«آن شب در حالی که ماه به میوههای کاج نوک میزد، پیرزن از زیر جامۀ عریض آبیاش سوزنی بیرون کشید. شور و هیجان پنهان خویش را جمع کرده سوزن را محکم در دست فشرد و خفاش مرده را نشانه رفت. از مدتها پیش دریافته بود که جادو و جنبلش، به رغم تمام تلاش و عرقریزی و نمکها و گوگردها بیخاصیت است، ولی این رویا را همیشه در دل داشت که روزی عاقبت معجزهای صورت بگیرد...» (ص83)
معرفی محمد غفاری
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز