شهرستان ادب به نقل از خبرگزاری فارس: محمدقائم خانی، نویسنده و منتقد، با هادی حکیمیان، پیرامون رمان «خواب پلنگ» به گفتگو نشستند. شما را به خواندن این مصاحبه دعوت میکنیم:
محمدقائم خانی: ابتدا انتشار کتاب را تبریک عرض میکنم. برای سؤال اول، بهتر است به سراغ انتخاب خوب اسم برویم. اشاره به خواب و پلنگ در اسم باعث میشود منظری خاص به تاریخ شکل بگیرد. درحالیکه روایت کاملاً واقعگرایانه است، توجهدادن به سرنوشت پلنگ و اهمیت خواب جالب است.
هادی حکیمیان: در انتخاب کتاب و رمان اولین چیزی که مخاطب با آن برخورد میکند، اسم کتاب است. میخواستم اسمی باشد که تاحدی برای خوانندۀ نوجوان جذابیت داشته باشد، بهعلاوه داستان اصلی را لو ندهد. انتخاب پلنگ بهعنوان حیوانی که مظهر حیات وحش ایران بهویژه در نقاط کویری است، آگاهانه بود. هدف از انتخاب این اسم، اشاره به روحیۀ جسارت و سرکشی شخصیتی مثل «میرزا رضای کرمانی» است. وی سالها مورد ظلم هیئت حاکمه بوده، ناگاه همچون پلنگی از خواب بیدار شده و درصدد گرفتن حق و حقوق خود برمیآید. مرد بزرگی که اقدامش را میتوان به آغاز بیداری ایرانیان تعبیر کرد. علاوه بر این ما در داستان، پلنگی داریم که شکار میشود، سرنوشت اندوهناکی دارد و تاحدی باعث برخورد و آشنایی شخصیتهای نوجوان داستان با برخی شازدههای قجری و همینطور کنسول انگلیس میشود. نوجوان راوی در برههای از داستان دائم خواب پلنگ میبیند. پلنگی که به دست پدرش شکار شده و ازقضا سرنوشت بدی پیدا کرده است. پلنگ در بند میتواند به برخی شخصیتهای آزادیخواه اشاره داشته باشد؛ افرادی همچون میرزا رضا که روحیۀ اصلاحگری جامعه را دارند، اما در بند شکارچیان، اسیر و گرفتارند.
محمدقائم خانی: در سؤال دوم میخواهم بپرسم، چه عمدی بوده که این دو پسر همواره باهم باشند. بهنظر میرسید در برخی صحنهها میشود راوی و حسینعلی از هم جدا شوند (همانطور که در فصل آخر اتفاق میافتد)، ولی این دو در کتاب، سفت کنار هم قرار گرفتند. اینطوری تعلیق پایین نیامد و دست شما برای بسط حوادث مختلف بسته نشد؟
هادی حکیمیان: سنگ بنای داستان، دوستی این دو نوجوان است. اصلاً بنا نبود از هم جدا شوند. البته قبول دارم که راوی بعضی جاها صرفاً یک روایتگر است و حتی نقش دوستش یعنی حسینعلی در پیشبرد برخی صحنهها بیشتر است. مسألۀ دیگر اینکه این دو نوجوان از یک روستای دورافتاده وارد تهران عصر ناصری میشوند. شهری که آغازگر عصر مدرنیته و تحولهای ایران جدید است. البته حسینعلی بهواسطۀ روحیۀ جستجوگر خویش کمکم به راه دیگر رفته و پی کسبوکار و پول درآوردن میرود. اینکه داستان تعلیق دارد یا نه را باید مخاطب بهویژه مخاطب نوجوان بگوید، ولی من در نگارش داستان دوست داشتم که این دو نوجوان همهجا باهم باشند. اساساً جداشدن و تنهاییشان را نمیخواستم. بهنظرم باهمبودن آنها بیشتر کارکرد داشت تا تنهاییشان.
