شهرستان ادب: نشست نقد و بررسی رمان«ایرانشهر» با حضور محمدحسن شهسواری، مجید قیصری و محمدرضا شرفیخبوشان با اجرای حمید بابایی برگزار شد:
دربارهی نویسنده:
محمّدحسن شهسواری نویسنده و روزنامهنگار ایرانی متولّد 1350 است. داور چند جشنواره و مسابقهی ادبی از جمله جوایز هوشنگ گلشیری، بهرام صادقی و منتقدان و نویسندگان مطبوعاتی بودهاست. از کتابهای او میتوان به کتاب آموزش داستاننویسی «حرکت در مه»، مجموعهداستانهای «کلمهها و ترکیبهای کهنه» و «تقدیم به چند داستان کوتاه» و رمانهای «پاگرد»، «شب ممکن»، «شهربانو»، «وقتی دلی»، «میم عزیز»، «بهشت مغولی»، «مرداد دیوانه»، «شهریور شعلهور» و «ایرانشهر» اشاره کرد.
دربارهی منتقدان:
مجید قیصری: داستاننویس
آثار داستانی: مجموعهداستانهای جشن همگانی و نگهبان تاریکی و رمانهای گور سفید، سه کاهن، ضیافت بهصرف گلوله، صلح، طعم باروت، نفر سوم از سمت چپ، گوسالهی سرگردان، ماه زرد، طنابکشی و... .
محمّدرضا شرفی خبوشان: مدرّس ادبیّات فارسی، نویسنده و شاعر
آثار داستانی: مجموعهداستان بالای سر آبها، رمانهای نوجوان موهای تو خانهی ماهیهاست، یحیی و یاکریم، کارخانهی اسلحهسازی داوود داله و رمانهای بزرگسال بیکتابی و عاشقی بهسبک ونگوگ.
مشروح جلسه:
محمّدرضا شرفی خبوشان: در چهار دهه و اندی که از انقلاب اسلامی میگذرد ما در حوزهی خاطرات شاهد یک جهش تاریخی بودهایم. خاطرهنگاری از دوران قاجاریه آغاز و در دوران مشروطه بهطور چشمگیری افزایش یافت؛ دلایل زیادی هم برای محبوبیّت این قالب نگارشی وجود داشت از جمله: سفر شاهان قاجار به فرنگ، ظهور احزاب سیاسی، گسترش روزنامهها و بالا رفتن سطح سواد و آگاهی در عموم مردم (بهخصوص طبقهی متوسط). امّا بعد از انقلاب اسلامی این جهش مثالزدنی است. علّتش هم مشخّص است: دو مقطع تاریخی مهم انقلاب اسلامی و هشت سال جنگ دفاع مقدّس. با توجّه به این جهش در روایتنگاری و خاطرهنویسی در حوزهی تاریخ شفاهی، کمیّت و کیفیّت این آثار در ادبیّات فارسی ماندگار و غیرقابل انکار خواهدشد.
انتشار خاطرهنگاریها فقط مربوط به انقلابیون و قشر مذهبی نیست؛ بسیاری از کسانی که قبل و هنگام انقلاب عضو احزاب سیاسی مختلف بودند، از زاویهی دید خود انقلاب را روایت کردند. مخاطبین داستان امّا دنبال نقطهی عطفی بودند در سیر گسترش و پیشرفت این قالب نگارشی. بهنظر من «ایرانشهر» پاسخی است برای این انتظار آنها. نویسندهی این کتاب به پشتوانهی منابع متعدّد خاطرهنگاریها و با تجربه، تحقیق و تفکّر خود اثری درخور خلق کردهاست. اگر بستر غنی خاطرهنگاریهای این دو دورهی مهم تاریخی نبود، امروز «ایرانشهر» بهعنوان اثری باکیفیّت و قابل توجّه وجود نداشت. آقای شهسواری خودش در ابتدای کتاب به این موضوع اشاره میکند که بنای باشکوهِ اثر بر پایهی خاطرهنگاریها ساخته شدهاست.
