موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu

نتايج يك دوئل فرهنگي؛ غريبه شدن مردم با داستان‌هاي بومي

04 شهریور 1391 15:37 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
علي اصغر عزتي پاك، نويسنده و مدير دفتر داستان موسسه فرهنگي شهرستان ادب يادداشتي با عنوان «نتايج يك دوئل فرهنگي؛ ميدان‌داري نشانه‌هاي فرهنگي بيگانه در تبليغ توليدات ملي» نوشته است.
اين يادداشت خواندني به بررسي داستان‌هاي خارجي در رسانه ملي و استفاده تبليغاتي از آنها پرداخته كه نتيجه‌اي جز بيگانه كردن مردم خودمان با داستان‌هايمان را نداشته است.
اين يادداشت به شرح زير است:

اين‌روزها تبليغاتي از رسانه‌ ملي پخش مي‌شود براي توليداتي ملي كه خالي از ملاحظاتي نيستند. اول نگاهي مي‌كنيم به اين تبليغات و توليدات، و بعد ملاحظاتي خواهيم داشت در اين باب:

1. GLX و دالتون‌ها!
توليدكننده ‌اين گوشي ملي (!) با هم‌‌دستي رسانه‌ ملي، دست به ترفندي جالب براي جذب مشتري زده‌اند؛ وامي گرفته‌اند از يك داستان آمريكايي و باعثي شده‌اند تا برادران دالتون با استفاده از اين فناوري منحصر به فرد ايراني، از زندان فرار كنند و كارهاي خيرشان را از سر بگيرند. خب، پس يك گوشي ملي توليد كرده‌ايم كه علاوه بر اسم خارجي، با يك داستان خارجي هم ساپورت شده تا در دل مردم ايران‌زمين جا باز كند. (ظريفي مي‌گفت با اين اوصاف، عيار ملي بودن خود گوشي هم مشخص است و اصلاً هم معلوم نيست از كجا آمده و پدر و مادرش كيست!)

2. تاژ و چوب جادوي هري‌پاتر!
در اين تبليغ، كه باز هم با ميانجي‌گري رسانه‌ي ملي! به خورد ملت داده مي‌شود، توليد‌كننده‌ ديگر ايراني كه باور نمي‌كند بشود در اين مملكت محصولي توليد كرد كه هشت‌آنزيم(!) را يك‌جا داشته باشد، دست به دامان چوب جادوي هري پاتر شده و با توسل به آن، كاري كرده است كارستان. ظاهراً اين توليدكننده نيز مي‌خواهد به مشتريانش القا كند كه يك‌وقت گمان نبريد اين «عجايب هشتگانه» خداي‌ناكرده حاصل خلاقيت ما است؛ نخير! اين فن‌آوري فراتر از حتي خيال جادوگران ايران‌زمين است تا چه رسد به توليد كنندگان آن! (حالا بگذريم كه توليدات بنجل همين كشور همسايه، تركيه، كه اين‌روزها فروشگاه‌هاي‌مان لبريز از آن‌هاست، 12 آنزيم دارند.)

3. بانك صادرات؛ گنگسترها و ميليونر زاغه‌نشين در حسرت سپرده‌ طلا!

4. پوآرو به دنبال تار مويي است كه شامپو سير پرژك نسلش را منقرض كرده است. (اين يكي شاهكاري تازه است و در حين نگارش اين چند خط روي نموده است اما شاهدي است جدي بر مدعا.)

ملاحظات:
اول: ارتباط اين داستان‌ها با توليدات ملي ما كجاست؟
به نظر من ربط‌شان در داستان‌هايي است كه با وساطت رسانه‌هاي ديداري چنان فراگير شده‌اند كه توليدكننده‌اي را در سرزمين پرقصه‌ي ايران ناچار به تعظيم در برابر خود كرده‌اند. جهان‌هاي اين داستان‌ها به ياري پخش‌هاي مكرر، از چنان واقعيت خوشآيندي برخوردار شده است كه توليدكننده‌ ما را ناچار ساخته براي جذب مشتري، رخت به اين جهان‌ها بكشد و خود را جزوي از اين رويا جا بزند تا دلپذير جلوه كند و در دل مشتري جا باز كند. دلپذير براي مردمي كه با اين قصه‌ها زندگي مي‌كنند و در جهان پر افسون آن‌ها نفس مي‌كشند و قهرماني‌ها مي‌كنند. واحيرتا!
دوم: اين داستان‌هاي «خارجكي» آيا توان آن را دارند جنس «ايراني» را در ايران به اصطلاح ساپورت كنند و برايش بازار درست كنند؟

