شهرستان ادب: دومین نشست از سری میزگردهای آزاد ادبی «درنگ» با محور "یاریگری" در معاونت فرهنگی هنری حوزه نمایندگی ولی فقیه جمعیت هلال احمر جمهموری اسلامی برگزار شد. در این نشست آقایان ابراهیم اکبری دیزگاه، علیرضا سمیعی و محمدقائم خانی دربارۀ رمان «طاعون» نوشته «آلبر کامو». ترجمه «رضا سیدحسینی» به بحث و گفتوگو پرداختند.
علیرضا سمیعی: در مکتب اگزیستانسیالیسم ارجاعهای زیادی به «آلبر کامو» داریم. آلبر کامو برای ما صرفاً یک داستاننویس قصٌهگو نیست. داستان او ارزش فلسفی هم دارد. سارتر بیشتر فیلسوف است تا داستاننویس، ولی کامو نویسندهای است که فلسفه را وارد داستانهایش میکند. کامو در نامهای که به بارت نوشته، دربارهی «طاعون» توضیحاتی داده است. کامو در این نامه مینویسد: « وقتی «بیگانه» را مینوشتم به فرد فکر میکردم؛ به اینکه فرد در جهان معاصر در چه وضعیتی قرار دارد. اما زمانی که داشتم «طاعون» را مینوشتم به جامعهی انسانی فکر میکردم.» کامو دو تجربهی مهم در زندگیاش دارد که در داستاننویسی بهخوبی از آنها استفاده کرده است: یکی همهگیری آنفولانزای اسپانیایی که شبیه به همهگیری طاعون بود و دیگری تجربهی حزب نازی، که یک طرز تفکر فراگیر عجیب و غریب در اروپای زمان اوست. خود کامو در یادداشتهایش مینویسد: «زمانی که «طاعون» را مینوشتم، نازیسم ذهنم را مشغول کرده بود؛ بهعنوان یک وضعیت خاص اجتماعی خفقانآور و فراگیر.»
محمدقائم خانی: واضح است که مهمترین مفهوم برای کامو «آزادی» است. او آزادی و حقیقت را جدا از هم نمیبیند. در «طاعون» مهمترین مسئلهی کامو «موقعیت» است. موقعیت از نظر اگزیستانسیالیستها بههمین شکلی است که کامو به تصویر میکشد، ولی در ظاهر آشکار نمیشود. همهی ما بهنوعی در یک موقعیت گرفتار شدهایم و نمیدانیم که چطور میشود از آن بیرون رفت. در این وضعیت، مسائلی گریبانگیر ما میشوند که لاینحلاند و ما را به تنش میکشانند. در این موقعیت، نیروی نابودگری وجود دارد که فراتر از قدرت تمام آدمهاست. در «طاعون» بهوضوح استیصال انسان را در برابر موقعیتی که به اجبار در آن گرفتار شده، میبینیم. در چنین موقعیت محصوری که راه گریزی از آن وجود ندارد، با نیروی نابودگری مواجه میشویم که از ازل (زمان پیدایش بشر) وجود داشته؛ در تاریخ کهن ردٌ پای او را میبینیم و البته در هر دوره، چهرهی جدیدی پیدا میکند. در این کتاب، این نیروی نابودگر «طاعون» است.
در این شرایط انسان، دیگر انسان یونان قدیم نیست که صرفاً با نیروی چالشگر و تقدیرش در جنگ است. این انسان، برای بقا میجنگد و امید پیروزی دارد. نگاه کامو به تراژدیهای یونان را در تعریفش از انسان در «طاعون» میبینیم. تقدیرگرایی تراژیک یونان غیرقابل تغییر است، ولی در «طاعون» اینگونه نیست. در یک سوم ابتدایی رمان، کامو بهخوبی نشان میدهد که انسانها چقدر در برابر این نیروی نابودگر –که انگار از آسمان نازل شده- ابتدا همهچیز را انکار میکنند و بعد دچار استیصال شدهاند. امٌا در ادامه، به این نتیجه میرسند که باید برای پیروزی بجنگند و به آن ایمان داشته باشند. راوی هیچ کجای رمان بهشکل واضح نمیگوید: «ما صد در صد پیروز میشویم.» اتفاقاً نشانهها بیشتر به نابودکننده برمیگردد. ولی راوی در نیمهی دوم رمان تأکید میکند که همگی باید به انسان امید داشته باشیم.
بعد از انتشار این کتاب هرگاه از کامو دربارهی نهیلیسم میپرسیدند، پاسخ میداد: «شما نهیلیسم را با انفعال یکی میدانید و این تصوٌر، نادرست است. ممکن است انسان بفهمد که دنیا پوچ است و بهنوعی گرفتار شرایطی شده که در آن دارد توسط نیروهای فراانسانی نابود میشود، امٌا در عین حال به خودش امید دارد. و چون به خودمان امید داریم هرروز باید تلاشمان را بیشتر کنیم.» در واقع کامو «نهیلیسم فعٌال» را پیشنهاد میدهد و شخصاً هم اینگونه بوده است. برعکس کافکا، در روابط اجتماعی گرم بوده و مدام به این موضوع تأکید کرده که میتوان آیندهای بهتر از حال رقم زد. در این اندیشهی کامو، بهنوعی اندیشهی یاریگری به انسانهای دیگر هم نهفته است. او معتقد است باید فارغ از عقیده، موقعیت اجتماعی و موارد دیگر بههمهی انسانها یاری رساند.
یکی از نکات مهم «طاعون» این است که نشان میدهد انسان بهتنهایی قادر به انجام هیچکاری نیست. باید جماعتی از انسانها باور داشته باشند که برای بقا باید کنار هم بمانند و به یکدیگر (و به همهی انسانهای خارج از آن گروه) یاری برسانند. کامو یاریگری را تنها راه نجات انسانها میداند و از همه میخواهد به این نهضت بپیوندند. پایهی این تفکر امیدی است که کامو به انسان دارد، تا جایی که قادر است به قضا و قدر آسمانی هم غلبه کند.
ابراهیم اکبری دیزگاه: کامو را میتوان یکی از مهمترین نویسندگان قرن بیستم قلمداد کرد، چون هم شفٌاف میاندیشد هم بهخوبی روایت میکند. کامو الجزایری است و به فرانسه آمده تا خودش را پیدا کند. بههمین دلیل مدام دنبال اثبات خودش است. این ویژگی بهخاطر شرایط زندگیاش است. کامو غیر از «طاعون» آثار درخشان دیگری نیز دارد. بهنظر من برای صحبت دربارهی کامو باید از «افسانهی سیزیف» شروع کنیم. سیزیف شخصیتی است اسطورهای که مدام سنگ گرد بزرگی را بهسختی بالای کوه میبرد. بهمحض رسیدن بالای کوه، سنگ قل میخورد و پایین میآمد. دوباره سیزیف پایین میرفت و این کار بیمعنا را تکرار میکرد. کامو معتقد است انسان در این دنیا چنین حالتی دارد؛ فقط میتواند به این فکر کند که چطور مدام این سنگ را بالا ببرد که رنج کمتری بکشد. کامو در این کتاب فلسفهی وجودی خودش را به ما نشان میدهد. این کتاب در واقع یک جستار فلسفی است و به این نکته اشاره دارد که انسان باید تکلیف خودش را مشخص کند: بمیرد یا زندگی کند. سوال مهمش این است: «من خودکشی بکنم یا نه؟» اگر خودم را بکشم تمام میشوم ولی اگر تصمیم گرفتم خودکشی نکنم، باید برای زندگیام هدف، دلیل و برهان داشته باشم.
کتاب بعدی کامو که به نظر من کانون تفکٌر اوست، «بیگانه» است. اگر از من بخواهند ده رمان برتر قرن بیستم را معرفی کنم، بیشک «بیگانه» یکی از آنهاست. فرم این کتاب خیلی با «طاعون» فرق میکند. «بیگانه» داستان مردی است که هیچ دلیلی برای زیستن ندارد. نمیداند برای چه باید زنی را دوست داشته باشد یا اصلاً دوست داشتن چیست. مردی را کنار ساحل به قتل میرساند و دلیلش را گرمای هوا میداند. در نهایت هم وقتی میخواهند اعدامش کنند، کشیش را به سلولش راه نمیدهد. «بیگانه» آغاز بسیار جذابی هم دارد: مادر شخصیت مرده. در مراسمش هم شرکت میکند، ولی حسٌی به این قضایا ندارد. بهطور کلٌی یک انسان بیگانه است؛ حکایت انسان امروزی که در جمع حضور دارد، ولی هیچ نسبتی با آنها ندارد. در «سقوط» هم روایتی دارد از سقوط انسان.
ما فیلسوفان زیادی در طول تاریخ داشتهایم که نوشتههایشان (در قالب داستان) خیلی نمیتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند، چون از آرایههای ادبی بهخوبی استفاده نکردهاند. امٌا کامو یک رماننویس درجه یک (و بهحق، برندهی جایزهی نوبل) است و بهخوبی درونمایهی فلسفی را به داستانش تزریق میکند. البته اگر کاموی دوران «بیگانه»، «طاعون» را مینوشت، بعضی از زیادهگوییها را حذف میکرد. رمان «طاعون» از چند جنبه برای ما اهمیٌت دارد: ما در ایٌامی زندگی میکنیم که دقیقاً شبیه به روزگار طاعونی است. در حال حاضر که همه درگیر ویروس کرونا هستیم، انگار داریم شرایط این رمان را تجربه میکنیم. این بیماری هم مثل طاعون دو ویژگی دارد: شیوع اکثری و کشتار. کامو در «طاعون» مواجههی جامعه، حکومت و رسانهها را با بیماری طاعون طوری روایت کرده، انگار در همین دوران کرونایی زندگی میکند و آینهای گذاشته جلوی جامعهی انسانیِ این شش هفت ماه اخیر و آنها را به ما نشان میدهد. در روزهای اوٌل، همه (حکومت، رسانهها و مردم) بیماری را انکار کردند، همانطور که دربارهی طاعون و موشهای مرده اتٌفاق افتاد. پس از مدٌتی، همه دنبال مقصر میگردند. مثلاً در «طاعون» کشیشها میگفتند: «بیماری بهدلیل گناه مردم بهوجود آمده است.» و در دوران حاضر کشور چین را مقصٌر میدانند.
مرحلهی بعد، پذیرفتن و کنار آمدن با شرایط است. در این مرحله، آدمها با توجٌه بهنوع زیستشان، خودشان را نشان میدهند: یک نفر میخواهد به دیگران کمک کند. دیگری فقط میخواهد خودش را نجات دهد. یک نفر هم فرصت را غنیمت میشمارد و اجناس مورد نیاز مردم را احتکار میکند که گران بفروشد. عدٌهای میخواهند از آن شهر فرار کنند. عدٌهی دیگری هم در همه حال خوشبختی و سلامت خود را بر بیماری و مرگ دیگران مقدٌم میدانند. خاصیٌت شیوع یا سرایتِ مرگآور این است که درونِ انسانها را افشا میکند. انسانهایی که قبل از این بیماری در قالب دین، نهاد، اجتماع، مذهب و اخلاق با هم زندگی میکردند، بعد از شیوع، از این لایهها بیرون میآیند و هرطور خواستهی قلبیشان است زندگی میکنند.
سوال مهم دیگری که من سالهاست از خودم میپرسم این است: «رمان چیست و با ما چهکار میکند؟» آیا رمان، گزارش تاریخی یا متن الهیاتی است؟ یا به ما اطٌلاعات میدهد؟ بهنظر من هیچکدام از اینها نیست؛ ممکن است برخی نکات تاریخی یا دینی در آن وجود داشته باشد یا اطٌلاعاتی به ما بدهد، اما نویسنده در ابتدای نگارش رمان قصد نداشته چنین کاری بکند؟ قصد رمان دقیقاً همین کاری است که کامو در رمانهایش (بهخصوص طاعون) انجام دادهاست. کامو قصد ندارد در رمانش علوم اجتماعی، سیاسی یا تاریخی را به مخاطب بیاموزد یا حتٌی سرگرمشان کند. دورهای بود که رمان به عنصر سرگرمی هم توجٌه میکرد، ولی بعد از آمدن تلویزیون و رسانههای دیجیتال این وظیفه به آنها محوٌل شد. من با نوشتن رمان نه میخواهم شما را بخندانم، نه بگریانم، نه مسلمانتان کنم نه بیدین.