راهی که رمان ایرانی میرود پر فراز و نشیب بوده است. «ایرانشهر» مانند یک قالی ایرانیست که هر گرهاش متأثّر از یکی از این فراز و فرودها شکل گرفته. مشخّص است برای هرکدام از این گرهها (خردهروایتها) –که ممکن است در حدّ یک پاراگراف باشند- نویسنده مطالعه و تحقیق فراوانی کردهاست. در این رمان مکانهای مختلفی (تهران، اصفهان، بیرجند، خرّمشهر و...) وجود دارند و دربارهی هرکدام از این مکانها اطّلاعات گستردهای وجود دارد: از تاریخ و جغرافیا تا انسانشناسی و وضعیّت اجتماعی-فرهنگی آن. در تمام این شهرها خاک با آدمها گره خورده است و این آدمها هرکدام نقشی در حوادث مهم روایت دارند. اگر خاک این سرزمین تار این قالی باشد، آدمها پود آن را تشکیل میدهند. آقای شهسواری نقش قالی را با کمک این تار و پود بهشکلی هنرمندانه در هم تنیدهاست.
گاهی با آثاری مواجهایم که انگار پا در هوا ماندهاند: نه زمان دارند نه مکان و متعلّق به هیچ سرزمین و تاریخی نیستند. در چنین آثاری نویسنده در خلق اثر به تنهایی عمل میکند. اما یک اثر خوب به تنهایی خلق نمیشود؛ یک شاهکار هنری حاصل فعّالیّتهای یک ملّت است. تاریخ این کشور و خاطرهنگاریهای متعدّد همراه و همکار نویسندهی «ایرانشهر» بودهاند.
حمید بابایی: وقتی «ایرانشهر» را میخواندم متوجّه شدم که تاریخ شفاهی ما نسبت به ادبیات داستانی ما وزنهی سنگینتری است؛ ما دربارهی حوادث مهم تاریخی معاصر خاطرهنگاریهای زیادی داریم ولی رمان نه. دلایل مختلفی برای این عدم تعادل وجود دارد: شاید مخاطبین رمان در باور کردن خردهروایتهای رمان گارد داشتهباشند چون عادت داشتهاند تاریخ شفاهی را در قالب خاطرهنگاری افرادی بخوانند که در صحنههای مهم تاریخی حضور داشتهاند و بهعنوان شاهد، تجربههای خود را بیان کردهاند. وقتی اثر را آغاز کردم، پنجاه صفحهی جلد اوّل در حال سبک سنگین کردن این مسائل بودم ولی بعد از آن سه جلد را خیلی راحت خواندم.
محمّدحسن شهسواری کار بزرگی در خلق این اثر انجام دادهاست. رمان پر از شخصیّتها، حوادث و مکانهای مختلف است. جغرافیای اثر به ایران هم محدود نمیشود و بخشهایی، در خارج از کشور میگذرد. ریسک بسیار بزرگی است نوشتن یک رمان چند جلدی و خلق این همه شخصیّت، بهطوری که همهی آنها زنده و منحصربفرد باشند و مخاطب بتواند آنها را به خاطر بسپارد. در اکثر رمانهای معاصر شخصیّتها در حدّ یک اسم باقی میمانند، ولی شخصیّتهای «ایرانشهر» عقبه و حیات دارند و کاملاً قابل لمس هستند.
