان‌مرگ شده توسط پدر راوی باشد، این به خلقیات کاسب‌کارانۀ پدر برمی‌گردد. برخورد او با زن جوان بی‌صاحب مانده، حکمِ پسندیدن و خریدن یک‌شی قیمتی در بازار را دارد. ضمن این‌که او کارخانه‌دار است و طبیعی است که در قبال مرگ یک‌نفر کارگر و زیردست خود خیلی غصه‌دار نشود، اما برای پسربچه‌ای که حدود چهل‌سال پیش از دست داده، هم‌چنان دلتنگ می‌شود.

خانی: در این هیاهوی تخریب که هرسر سودایی به دنبال آن است، اعتراض راوی به چیست؟ آیا او همانند روشن‌فکرانی که اصل کار روشن‌فکر را نقادی می‌دانند، برخوردی انتقادی با آن دارد و می‌خواهد به راهی دیگر برود؟ ظاهر اعمالش چنین چیزهایی را نشان نمی‌دهد. آیا سنت‌ها و خانواده برای او مهم است و اعتراض وی از جنس محافظت از میراثی ارزشمند است؟ او دقیقاً حافظ چیست؟ اصلاً قدرت حفاظت از چیزی را دارد؟ یا این که صرفاً از این وضع ناراحت است و اعتراضش هم نوعی تخلیۀ فشار روانی است و طرحی برای تغییر ندارد؟ در این صورت، چرا داستان آن‌طور تمام می‌شود و مخصوصاً آن تشکیل خانواده و ازدواج با زنی چنان خاص، چه دستاوردی برایش دارد؟ آیا می‌شود از شروعی تازه و تغییر مسیر در زندگی سخن گفت؟

حکیمیان: راوی شاید انسانی باشد که از یک‌دورۀ آرمان‌گرایانه عبور کرده و حالا در شرایطی که آرزوهای دور و دراز ندارد، تنها در پی محیطی دنج و آرام برای داشتن یک‌زندگی کوچک می‌گردد که البته جامعه‌ای چنین سنتی به وی اجازه نمی‌دهد تا به آسانی به آن دست پیدا کند. ازدواج او خیلی خاص نیست؛ یعنی در شهرهایی که اقلیت‌های مذهبی به رسمیت شناخته شده‌اند، چندان عجبیب نیست. نکتۀ اساسی، قدرت عجیب و زیاد از حد عرف در محیط‌های کوچک است که متأسفانه در اکثر مواقع این قدرت حتی از قدرت شرع و قانون هم بیشتر است و اشخاص را در چنبرۀ خود اسیر می‌کند. در چنین محیط‌هایی شخص هرروز و دائم توسط افراد قضاوت می‌شود و متأسفانه نمی‌تواند نسبت به این قضاوت‌ها بی‌تفاوت باشد؛ چرا که بی‌تفاوتی هزینه‌های سنگینی برایش دارد. ازدواج جدید راوی به‌نوعی او را با گذشتۀ تاریخی خودش و حتی شهر و مردمانش پیوند می‌دهد و این می‌تواند آرامش‌بخش باشد. ضمن این‌که شخص راوی در پی شروعی تازه نیست. ازدواج مجدد او هم نوعی ادامۀ زندگی قبلی است. به‌نظرم راوی، امید چندانی به یک‌تحول بزرگ در زندگی خود ندارد و تنها به‌خاطر پسرش سعی دارد که ادامه بدهد، صرفاً همین. اصلاً هم بنای ارائۀ راهکاری ندارد؛ چرا که بعد از سال‌ها شعاردادن و دنبال حقیقت‌دویدن حالا مردد است که یک‌الگوی سنتی مثل پدرش موفق بوده یا خود او که این‌چنین دچار سردرگمی است.

خانی: برای سؤال آخر، آیا برج ناز به همان میزان که طبقۀ متوسط را زیر ذره‌بین برده، به شهر هم نظر داشته یا این‌که فقط خواسته از منظری خاص به شهر جدید ما نگاهی بیندازد؟ به عبارت روشن‌تر، آیا برج ناز، حامل گفتاری محکم دربارۀ یزد جدید هست یا این‌که صرفاً پرده‌ای است برای نمایش گوشه‌ای از شهر و به سرنوشت شهر، توجه ویژه‌ای ندارد؟

حکیمیان: همان‌طور که گفتم برج ناز بیشتر داستان آدم‌هاست و شهر این‌جا به شخصیتی حاشیه‌ای تبدیل شده است. برعکس برج قحطی که شخصیت اصلی خود شهر است. برج قحطی، فضاهایی بکرتر از یک‌شهر در کویر مرکزی ایران روایت می‌کند. درحالی‌که در برج ناز، تکنولوژی با سرعت در حال برهم‌زدن سنت‌های باقی‌مانده از گذشته است. طلاق که امری مذموم بوده، در یک‌خانوادۀ سنتی هم رخ می‌دهد. برادری که هیچ‌علاقه‌ای به حفظ نسل و تبار خود ندارد. مهندس‌های چینی که برای ساختن برج و رستوران گردان وارد شهر شده‌اند یا حتی سگ‌کشی. در گذشته‌ای نه‌چندان دور، موقوفاتی برای رسیدگی و نگهداری از سگ‌های شل و کور یا حتی غذادادن به پرندگان در زمستان‌ها بوده، اما حالا شهرداری بودجه اختصاص می‌دهد برای سگ کشی. ذکر یک‌نکته هم ضروری است، بسیاری شهرهای ایران اصلاً مهاجران افغانی را راه نمی‌دهند. حتی نسبت به ایشان روحیات نژادپرستانه بروز می‌دهند، اما چنان‌که در این داستان هم می‌بینیم، در مناطق مرکزی ایران چنین برخوردهای بدی دیده نمی‌شود.

خانی: تشکر بابت وقتی که گذاشتید و حوصله‌ای که برای جواب‌ها به خرج دادید.

حکیمیان: ممنون از شما و دوستان‌تان در مؤسسۀ شهرستان‌ادب.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • برج ناز داستان آدم‌هاست: «هادی حکیمیان» در گفتگو پیرامون رمان «برج ناز»
  • برج ناز داستان آدم‌هاست: «هادی حکیمیان» در گفتگو پیرامون رمان «برج ناز»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.