غزل حرم 7:
میخواستم کتاب برایت بیاورم
نه! زعفران، قطاب برایت بیاورم
اینروزها که کم شده خوابت به جای مهر
یک بسته قرص خواب برایت بیاورم
همواره گردباد نگاهش وسیعتر
باید که پیچ و تاب برایت بیاورم
با اشک، التماس دعا گفتهای و کاش
لبخند مستجاب برایت بیاورم
باران یا امام رضا از لبم چکید
تا سبزی جواب برایت بیاورم
از بازتاب آینههای مقابلش
سوغات آفتاب برایت بیاورم
«سبز تبرکی» که ببندم به دست تو
سقا شدم که آب برایت بیاورم
در محضر امام رضا قول میدهم
یک شاعر خراب برایت بیاورم
(ص73) |