مجید قیصری: موضع من در این جلسه نقد نیست. سعی میکنم بیشتر بهعنوان یک مخاطب به اثر نگاه کنم. تاریخ شفاهی تجربهی زیستهی آدمهاست و بیان آن بهشکل خاطره نسبتاً آسان. امّا اگر بخواهیم همان تجربه را در قالب یک متن ادبی بیان کنیم باید ماهها زحمت بکشیم و آن را تبدیل کنیم به داستان. دفتر ادبیّات مقاومت در این سالها خیلی زحمت کشید که خاطرات رزمندهها را در طول جنگ تحمیلی بهشکل تازه و داغ منتشر کند. خوشبختانه در زمینهی تاریخ شفاهی مواد اوّلیّهی خوبی در اختیار داستاننویسان قرار دادند. در «ایرانشهر» ما تاریخ را روز به روز و مکان به مکان دنبال میکنیم. از آنجا که این مکانها واقعی هستند و نام کوچه و خیابان هم در رمان ذکر شده، فکر میکنم بهتر بود نقشههای جغرافیایی هم به اثر پیوست میشد که مخاطب بهتر بتواند این حرکت را تصوّر کند.
آقای شهسواری یک رمان کاملاً کلاسیک نوشتهاست؛ کلّ جلد اوّل و نیمی از جلد دوّم مقدّمه و پیشینهی روایت است. بههمین دلیل خواندن آن برای بخشی از مخاطبان کمی مشکل است. از اواسط جلد دوّم بیشتر با صحنهها و حوادث مهیّج روبهرو هستیم و کتاب راحتتر جلو میرود. البته نویسنده راهی ندارد جز این چیدمان؛ چنین داستانی نمیتواند با حادثه شروع شود و نیاز دارد به بیان چنین پیشینهای.
«ایرانشهر» رمان امروز نیست. فردای جامعه به این رمان نیاز دارد. به هر دلیلی ما چنین متنی را در ادبیّات داستانیمان نداشتهایم. در سیوچهار روز مقاومت خرّمشهر کلّ کشور بهشکل مردمی دخیل بودند. این بخش از تاریخ در رمان بهخوبی بهتصویر کشیده شدهاست. مقصود نویسنده از (ایرانشهر) هم همین مشارکت و حضور مستقیم و غیرمستقیم همهی مردم ایران در محاصرهی خرّمشهر است. درست است که ابتدای این شبیخون بخشی از خرّمشهر را از دست میدهیم، ولی غیرت مردم در این رمان با لحنی حماسی بیان شدهاست. این رمان باید نوشته میشد و من به نویسندهاش برای این پروژهی ارزشمند دستمریزاد میگویم. امیدوارم جلدهای بعدی هم با همین کیفیّت نوشته شود.
محمّدحسن شهسواری: خیلی خوشحالم که دوستان سه جلد کتاب را خواندهاند. قطعاً برای نگارش این رمان تحقیق گستردهای در تاریخ شفاهی کردم. نزدیک 600 کتاب را دستهبندی کردم برای پژوهشهای مرتبط با این اثر؛ بخشی از این لیست را تهیّه و مطالعه کردم و بخشی دیگر متأسّفانه در بازار نیست. قسمتی از منابع (نقشههای دههی چهل خوزستان) توسّط دانشگاه تهران در اختیار من قرار گرفت. در حال حاضر 267 منبع پژوهشی مکتوب و فیلم را مطالعه کردم. تحصیلات دانشگاهی من در سطح کارشناسی ارشد، پژوهش بود و دههای از زندگیام صرف پژوهش شد. این پیشینه هم به من کمک کرد برای جمعآوری اطّلاعات و استفاده از آنها.
از آنجا که پروژهی نگارش این رمان چند جلدی خیلی گسترده است منابع پژوهشیام را طبق موضوع دستهبندی کردهام: مثلاً زنان، سه نیروی ارتش (نیروهای زمینی، دریایی و دانشکدهی افسری)، سپاه، پزشکان و پرستاران، اعراب، چریکهای فدایی، آبادان و ... . من این شانس را داشتم که در دانشگاه فیشبرداری را یاد بگیرم و از آن در این تحقیقات استفاده کردم. اینطور نیست که همهی این کتابها را کامل بخوانم؛ میدانم کدام بخشها را مطالعه و از آنها فیشبرداری کنم. البته بعضی منابع آنقدر غنی بودند که چندین و چندبار خواندمشان. غیر از منابع مکتوب مصاحبههایی نیز داشتم با افراد مطّلع. همینجا تشکّر میکنم از محسن راستانی که چند چهرهی مهم در تاریخ خرّمشهر را به من معرّفی کرد و من این امکان را پیدا کردم که با آنها گفتوگو کنم. با مردم عادی –از عرب و عجم- که تجربهی حضور در آن روزها را داشتند هم صحبت کردم.
