شهرستان ادب: به مناسبت سالمرگ آرتور میلر، نویسنده و نمایشنامهنویس سرشناس آمریکایی، امیرحسین روحنیا نگاهی داشته است به جهان ویژۀ این نویسنده.
در نظر آرتور میلر، نمایشنامهنویسی میتواند یک بیماری باشد که انسان با آن متولّد میشود. زمانی که مصاحبهگر از او میپرسد: «آیا شما تصمیم گرفتید نمایشنامه بنویسید یا...» میلر که حالا تازه پا به سن گذاشته است، جواب میدهد: «من به این فکر نکردم که نمایشنامهنویس بشوم یا نه. خودش پیش آمد.» و این میتواند آرمانیترین شکل انتخاب شغل باشد؛ این که خودش پیش بیاید. چه رؤیایی!
آرتور اشر میلر یکی از برجستهترین نویسندگان معاصر دنیاست، به طوری که به مدّت شصت سال، با نمایشنامهها و فیلمنامههایش ـ و البتّه کمتر، با رمانها و داستانهای کوتاهش ـ تأثیری مستقیم بر ادبیات دراماتیک جهان گذاشته است. او در هفدهم اکتبر سال 1915 میلادی در نیویورک به دنیا آمد و در دهم فوریه سال 2005 در خانۀ خودش، چشم از جهان فروبست و در تمام دوران حرفهای نویسندگیاش، منتقد سرسخت فرهنگِ رو به زوال جامعۀ آمریکای بعد از جنگ جهانی دوم بود. میلر که تمایلات چپگرایانه داشت، بارها از طرف دولتهای وقت ایالات متّحده مورد بازخواست قرار گرفت و زمانی که حاضر نشد اسامی همکارانش را فاش کند، اسم خودش در لیست سیاه سازمانهای اطّلاعاتی نوشته شد. با وجود این، او دست از نوشتن برنداشت و دربارۀ آنچه که میاندیشید درست است، نوشت. همچنین مقالات زیادی دربارۀ هنر و جامعه منتشر کرد.
ازدواج او با هنرپیشۀ مطرح هالیوود، مرلین مونرو، در زمان خودش بسیار مورد توجّه قرار گرفت امّا پنج سال بعد، زمانی که مونرو خودش را کشت، آرتور میلر در حدود نُه سال از صحنههای تئاتر دور ماند و سپس با نمایشنامۀ «پس از سقوط» به صحنه بازگشت. منتقدان عقیده داشتند این نمایشنامه تصویری از زندگی نویسندهاش است و او هیچ وقت این نظر را رد نکرد.
میلر با نمایشنامۀ «مرگ دستفروش» در سال 1949 به شهرتی جهانی رسید. او که تا پیش از این در آثارش به ضدّیت با فاشیم پرداخته بود، با این اثر جدید، افقهای تازهای در ادبیات نمایشی آمریکا پدید آورد و به سبک خودش نزدیک شد. نگاه واقعگرایانه در آثارش پررنگتر و نیز زبان انتقادش به شیوههای مدیریتی سرمایهداری جامعه، تندتر شد. او در این دهه در آثارش، بخصوص در نمایشنامۀ «بوتۀ آزمایش» مککارتیسم حاکم به جامعهی آمریکا را که دست به تفتیش عقاید زده بود، به چالش کشید و از آزادی بیان و حقّ اندیشه دفاع کرد.
پس از ماجرای بازجویی، آرتور اشر میلر که در آغاز میانسالی بود، موفّق به دریافت دکتری افتخاری از دانشگاه میشیگان میشود و پس از آن نمایشنامههای «چشماندازی از پل» و «سقوط در کوه مردگان» را مینویسد و کمی بعدتر، نمایشنامۀ «ارتباط آقای پیترز». میلر در این آثار، بسیار ظریف و هنرمندانه، بینش اجتماعی خود را با ضعف و قوّتهای شخصیتهای نمایشنامههایش در هم میآمیزد و سعی میکند تصویری واقعی از مردم زمانهاش، روی صحنه به تماشاگران نشان بدهد.
آرتور میلر که حالا شیوهاش را در نمایشنامهنویسی استوار کرده بود، سعی میکرد تصویر واضحی از جامعه و زمانهاش نشان دهد. در واقع به گونهای مینوشت که گویی آینهای در برابر جامعه نگه داشته است. او شخصیتهای شاخصی در آثارش خلق کرد. به عنوان مثال «ویلی لومن» در مرگ فروشنده که نمونۀ قربانی بیعدالتی و نظام سرمایهداری است و این نمونه از قربانیان در سایر آثار او نیز دیده میشوند و این میتواند نشان از حسّاسیت نویسنده نسبت به جامعهای باشد که در آن زندگی میکند.
در مصاحبهای دیگر وقتی از آرتور میلر میخواهند دربارۀ وجه اشتراک نویسندههای پیش از خودش صحبت کند، او به صراحت میگوید: «همۀ نویسندگان بزرگ یک حسّاسیت اخلاقی سرسختانه دارند که سیریناپذیر است و همچنین همۀ آنها نسبت به وضع فعلی جهان خشمگیناند. از این همه بیعدالتی و ظلم به ستوه آمدهاند.»
در تأیید صحبت بالا، او در جایی دیگر گفته است: «ما همه در کشتارهای ویتنام، عراق، افغانستان و جاهای دیگری که ایالات متّحده لشگر کشیده است، مسئولیم. ما عدّهای سیاستمدار را در قدرت مینشانیم، به آنها مالیات میدهیم و بعد دهانمان را میبندیم. پس دستان ما به خون همۀ مظلومانی که سیاستمداران ما آنها را نابود کردهاند و میکنند، آلوده است.» آرتور میلر اعتقاد داشت، انسان مدرن راه گریزی جز پذیرفتن مسئولیت اجتماعی خود ندارد و غیر از این نخواهد توانست به سعادت برسد.
از دیگر شاخصههای آثار میلر میتوان به اشارههای او دربارۀ فروپاشی روزافزون جامعۀ مدرن پرداخت. او این مهم را با تأکید بر نقش خانواده و مسئولیت فردی هر یک از اعضای جامعه مطرح میکند و از تماشاگرانش میپرسد: «آیا با وجود خانوادههایی از هم پاشیده و انسانهایی که امکانش را ندارد زمان زیادی در یک جا سکونت کنند، چیزی از بقای انسان باقی میماند؟ و به تبع آن، چه بر سر اخلاق و وجدان خواهد آمد؟»
آرتور میلر را استاد دیالوگنویسی میدانند. خودش در این باره میگوید: «من به صدای شخصیتهایم گوش میدهم.» او اعتقاد داشت نمایشنامهنویسی، هنری است بیشتر شنیداری، تا ادبی. همچنین نمایشنامهنویسی را به گونهای بازیگری میدانست که نویسنده ناچار است از تواناییهای شخصیاش برای خلق شخصیتهای نمایش استفاده کند تا بتواند به آنها جان بدهد و آدمهایی باورپذیر خلق کند. در واقع، نظر میلر دربارۀ نوشتن نمایشنامه این است که نویسنده ناچار است صدای گفتگوی شخصیتهایش را بشنود، در غیر این صورت بهتر است ننویسد تا زمانی که صداها خودشان بیاییند. او شخصیتهای نمایشنامه را وجوه دیگر نویسنده میداند. انگار که نویسنده به تعداد کاراکترهای نمایشنامه تکثیر شده باشد.
این یادداشت را با بخشی از مقالۀ آرتور میلر دربارۀ تراژدی به پایان میرسانم که در آن به روشنی دربارۀ انسان و جامعۀ مدرن اظهار نظر میکند:
«این که امروزه به ندرت تراژدی آفریده میشود، دو دلیل میتواند داشته باشد. یک این که نویسندگان معاصر تلاشی برای یافتن شیوۀ درست زندگی نمیکنند و دلیل دوم این که اصولاً انسان مدرن هیچ باور پذیرفتهشدۀ مشترکی دربارۀ روش درست زندگی کردن ندارد. این دو اصل اساسی خودش باعث بروز تراژدی در عصر حاضر است. تراژدی مدرن!
شخصیت تراژدی، از یک موضع بهحق، رانده شده. کسی که برای اوّلین بار در زندگیاش به دنبال دستیابی به چیزی است که از او سلب شده است. در واقع، آن اتّفاق اساسی، همان زخمی است که همۀ حوادث را باعث میشود. آبشخور خشم شخصیت تراژیک، شکسته شدن شأن انسانی اوست. تراژدی نتیجۀ اجبار گریزناپذیر بشر است برای به دست آوردن جایگاهش. جایگاهی که به ناحق از او دریغ شده است.
با وجود این، انسان در شرایط تراژدی رشد میکند و خودش را میشناسد. تراژدی روشنگر است. خاصیت روشنگری تراژدی، به دلیل هجومی است که برای بهدست آوردن آزادی اتّفاق میافتد. تراژدی ترسآور است، زیرا روال عادّی زندگی بشر را بر هم میزند و در این دوران، روال زندگی انسان طبقۀ متوسّط، بیش از پیش، مدام دستخوش این برهمخوردگی میشود. در نتیجه بهتر است شکوه تراژدی را در دوران معاصر، در قلب و روح انسان طبقۀ متوسّط بجوییم، زیرا یک آدم معمولی میتواند در برابر جهان اطرافش بایستد و حتّی به آن پشت کند. درست در چنین روندی است که شخصیت انسان، بزرگی مییابد و به همان جایگاهی دست پیدا میکند که آن را از او گرفتهاند. معمولیترین انسانها هم میتوانند به این جایگاه برسند، البتّه هر کس به اندازۀ وسع خودش و در حدّ تلاش و پشتکاری که از خود نشان میدهد. در واقع، به اندازۀ آن چیزهایی که میتواند قربانی کند و از آنها دست بکشد.»