اصلیترین خاصیٌت رمان، آئینهگی است. رمان، شما را به خودتان نشان میدهد تا با دیدن خودتان، زوایای پنهانتان را پیدا کنید. اگر قبل از شیوع کرونا «طاعون» را میخواندید یک اتٌفاق در شما میافتاد و اگر در زمان کرونا آن را بخوانید، وضعیٌت فرق میکند. شما میتوانید خودتان را جای شخصیٌتهای این رمان بگذارید. آیا «تارو» هستم که فرار کنم یا دکتر «ریو» که بمانم و به مردم کمک کنم؟ آیا شبیه کشیش «پانلو» هستم و به وظایف دینیام عمل میکنم؟ وقتی خودم را در آینهی این رمان میبینم، زاویهای از خودم را کشف میکنم و با کشف خودم میتوانم در جامعهام درست زندگی کنم. اتٌفاقاً در موقعیٌتی که هستیم این رمان بیشتر به ما کمک میکند که چه واکنشی به وضعیٌتی شبیه به «طاعون» داشته باشیم.
سمیعی: اگزیستانسیالیستها اصطلاحی دارند بهنام در موقعیٌت مرزی (آستانه) قرار گرفتن. زمانیکه شخصیٌتی در این موقعیٌت مرزی قرار میگیرد، هرچه را درونش هست بیرون میریزد. بههمین دلیل جوانان همدورهی کامو که تحت تأثیر اگزیستانسیالیسم بودند به اسپانیا میرفتند تا در جنگهای داخلی بجنگند و در این موقعیٌت مرزی قرار بگیرند و بتوانند بهنوعی خودشناسی برسند. داستاننویس یا متفکٌر (بهخصوص متفکٌر اگزیستانسیالیست) به این موقعیٌتِ مرزی حسٌاس است. کامو هم معتقد است که انسان در مواجهه با مرگ به چنین وضعیتی (مرزی) میرسد. همهی ما این تجربه را داریم؛ زمانیکه مرگ به ما نزدیک میشود واکنشهای خاصٌی از خودمان نشان میدهیم. نه تنها مرگ، یک موقعیٌت مرزی است، بلکه خود زندگی هم بهنوعی یک موقعیٌت مرزی است؛ همین که تو زنده هستی در یک موقعیٌت مرزی قرار داری و باید تکلیفت را با زندگی روشن کنی. درست است که جهان پوچ است، ولی باید با اعتراف کردن به این پوچی، تکلیف را بهعهده گرفت. اگر شخصی اعلام کند دنیا پوچ است، باید راهی پیدا کند که آن را تحمٌل کند. سیزیف این پوچی را تحمٌل میکند و با این تحمٌل، معنا را خلق میکند.
مرحوم فردید به کامو میگفت: «صوفی فرنگی». صوفی در تمدٌن شرقی و حتٌی تمدن مسیحی (زمانی که قدرتمند بود)، شخصیٌتی است که نسبت به معنای اصلی زندگی –که توحید است- پاکبازی دارد. بودنِ خداوند در این وضعیٌت توحیدی، قدرتی دارد که هیچ قدرتی با آن برابری نمیکند. هیچچیز ارزش ندارد. همهچیز را باید فدای توحید کرد. صوفی تمدٌن دینی (چه تمدٌنهای ابراهیمی مثل مسلمانان، یهودیان و مسیحیان، چه تمدٌنهای غیر ابراهیمی مثل بودیسم و شینتوئیسم که توحید غیر وحیانی دارند) پاکباز است. کامو صوفی است، ولی بهجای خدا به انسان معتقد است؛ جز انسان هیچچیز وجود ندارد و باید در برابر انسان باید پاکباز بود. کامو اعتقاد دارد انسان آنقدر مهم و مقدٌس است که زمانیکه در پرتوی نور انسان زندگی میکنیم، حتٌی ارزش ندارد دربارهی مرگ حرف بزنیم.
در حقیقت کامو، مرگ را داخل گیومه میگذارد. مرگ از نظر او مهم نیست. زندگی خیلی شکننده است و هر روز در حال حرکت بهسمت زوال (دی ان ای در کپی کردن خودش نواقصی دارد و با گذشت زمان ما پیر میشویم). بنابراین زمانیکه تنها چیزی که داری زندگی است، باید آن را تحمٌل کنی. کامو میگوید: «زمانیکه به این نقطه رسیدی، زندگی برایت معنا پیدا میکند. قبل از آن، پوچ است.» ما نقاط اشتراکی با این تفکٌر کامو داریم و این نقطهی اشتراک این است که با هر تفکٌری که داری باید این لحظه را زندگی کنی. باید با توجٌه به شرایط، این لحظه را سازماندهی کنی. باید در این لحظه در کنار دیگری قرار بگیری. این لحظه، مشابه به تمام لحظههای ممکن در شرایطی شبیه «طاعون» است. تکاپو در چنین لحظهای مدافع حیات است.
البتٌه این دفاع از نظر کامو حالتی حماسی دارد؛ در صفحات 165 و 166 کتاب آمده: «ما باید سازماندهی میکردیم و همه این را میدانستند. اما به معلٌمی که میگوید دو دو تا چهار تاست، کسی تبریک نمیگوید. شاید به او تبریک بگویند که این شغل شریف را انتخاب کرده. پس بهتر است بگوییم تارو و دوستانش از این لحاظ قابل تقدیر بودند که تصمیم گرفتند نشان دهند دو دو تا چهار تا میشود، نه عکس آن. اما این را هم بگوییم که آنها در این حسن نیٌت با معلٌمانی که شمارشان خیلی زیاد بوده، همداستان بودهاند، یا دست کم عقیدهی راوی چنین است. راوی از اعتراضی که به او خواهند کرد، بهخوبی خبر دارد. او خواهد گفت که این اشخاص جانشان را بهخطر میاندازند، امٌا پیوسته در تاریخ ساعتی فرا میرسد که در آن، کسی که جرئت کند بگوید دو دو تا چهار تا میشود، مجازاتش مرگ است. معلٌم این را خوب میداند. مسئله این نیست که چه مجازات یا پاداشی پشت این استدلال وجود دارد، مسئله این است که بدانیم دو دو تا چهارتا میشود. آری یا نه؟» این همان سوالی است که کامو در «سیزیف» هم پرسیده است.
خانی: سؤال در واقع این است که چه چیزی ارزش این را دارد که من به خاطرش خودکشی نکنم؟ طبیعت این است که تو باید خودت را بکشی، مگر اینکه بدانی چرا نباید این کار را بکنی.
سمیعی: موافقم. نوعی اراده به زندگی، در طرح کامو است که البته خطراتی هم دارد.
دیزگاه: من فکر میکنم فلسفهی کامو در کتابهای قبلیاش که فردیٌت و زندگی است، در «طاعون» مصداق زیادی ندارد. آنچه در «طاعون» نمود دارد، دیگری است. اگر مسئله خود انسان باشد، در این وضعیت شخصیٌتها به کمک یکدیگر نمیآیند. زمانیکه «ریموند رامبر» میخواهد فرار کند، بعد از کلٌی سختی به مرز میرسد، ولی در نهایت تصمیم میگیرد برگردد به بیمارستان که به «ریو» و «تارو» کمک کند. آنها از او میپرسند: «چرا دنبال معشوقهاش (سعادتش) نرفته؟» او پاسخ میدهد: «سعادت زمانی معنا میدهد که دیگران بدبخت نباشند. سعادت در ارتباط با دیگری معنا پیدا میکند. من برگشتم که زندگی این افراد را نجات دهم و بعد بهدنبال معشوقهام بروم. حتٌی اگر معشوقهام زنده نماند، خود این ماجرا سعادت است.» اتٌفاقاً نقطهی جالب ماجرا این است که ایشان شرم را در مقابل سعادت قرار میدهد. او میگوید: «اگر میرفتم، شرمگین بودم. و من به سعادت نمیرسم اگر تا آخر عمر شرمگین باشم.»
در «طاعون» همهی آدمها بهنوعی دنبال نجات دیگری هستند. «ریو» و «تارو» که آدمهای شریفی هستند و از همان اوٌل میخواهند دیگران را نجات دهند. اوٌل «کتار» را که میخواهد خودکشی کند، نجات میدهند. به «ژوزف گران» هم خیلی خوشبیناند و معتقدند با اینکه به سود شخصیاش فکر میکند ولی (مثل رامبر) برمیگردد. بنابراین کانون اصلی «طاعون» خود انسان به ما هو انسان نیست؛ انسانها با نجات دیگری به سعادت میرسند.
سمیعی: وقتی دربارهی انسان حرف میزنیم، گاهی دربارهی خودمان بهعنوان یک فرد حرف میزنیم، گاهی دربارهی نوع انسان. البتٌه ما بدون تواناییِ دروننگری نمیتوانیم آگاهی از خویشتن داشته باشیم. ولی این خودآگاهی تا زمانی که در محیط بیرون از ما –بهخصوص در فرد دیگر- منعکس نشود، شکل نمیگیرد. در کتاب «عناصر فلسفهی حق»، هگل طرحی از خود دارد. این کتاب را میشود به دو قسمت تقسیم کرد: قسمت اوًل، که دربارهی فرد بحث میکند. فصل میانی راجع به عشق است. و در قسمت بعد فصلی است که چطور خود را بهمثابه انسان در رابطه با دیگری بشناسیم. من زمانی به مقام انسانی میرسم که بدون فکر کردن به سود و زیان خودم، دیگری را به رسمیٌت بشناسم. در اینصورت خودم را در آینهی این دیگری میبینم. این کاری است که عشق میکند؛ وقتی دیگری را بهعنوان انسان میشناسی، خودت به مقام انسانی میرسی. عشق، لولای این کتاب است. مقصود من از فرد، خود فرد نبود. هرچند خود فرد با آگاهیاش به محیط بیرون، هر چیزی را درک میکند، ولی آنچه بهعنوان انسان میشناسیم، یکبار بهعنوان خود و یکبار بهعنوان دیگری شناخته میشود.
خانی: من میخواهم دربارهی «سازمان بهداشت همگانی» که در کتاب به آن اشاره شده، صحبت کنم. این سازمان طرح اصلی کامو برای نجات است. او با نشان دادنِ چگونگی شکلگیری این سازمان، روزنهی امیدی به آن دنیای طاعونزده میتاباند.
دیزگاه: البته کامو با همه همدل است. بههمان مقدار که شخصیٌت «دکتر» حق دارد حرف بزند، کشیش هم میتواند حرف خودش را بزند و همچنین سایر شخصیتها. آثاری که همزمان با آثار کامو منتشر شدند و همچنین آثار قبل از آنها، زیاد با مذهب رابطهی خوبی نداشتند و دیندارها را مسخره میکردند. البتًه در «بیگانه» شخصیت «مورسو» کشیش را از خانهاش بیرون میاندازد. ولی کامو در «طاعون» شخصیٌت کشیش را (با وجود نواقصش) با نجابتش نشان میدهد.
خانی: بهنظر من این تشکیلات در «طاعون» خواصی دارند که آن کشیش نمیتواند رکنش باشد. کامو زمانیکه از «آزادی» حرف میزند، انسانها را اسیر و در بندِ امور روزمره میداند، ولی توٌهم دارند که مالکاند و آزاد. از نظر کامو آزادی زمانی اتٌفاق میافتد که شما میفهمید در این مخمصه گرفتار شدهاید. در این نقطه، آزادی برای شما معنا پیدا میکند؛ قبل از آن، بهمثابه یک انسان، آزاد نبودهاید. وقتی به این نقطه میرسید دو تا راه بیشتر ندارید: یا باید تسلیم شوید (مرگ) یا مبارزه کنید و این مرگ را به تأخیر بیندازید. راه دوٌم، جنگیدن برای زنده ماندن همهی آدمهاست. وقتی «سازمان بهداشت همگانی» تأسیس میشود باید کلٌ شهر را بهسمت بهداشت ببریم تا همه نجات پیدا کنند.
این مبارزه، یک مبارزهی جمعی است برای حفظ کلٌ شهر. پس از نظر کامو، آزادی خودِ مبارزه است. انسان باید مبارزه کند که زنده بماند. این مبارزه شامل دو بخش است: یکی ایستادن در برابر تقدیر و نیروی شرٌ قهری و دیگری توجٌه به دیگری، زمینهی تشکیل سازمانی است با هدف کارِ بدون مزد. همه میخواهند زنده بمانند و حساب و کتابی در کار نیست. هرکس این نظریه را قبول دارد، میتواند به این تشکیلات ملحق شود. طرح کلٌی رمان «طاعون» همین مسئله است. تسلیم شدن همان مرگ است. باید دور هم جمع شویم تا بتوانیم زنده بمانیم. این وضعیٌت طاعونی، محاسبهپذیر نیست. و این خاصیٌتِ خود زندگی هم هست: محاسبهناپذیری. بعد از اینکه اصل ماجرا را پذیرفتند محاسبات را انجام میدهند: باید برای کنترل بیماری شهر را قرنطینه کرد؟ راه درمان چیست؟ بیماران را چطور بر اساس میزان بیماری دستهبندی کنند؟ کجا بستریشان کنند؟ و... .
پس توجٌه به دیگری، بدون محاسبات فردی یکی از اساسیترین ارکانی است که در «طاعون» بیان میشود. و این از عجایب طنزآمیز روزگار است که کامو را یک فیلسوف مؤید آزادی لیبرالیستی میدانند. چون بهوضوع در «طاعون» میبینیم که آزادی با پشتِ سر گذاشتنِ مسئلهی منفعتطلبی شخصی بهدست میآید. البتٌه این رمان رکنهای دیگری هم دارد. مثلاً شخصیت کشیش ابتدا این شرایط را نشانهی گناههای مردم میداند از مردم میخواهد که این وضعیٌت را بپذیرند (بهعنوان یک امتحان الهی). بعد به آنها میگوید دعا کنند. امٌا پس از گذشت مدٌتی، وقتی اصل مسئله را درک میکند ردای کشیشی را درمیآورد و تصمیم میگیرد به بیماران کمک کند. اینجا تازه وارد مسیر اصلی میشود: حالا که به این درک رسیده که همهی آدمها باید زنده بمانند به جمع کسانی میپیوندد که برای کمک به دیگری داوطلب شدهاند.
سمیعی: درست است. کشیش از مرحلهی زهد و گوشهنشینی عبور میکند و بهجای دعا کردن، به مردم میپیوندد.
خانی: فهمیده که دیگر نباید حکم کند که این بیماری قضای آسمانی است.
سمیعی: مسیحیت این گنجایش را دارد، چون کشیش شبانِ برٌههای گمشده است.
خانی: در این وضعیٌت، کشیش این تفکٌرات مذهبی را (خوب یا بد) کنار میگذارد و وارد جمع میشود. رکن دیگر در «طاعون» توانایی انسان است. ما میتوانیم: چون کنار هم جمع شدهایم، امکانات داریم، سازمان و تشکیلات و از همه مهمتر علم داریم. به پزشکان امید داریم و البتٌه این امید از سر ضرورت نیست. در درجهی اوٌل میخواهند هویٌت این نیروی ویرانگر را کشف کنند و فقط علم است که میتواند در مقابل آن قد علم کند. با این امید، ما میدانیم که میتوانیم با کمک قدرت علم بر این بیماری مسلٌط شویم و این وضعیت را تغییر دهیم. در چنین طرحی راهی نیست جز اینکه پزشک در مرکز اصلی آن قرار بگیرد، ویروس را بشناسد و راه مقابله با آن را کشف کند.
سمیعی: کامو نوعی اراده به زندگی دارد و با تجربهای که از «نازیسم» و «نیچه» داشته، میدانسته که ممکن است کژخوانیهایی دربارهی آثارش صورت بگیرد؛ لذا خیلی تأکید دارد که از بیان خشونت دوری کند. کامو در «نامه به دوست آلمانی» در اینباره بحث میکند که: «آنچه خشونت واقعی را آزاد میکند، نه جنگ و خشونت نظامی بلکه فرهنگی است.» شاید نگاه کامو در این جستار کمی رمانتیک باشد ولی باعث میشود در داستاننویسیاش، آزادانه با شخصیٌتها برخورد کند. او آدمها را خوب و بد نمیبیند: از نظر کامو، آدمها داناتر یا نادانتر هستند. شرارت هم به نادانی برمیگردد. کامو مفهوم مطلق خیر و شر را معلق میکند. از دیدگاه او، اگر شرارت فرد بهخاطر نادانی است، با دانستن اصلاح میشود. این طرح سقراطی به کامو این قدرت را میدهد که هر شخصیٌتی (خیر یا شر) را در داستانش روی صحنه بیاورد تا از خودش دفاع کند.