من متولّد آبادان هستم ولی در سه سالگی آبادان را ترک کردیم. از پدرم پرسوجو کردم و رفتم دنبال محلّهها و بازارهای قدیمی در آبادان. آبادان قدیم خیلی با آبادان امروز تفاوت داشت؛ آبادان قدیم از نظر سیاسی، فرهنگی و اقتصادی از مهمترین شهرهای ایران بود. از طرف دیگر نمیشد از خرّمشهر حرف زد و از آبادان نگفت. من از کمیِ خودم در برابر زیادیِ این مردم هراس دارم ولی تلاشم را میکنم. قبل از آغاز نگارش رمان، طبق قراردادی که با انتشارات «شهرستان ادب» داشتم قرار بود کتابی 200هزار کلمهای دربارهی خرّمشهر بنویسم. سه جلدی که امروز منتشر شده همین تعداد کلمه را دارد، امّا با شروع تحقیقات متوجّه شدم این حجم نیز حقّ مطلب را ادا نمیکند. الان جلد هفت را تمام کردهام. تصوّر میکنم کلّ کار حدود بیست جلد بشود. مسلّماً مخاطبین کتاب کامل محدود خواهندبود ولی من به آن گروه کوچک ایمان دارم.
خبوشان: شیوهی ارائهی کتاب خیلی مهم است. شاید بتوان مثل رمانهای دیکنز و تولستوی که کمکم در جراید منتشر شدند، بخشهای مختلف کتاب هم به مرور منتشر شوند. ما هنوز درک نکردهایم چه دوران تاریخی پرماجرایی را از سر گذراندهایم: حوادث منجر به انقلاب، بحرانهای بین انقلاب تا آغاز جنگ مانند گروهها و احزاب مخالف و خود جنگ هشتساله. تاریخ شفاهی و خاطرات بهاندازهی داستان در ذهن مردم ماندگار نمیشوند. مردم هنوز هم تاریخ کهن را از طریق داستانهای شاهنامهی فردوسی میشناسند. همچنین تعداد زیادی از شخصیّتهای تاریخی را از طریق روایتهای داستانی بیهقی یاد میکنند. داستان، تاریخ را روایت و حفظ میکند. بستر روایی قرآن هم داستان است.
ما در این چهل و چند سال به روایتِ داستانی تاریخ کمتوجّه بودهایم. عوامل زیادی در انتخاب فرم روایی داستاننویس مؤثّرند، مانند: تاریخ، مردم جامعه و مخاطبانش، جنس قصّه و در نهایت امکانات خودش. نویسندهی «ایرانشهر» به وسیع بودن کارش ایمان دارد. او آگاه است که مردم ما بیحوصلهاند و کمتر تمایل دارند به خواندنِ آثار حجیم. ولی از طرفی میداند جنس کارش بهگونهای است که اگر مخاطب طعمش را بچشد، اسیرش میشود. بهخصوص در جلد دوّم با حضور شخصیّتهای متعدّد و حوادث مهم سرعت روایت افزایش مییابد. در هر حال باید به این نکته توجّه داشت که خاصیّت کارهای بزرگ کشتی گرفتن با مخاطب است. مخاطبی که وارد اقیانوس میشود باید شناگر ماهری باشد. نویسنده نمیتواند بهخاطر کمبود شناگر، رسالت و ایمان خودش را از دست بدهد.
مخاطب باید در عرقریزان نویسنده سهیم شود. چهکسی گفته خواندن یک رمان سراسر لذّت است؟ اتّفاقاً اگر هم لذّتی وجود دارد، در پی رنجی میآید که از روبهرو شدن با مسائل مختلف بهدست میآید. تلاش مخاطب در درک اثر و رنجی که میکشد او را به درک لذّت عمیق روایت میرساند. شاید بخشی از مخاطبها هر جلد را طیّ دو سه روز مطالعه کنند، ولی برخی علاقه داشتهباشند به مزهمزه کردن آن. چه بسا یک سال هم طول بکشد که یک جلد را بخوانند. مهم این است که مخاطبها با شخصیّتها پیش میروند و تاریخ را همراه با خردهروایتها درک میکنند. نویسندهی این اثر قدرت روانشناسی مخاطب خودش را دارد؛ همانگونه که از او رنج خوانش را طلب میکند، به او لذّت درک میبخشد.
از این نظر، فرم کتاب کاملاً سنجیده انتخاب شدهاست؛ راه دیگری برای بیان تاریخ پر فراز و نشیب معاصر ایران و بازنمایی آن میان آدمها در مکانهای مختلف وجود ندارد. مسئلهی این کتاب از (خرّمشهر) فراتر رفته و به کلّ ایران میپردازد. آقای شهسواری بدون دخالت و قضاوت از زبان چریک، سلطنتطلب و مجاهد حرف میزند، چون میداند کلّ این نظرات تاریخ آن دورهی ایران را میسازد. او از دل این دیالوگها ایران را به مخاطب نشان میدهد. وقتی چنین بینشی دارد، از عهدهی نوشتن بیست جلد هم برخواهد آمد. پیش از این، بسیاری از نویسندهها تلاش کردهاند از زبان و ذهن مخالفان داستان بگویند ولی موفّق نبودهاند، چون بینش و دغدغهی بازنمایی یک ایران واحد را نداشتهاند.
بیان کلیشهای و شعارزدهی حوادث تاریخی توسط رسانههای حکومتی، اقشار جوانتر جامعهی ما را دلزده کردهاست؛ بههمین خاطر جوان و نوجوان ما از حوادث مهم، شخصیّتهای سیاسی و تاریخ معاصر ایران فراری است. ما اهمیّت رمان و روایت را درک نکردهایم و نتیجهی آن عدم توانایی نسل جدید در برقراری ارتباط با گذشتهی تاریخی خود است. درست است که ثبت تاریخ شفاهی ما بهخوبی انجام گرفته، ولی باید بپذیریم که خواندن تاریخ شفاهی مقدّمهای است برای رسیدن به رمان. رمان محصول درختِ انبوه تاریخ شفاهی است. بهواسطهی این میوهها ما گذشتهی ایران را میشناسیم. نویسندهی «ایرانشهر» مردم را با هر تفکّر و بینشی به تصویر میکشد، بههمین دلیل روی مخاطب تأثیر میگذارد.
مخاطبی که «ایرانشهر» را خوانده با خودش قبل از خواندن این کتاب فرق دارد، چون بهواسطهی خواندن این اثر بینش جدیدی نسبت به تاریخ معاصر ایران پیدا کردهاست. نویسندهی «ایرانشهر» بهوسیلهی بیانِ داستانی حوادث تاریخی از کلیشه عبور کردهاست. اگر بخشهای تاریخی را از این رمان جدا کنید، دقیقاً پهلو میزند به همان کلیشههایی که وجود دارد، امّا دنیای رنگین این رمان تبدیل شده به یک قالی خوش آب و رنگ. این رمان یک چشمانداز چشمنواز از تاریخی به ما میدهد که پیش از این در چشممان کلیشهای بود. دریافتِ خود نویسنده از تاریخ معاصر بهواسطهی روایت داستانی به مخاطبی که مستندات تاریخ شفاهی را نمیخواند، درک روشنی از تاریخ میدهد. آقای شهسواری طوری این رمان را نوشته که مخاطبی با اندک علاقه به داستان میتواند آن را دنبال کند.
بابایی: بهنظر من راوی دانای کل بهترین انتخاب برای روایت این رمان است؛ انگار یک راویِ بیرونی دارد تاریخ را نگاه میکند. گاهی این راوی تفاسیر روانشناسانه از کنشهای شخصیّتها به ما میدهد. اوایل برایم این سؤال پیش آمد که ضرورت انتخاب این راوی چیست ولی وقتی جلوتر رفتم متوجّه شدم که ضرورت روایت این داستان تاریخی با زوایا و جزئیّات مختلف فقط راوی دانای کل است. راوی نسبت به زوایای مختلف این مسائل تاریخی آگاهی کامل دارد و هرجا لازم باشد، توضیحاتی به متن اضافه میکند.
خبوشان: مرگ شخصیّتها در رمان نیز بسیار فکرشده و بجاست. هرکدام از این شخصیّتها نماد بخشی از انسان ایرانی هستند و با مرگ آنها آن جنبهی اخلاقی و ارزشی از بین میرود. بهخصوص مرگ دختری چریک که اشاره میکند به دههای که دختران نوجوان زیادی جذب این خانههای تیمی و فعّالیّتهای سیاسی چپگرایانه شدند. هیجانات جوانی و احساسات آنها را به این راه سوق داد، نه درک سیاسی. پدر دختر نقش ایران را دارد که نگران فرزندش است. مرگ این دختر جوان بازنمایی یک تراژدی تاریخی در کشور ماست. این مرگ، نمایش ناکام ماندن عشق، جوانی و باورهای بخشی از جامعهی ماست.
قیصری: یکی از نقاط قوّت این اثر و دیگر آثار آقای شهسواری حضور پررنگ زنان است. این مسئله مخاطبان را بهخوبی درگیر متن میکند. تنیدن عشق مادرانه، خواهرانه، دخترانه و زنانه در روایت آن را جذّابتر میکند. ما فقط سربازان دانشکدهی افسری و جنگ فیزیکی را نمیبینیم. در داستان، زن زندگی را جاری میکند. سربازِ متجاوز در مقابل زندگی میایستد؛ دیگر آن سربازِ خاکریز جبهه و محیط کاملاً مردانه نیست.
بابایی: ساختن شخصیّت زن توسّط نویسندهی مرد کار آسانی نیست. در این رمان تمام شخصیّتهای زن از تیپ درآمده و کاملاً مستقل و دارای صدای خود هستند.
قیصری: در جلد دوّم –که هفت نامهی عاشقانهی شهلا خواهر شهره برگشت میخورد- ضرباهنگ تند زندگی جریان دارد. زمانی که دربارهی شخصیّت مرشد میخوانیم، فضاسازی و زبان صوفیانه میشود. تنوّع زبانی در متن نیز آن را متنوّع و خواندنی میکند.
خبوشان: در بسیاری از رمانهای تاریخی نویسندهها سعی میکنند به حواشی و جزئیّات مسائل بزرگ تاریخی بپردازند ولی در «ایرانشهر» نویسنده شیرجه زده داخل جریان اصلی حوادث تاریخی و این کار هرکسی نیست. تلاطم حوادث میتواند شمشیر دولبه باشد برای رمان. در بعضی جاهای رمان که نویسنده اطّلاعات تاریخی را با زبان ژورنالیستی وارد متن میکند، کمی مخاطب را خسته میکند؛ بهخصوص وقتی این اطّلاعات با اکنونِ داستان همراستا نیست. مثلاً در صحنهای که خانواده دور هم جمع شدهاند شاهد یک بحث مفصّل سیاسی در قالب دیالوگ میان دو نفر هستیم. حجم و سنگینی این بحث از فضای آن صحنه بیرون میزند و بهنظر میرسد نویسنده بهدنبال فرصتی بوده برای دادن اطّلاعات تاریخی به مخاطب.
البته برای چنین کار بزرگی نیاز داریم به این حجم از اطّلاعات و نویسنده هم تا جای ممکن از مستقیمگویی آنها پرهیز کردهاست. در مقابل در بخشهایی که شاهد ماجراجوییهای شخصیّتها در بطن حوادث مهم تاریخی هستیم، بهخوبی با جریان روایت جلو میرویم. مثلاً وقتی یک داستان عاشقانه در بطن محاصرهی خرّمشهر گنجانده میشود، مخاطب ارتباط قویتری با متن برقرار میکند.
قیصری: رمان «ایرانشهر» برای حافظهی تاریخی ما نوشته شدهاست. ما تا امروز یک روایت کلان از یک واقعهی کلان تاریخی نداشتهایم. وقت و انرژی گذاشتن نویسنده برای خلق چنین اثر بزرگی همّت بالایی میخواهد.
شهسواری: یکی از دغدغههای من در این رمان چگونگی بیان حقایق اجتماعی بود. گاهی ما میگوییم: «میوه ثمرهی درخت است.» در حالیکه باید به این نکته توجّه داشته باشیم که علّت کاشتن درخت از ابتدا میوه بودهاست. پس درخت حاصلِ میوه است. اگر درختی را بهخاطر سایهاش بکاریم، سایه حاصل درخت نیست، بلکه درخت حاصل سایه است. ارتباط تاریخ با روایت هم اینگونه است. تاریخ شفاهی بیانِ دیدهها و شنیدههاست ولی روایت داستانی است که میماند؛ چون ذات روایتش اندیشه است. بههمین دلیل رمان مهم است، چون میوهی درخت است.
خوشحالی و خرسندی دو وضعیّت متفاوت هستند. لذّت یا شادی یک وضعیّت گذراست و اشتباه دنیای مدرن این است که دارد به سمت شادی میرود. مطالعات روانشناختی جدید نشان میدهد که شدّت شادی کسی که در آخرین لحظه به قطار میرسد با کسی که جایزهی اسکار را دریافت میکند، یکسان است ولی زمان باقیماندن این شادی در فرد متفاوت است: در اوّلی چند دقیقه و در دوّمی یک شبانهروز. امّا خرسندی یک وضعیّت است نه یک لحظه. خرسندی با رنج همراه است. داراییهای ما همین رنجهای آگاهانهی خودخواسته هستند که مدام دوست داریم به آن لحظهها بازگردیم.
من شخصیّتهای رمانم را تا این لحظه - هفتمین سال نگارش این رمان - عاشقانه دوست داشتم. تا الان نتوانسته بودم یک شخصیّت عراقی بیاورم، چون هنوز نمیتوانستم چنین شخصیّتی خلق کنم که به آن علاقه داشته باشم. ولی در جلد جدید، پای یک عراقی به داستان باز میشود. شخصیتی است که دوستش دارم. تا الان 253 تا شخصیّت داشتهام؛ با تعریف کاراکتری که حدأقل یک دیالوگ دارد. یعنی به عمقی رسیده که میتواند دارای صدای خود باشد. در رمان اگر دربارهی شخصیّتی تاریخی مثل شیخ خزعل صحبت کردهام و دربارهی کارهای او گفتهام ولی هنوز در صحنهای حضور ندارد و دیالوگی از زبان او گفته نمیشود، او را شخصیّت حساب نمیکنم.
درباره زاویه دید اثر هم نکتهای بگویم. در زاویهی دید دانای کل، از نظر من راوی همان نویسنده است که در رمان حضور دارد؛ گاهی به نام و حضور او اشاره میشود (کوندرا) و گاهی نه (موراکامی). زاویهی دید سوم شخص نمایشی مانند یک دوربین تصاویر و صداها را ضبط میکند. یک پله بالاتر، سوم شخص محدود به ذهن قرار دارد. آنچه با این زاویه دید روایت میشود، در امکانات شخصیّت هست و آنچه حواسّ پنجگانهی قهرمان بهطور منطقی حس میکند، قابل بیان است. با این تعریف، زاویهدید رمان من یک پله بالاتر از سوم شخص محدود به ذهن است. یعنی هرآن چه که در محدوده امکانات شخصیت باشد، از جمله اطلاعات یا تحلیلها یا افکار و هر آن چیز دیگری (حتی فراتر از مکان و زمانی که در آن قرار دارد) که بیانش ممکن باشد، در روایت آورده میشود. در طول رمان اگر چیزی گفته نمیشود، آن شخصیّت امکان گفتن آن را ندارد. این زاویهدید مثل دوربینی است بالای سر شخصیّت که به افکار مرتبط با آنِ داستانی او دسترسی دارد. به همینخاطر زبانِ روایت برای روایتِ شخصیّتهای مختلف متفاوت است. من در رمان از راحتی نظرگاه دانای کل استفاده نکردهام؛ به این معنی که هرلحظه بتوانم هرجا بروم و هرچیزی را بیان کنم. بلکه از زاویه سوم شخص با این تعریف بهره بردهام. این محدودیّت خلّاقیّت ایجاد میکند.
من از همان ابتدا تصمیم گرفتم قهرمانهای خیلی بزرگ مثل جهانآرا را در داستان نیاورم. میخواستم هیچ شخصیّت واقعی در رمانم وجود نداشتهباشد؛ مگر آنهایی که مستقیماً به آنها اشاره کنم. شخصیّتهای اصلی که روایت را جلو میبرند واقعی نیستند. اگر این شخصیّتهای تاریخی واقعی را در رمان میآوردم، نمیتوانستم آنها را قهرمانان بدون نقص نشان دهم و در سیر روایتم مشکل ایجاد میشد.
قیصری: بهنظر من در رمانی که جغرافیا و حوادث تاریخی کاملاً منطبق بر واقعیّت هستند نمیتوان از شخصیّتهای بزرگ تاریخی چشمپوشی کرد.
شهسواری: نادیده گرفتن این شخصیّتها بحث دیگری است. با توجّه به سهم شخصیّتها در حوادث از آنها نام بردم. محمّد جهانآرا فرماندهی سپاه خرّمشهر است. کلّ سپاه خرّمشهر 90 نفر بودند، در حالیکه شهدای نیروی زمینی 700 نفر بودند. ناخدا ضرغامی (جانشین تکاور نیروی دریایی) در زمان حصر خرّمشهر میگوید: «من با 170 نفر نیرو به خرّمشهر رفتم و با 19 نفر برگشتم.» نام این فرد را کجا میبینیم؟
خود من هم نگران یکنواختی کار هستم؛ حتّی یکنواختی در تنشهای جنگی. معضل دیگرم بهعنوان یک پژوهشگر داستاننویس مبارزه با وسوسهام برای گنجاندن اطّلاعات حاصل از همهی پژوهشها در رمان است. سعی میکنم از پس این چالش بربیایم. من برای نگارش چنین حجم بالایی نه ادّعایی دارم نه طلبی. من نگرانیهای خودم را روی کاغذ میآورم و مسئول رویکرد مخاطبان یا پشتیبانی مسئولان نیستم. من نباید طلبکار مردم باشم، آنها باید طلبکار من باشند.
خبوشان: «ایرانشهر» حقّ همهی اقوام و زبانها را ادا کردهاست. نویسنده ایران را مجموعهای از این اقوام و زبانها میداند.
شهسواری: دکتر طباطبائی میگوید: «در تمام کشورها اوّل یک دولت تشکیل شده و در سایهی آن ملّت شکل گرفتهاست. ایران تنها تمدّنی است که تا قبل از حکومت هخامنشیان، سههزار سال در حال تشکیل ملّت بودهاست.» اگر این اتّفاق نمیافتاد این همه اقوام مختلف کنار هم جمع نمیشدند. دولتها میروند و میآیند و ملّت ایران باقی میماند.