به نظر مي‌رسد پاسخ اين سوال از فرط روشني تن به بداهت مي‌زند: نه! آخر كجاي جهان داستاني دالتون‌ها و كابوي‌ها، جهان مورد علاقه‌ مردمان ما مي‌تواند باشد؟ مشتركات ما مردم ايران با چند دزد سرگردان در صحراهاي بي‌آب و علف آمريكا چيست و كجاست تا چنگ بيندازيم بر اشياء مورد علاقه‌ آنان در يك تبليغ تجاري؟ آخر ما كجا، هري‌پاتر كجا؟ مگر ما چقدر غرق جهان درهم‌جوش اين داستان بيگانه با ذهن و زبان‌مان شده‌ايم كه حالا شيفته‌ هر چيز منسوب به آن شويم، و تهيه‌اش كنيم و بر جگرمان بفشاريم؟ نه، ما دلداده‌ اين داستان‌ها نيستيم؛ چه اگر اين‌گونه مي‌بود، امروزه تيراژ دوره‌ اين كتاب‌ها بايد مثل همان انگليس و آمريكا و كانادا ميليوني مي‌شد كه بحمدالله نشده!
پس، حالا كه ما آدم دلداده‌ اين داستان‌ها نيستيم، چرا توليدكننده‌مان مي‌خواهد محصولاتش را به اين جهان‌هاي بيگانه منصوب كند؟ به زعم من دلايل اين رويكرد نيز با نگاهي گذرا به وضعيت اين روزهاي فرهنگ و هنر اين سرزمين قابل رصد است. به نظر مي‌رسد ريشه‌ اين گرايش‌هاي تصنعي را اولا بايد در تلاش‌هاي نفس‌گير و شبانه‌روزي رسانه‌ ملي پي‌گيري كرد.

اين رسانه‌ ملي!، در طول اين سال‌ها، در اقدامي خيرخواهانه و البته مداوم، مردمان ما را با جهان‌هاي داستاني خويش غريبه كرده است. ما سال‌هاست كه قصه‌ بسيار زيبا و عميق «ماه‌پيشاني» را فداي داستان ناپخته و بي‌خود «سيندرلا» كرده‌ايم، و اين داستان بي‌مصرف و مزخرف را به خورد بچه‌هاي‌مان داده‌ايم؛ در عوضِ «حسين كرد»، مخاطب دست و پا بسته‌ خود را مشغول «زورو» و «رابين‌هود» - با تمام جلوات واقعي و فانتزي‌شان- كرده‌ايم. و عياران‌مان را قرباني كرده‌ايم در پاي عشق به تق و توق اسلحه‌هاي كابويي كه دوئل مي‌كند! (يادش بخير سريال «روزي روزگاري» كه ايرانيان را شيفته‌ي خود كرد اما چه سود كه دولت مستجل بود!)

دليل دوم كه به نحوي حاكم بر دليل اول نيز مي‌تواند باشد، در منگنه‌ مميزي قرار دادن نويسندگان نوظهوري است كه توانايي خلق آثار درخور براي هم‌ميهنان‌شان را دارند. در اين‌سال‌ها مميزي‌هاي سليقه‌اي و بي‌حساب و كتاب اداره‌ كتاب از يك طرف و فشار روزافزون بازبينان و مصلحت‌سنجان سيما و سينما از طرف ديگر، چنان فضايي درست كرده كه چشمه‌ تخيل نويسنده‌هاي بيچاره‌ از بيخ خشكيده است و محصول چنين خلاقيت ابتري، جز همين آدم‌هاي لاجون و بي‌مقدار با داستان‌هاي آبكي و بي‌بنيه چه مي‌تواند باشد؟ چنين آثاري چگونه مي‌توانند مخاطب تشنه‌ تجريبات تازه و نو را راضي كنند؟ كدام مخاطب خشك‌جاني است كه در داستان به دنبال همان چيزهايي باشد كه زندگي روزمره‌اش را شكل داده‌اند و روزگار او را ساخته‌اند؟

و در آن هنگام كه اين‌گونه سرچشمه‌ خلاقيت و بروز خيال وطني گل‌آلوده ‌شود، نتيجه همين مي‌شود كه مي‌بينيم! سياست فرهنگي‌اي كه تمام همِّ خود را صرف برخورد و مبارزه با فرهنگ غربي و به خصوص آمريكايي كرده است، يك‌باره درهايش را دروازه‌ مي‌كند تا لوك خوش‌شانس به همراه حضرات دالتون‌ها، و هري‌پاتر و گنگسترها بي‌خم كردن حتي گردن‌شان از درگاهش بگذرند و با سينه‌هاي پيش‌انداخته حريف بطلبند.
و اين گونه است كه حاصل تقلاي سي‌ساله‌مان در عرصه‌ فرهنگ و هنر متعالي مي‌شود توجه دادن مصرف‌كنندگان‌مان به محصولات داخلي، با داستان‌هاي آمريكايي!

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.