این کاری است که شکسپیر در نمایشنامههایش میکند: شخصیٌتهای شر را روی سن میآورد تا از خودشان دفاع کنند. تا جاییکه حتٌی میتوانیم برای لحظهای به عموی هملت حق بدهیم. تا زمانیکه وضعیٌت بحرانی مشخص نشود، بهراحتی نمیشود قضاوت کرد که حق با پدر هملت است. میتوانیم جریان را اینگونه ببینیم: عموی هملت میخواهد دانمارک را نجات بدهد و باید جلوی پادشاه خونخواری را-که دارد با اشتباهاتش دانمارک را نابود میکند-بگیرد. مرد هوسران فرصتطلبی که همسرش را به ستوه آورده. با این دیدگاه، زنی که در ابتدای داستان خائن و عمویی که قاتل پادشاه است، ناگهان فرصت پیدا میکنند که جریان را از دیدگاه خودشان تعریف کنند. زمانیکه شروع به صحبت میکنند از گناهشان مبرٌا میشوند.
در «طاعون» هم همین اتٌفاق میافتد: کامو بهخاطر ایمان پاکبازانهای که به انسان دارد، به شخصیٌتهای داستان این فرصت را میدهد که خودشان را تبرئه کنند. کامو با پوست و استخوانش انسان را باور دارد؛ ممکن است ضعف، امتیاز یا نیازی در وجود انسان باشد که خودش از آن بیخبر باشد. آثار هنری بهخصوص رمان باعث میشود ما به خودمان دسترسی پیدا کنیم. بر خلاف آنچه تصوٌر میکنیم، خودمان را بهخوبی نمیشناسیم. ولی با این دسترسی، میزان آگاهیمان از تواناییهای خودمان، متعجٌبمان میکند. انگار تا قبل از خواندن «طاعون» به موانعی که واقعاً در مسیر زندگیمان وجود دارد، واقف نیستیم. خواندن رمان ما را فروتن میکند. خواندن «طاعون» باعث میشود بیشتر دربارهی کرونا بفهمیم.
خانی: زمانیکه از پوستهی شخصی خودمان بیرون میآییم، مفهوم آزادی از نظر کامو برایمان معنا پیدا میکند. بعد از دههی 1990، با سیطرهی مطلق سرمایهداری، هرگونه نگاه انتقادی تلطیف شده یا از بین رفته است. بهعبارت دیگر، در دنیا تلاشی برای رسیدن به آزادی وجود ندارد و گفتمانِ فردیتگرایی، سیطرهی مطلق دارد. حتٌی چپگراها هم باید با دادن وعدهی لذٌت و تشویق، ثروتمندان و افکار عمومی را ترغیب کنند به کمک به دیگری. مجبورند به آنها بگویند: «از کمک به دیگران سودی به تو میرسد.» در حالیکه از دیدگاه کامو، این سود، توهٌمی بیش نیست. اما دنیای امروز ما شبیه دنیای روزگار کامو نیست. نقش متفکٌران و روشنفکران خیلی کمرنگتر از آن است که مردم را تشویق کنند به مبارزه برای کمک به دیگران. گفتمان مطلق سرمایهداری، عقاید عموم مردم را هم بهسوی اصالت سود و لذٌت برده است. طرح کامو در موقعیٌت امروز ما با بحران مواجه است.
از طرف دیگر، علم هم دچار بحران شده است. کرونا نوعی ویروس است که از شناخته شدن فرار میکند. حتٌی امکانات پیشرفتهی تکنولوژی امروز هم کمکی به شناخت آن نکرده است؛ تا میخواهند به شناختش نزدیک شوند یک جهش ژنتیکی جدید میکند و شکل و ساختارش عوض میشود. یکی از مشکلات اصلی که ساختن و تولید داروی کرونا را بهتأخیر انداخته، این است که دانشمندان هنوز نمیدانند با چهچیزی طرفاند. در «طاعون» هم چنین وضعیتی وجود دارد: عامل بیماری یکبار چهره عوض میکند، ولی چون در کلٌ دوره یکبار این اتٌفاق میافتد میتوانند به آن غلبه کنند. اگر کسی بخواهد دربارهی «کرونا» رمان بنویسد، باید بیشتر و عمیقتر از کامو وارد ماجرا شود و این کار آسانی نیست.