محمدقائم خانی: موقعیت خیلی خوبی در رمان ایجاد شد که میتوانست زندگی راوی را بیشتر به ایران گره بزند. اگر این راوی با تدریس میرزا رضا بیشتر گره میخورد و حتی به مکتب میرفت، مخاطب بیشتر برای تصمیم پایانی میرزا رضا قانع نمیشد؟
هادی حکیمیان: درخصوص میرزا رضا من سعی داشتم زیاد تخیل خودم را دخیل نکنم. بالاخره این یک شخصیت تاریخی است، مابهازای بیرونی داشته و بهنظرم نویسنده باید به مستندات تاریخی هم وفادار باشد. متأسفانه ما از زندگی شخصی میرزا رضا اطلاعات کمی داریم. اصلاً همه او را همراه با ناصرالدینشاه میشناسند. راوی میتوانست مدت بیشتری را با میرزا رضا بگذراند. حتی به قول شما به مکتب رفته نزد او شاگردی کند یا اصلاً میشد بخش بیشتری از داستان در تهران بگذرد که آنوقت ما مجبور بودیم برای روایت یک حادثۀ تاریخی مثل اعدام انقلابی ناصرالدینشاه که اتفاقاً ازجمله نقاط عطف تاریخ معاصرمان هم هست، به میزان بیشتری به تخیل تکیه کنیم که به نظر من جالب نبود. مسألۀ دیگر اینکه مخاطب این کار، نوجوان است و از ابتدا هم بنا نبود بحث ترور و اعدام و کشتن یک آدم دیگر ولو فرد مستبدی مثل ناصرالدینشاه بهصورت علنی برای مخاطب مطرح شود. یعنی من اینطور نمیخواستم. میرزا رضا برای اقدام انقلابیاش توجیه دارد، اما اینکه دو تا نوجوان راه بیفتند و بروند برای کشتن یک نفر دیگر، این به نظر من توجیه نداشت. برای همین هم تا صحنۀ آخر داستان، راوی نوجوان از تصمیم میرزا رضا برای اعدام انقلابی شاه اطلاع ندارد. حتی او صحنۀ تیراندازی به شاه را هم نمیییند. در صحن حضرت عبدالعظیم قاطی مردم ایستاده و تنها خبرش را میشنود.
محمدقائم خانی: فکر نمیکنید راوی بیش از اندازه زیر سایۀ پدرش و میرزا رضا قرار گرفته است؟ میشد کمی آزادترش گذاشت تا رفتارهای شخصیتری هم داشته باشد که برای نوجوانان امروز جذابتر است.
هادی حکیمیان: این حرف شما را قبول دارم. چنانکه قبلاً هم گفتم حتی بعضی جاها نقش و کارکرد حسینعلی یعنی دوست راوی هم از او بیشتر است. راوی داستان یعنی کوچکعلی، شخصیتی است درونگرا، تاحدی جستجوگر و پرسشگر که به اقتضای سن و سال خود کمکم دارد با اقلیمهای جدیدتر آشنا میشود. واقعیت، اواسط کار نگارش داستان به ذهنم آمد که همۀ ماجراها در تهران اتفاق بیفتد که در آن صورت ماجرای شکار پلنگ، ظلمِ خانها و از همه مهمتر سفر میرزا رضا از کرمان به سوی پایتخت دچار مشکل میشد و باید فکر دیگری برای آن میکردم. شخصیتهای پدر و همینطور میرزا رضا از این جهت درشتاند؛ چون که هر دو در ذهن راوی نوجوان، قهرمانهایی هستند، بهویژه میرزا رضا که بناست دست به کار بزرگی بزند. پدر راوی همۀ تلاشش را میکند که برای زن و بچهاش زندگی خوبی درست کند، اما ظلم و بیعدالتی موجود در جامعه این اجازه را به او نمیدهد. اینجاست که میرزا رضا سر میرسد و یک راهکار تازه دارد؛ مبارزه آن هم نه با کدخدا و خان و شازدهها که با شخص شاه، چون او را سرمنشأ تمام این فسادها میداند. بههرحال امیدوارم مخاطب نوجوان ضمن خواندن این کتاب با یکی از شخصیتهای تاریخی مؤثر در زندگی تمام آدمهای زیسته در یک قرن اخیر ایران آشنا بشود.
محمدقائم خانی: بابت وقتی که گذاشتید، تشکر و باز هم انتشار کتابتان را تبریک عرض میکنم
هادی حکیمیان: همینطور ممنون و متشکر از شما.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز