شهرستان ادب: به مناسبت زادروز نادر ابراهیمی، نویسندۀ نامآشنای معاصر، ستون داستان سایت را با نگاهی به کتاب «صوفیانهها و عارفانهها» بهروز میکنیم.
نادر ابراهیمی در ادبیات داستانی معاصر، چهرۀ شاخصی است که آثار متعدّدی از وی در حوزههای مختلف، از جمله ادبیات بزرگسال، کودک و نوجوان، نمایشنامه، فیلمنامه، ترجمه و حتّی شعر به چاپ رسیده است و علاقهمندان به ادبیات معاصر، با سلایق و دغدغههای گوناگون، بارها و بارها به آثار او رجوع کردهاند.
یکی از کتابهای مهمّ نادر ابراهیمی که از قضا اثری پژوهشی است، به دلیل شهرت آثار داستانی نادر ابراهیمی کمتر مورد توجّه قرار گرفته است. «صوفیانهها و عارفانهها» عنوان اثری است که بنا بر قول نویسنده، قرار بوده در مجلّدهایی چندگانه به چاپ برسد که متأسّفانه به هر دلیلی، تنها بخش نخست این اثر هماکنون در دسترس ماست.
ابراهیمی در مقدّمۀ نسبتاً طولانی و تاریخی کتاب، خطّ صوفیۀ حقیقی را از صوفیۀ ساختگی جدا میکند و شاخصههای هر یک را برمیشمرد و سپس در صدد اثبات این نکته برمیآید که ریشۀ داستانسرایی در جهان، به ایران و به طور کلّی، شرق، برمیگردد و اروپاییان بعدها دست به کار میشوند:
«اروپاییان در همین سه چهار سدۀ اخیر که داستانهای قدیمی، توسّط سارقان مسلّح غربی به اروپا برده شد، نوشتن داستان واقعی کامل را آغاز کردند، با الگوبرداری از داستانهای مدرسی ایرانی و داستانهای کوتاه دیگر کشورهای آسیایی زیر سلطۀ استعمار. بدبختانه بردگان فکری و فرهنگی، همانند بردگان جسمی و مادّی نیستند که وقتی بشنوند: «شما آزاد هستید، بروید پی کار و زندگیتان!» به راستی آزاد شوند. تقلّاها خواهند کرد که این آزادی را رد کنند. به نوکری روح معتاد شدهاند. بیگانگان رشتهای بر گردن ایشان افکندهاند که جسمی و مادّی نیست. تا اعماق روح فقیرشان را سوراخ کرده، چنگ انداخته، دریده، متلاشی کرده. صبر کنیم. نسلی خواهد آمد که به آسودگی، بدون ترس، بدون خودباختگی، بدون بیگانهباوری، بدون شیفتگی نسبت به لذّتهای بردهفریب غربی، داوری کند که آیا ما داستان کوتاه و بلند، ساختمان و زبان داستان، نقد و تحلیل ادبیات داستانی را از غرب و روسیه، در همین دو سه سدۀ اخیر گدایی کردهایم یا غربیان، پنج هزار سال ادبیات داستانی مشرقزمین –بویژه ایران- را به نیش کشیدند و کشانکشان به کشورهای خود بردند تا به کمک آن، معابد عظیم بردهفریب خود را بسازند.»
گذشته از مقدّمۀ نادر ابراهیمی که از انواع تحریرهای محلّ نزاع است و تاریخپژوهان و داستاننویسان میتوانند دربارۀ ردّ و قبول آن، به بحث و گفتگو بنشینند، این اثر از حوزۀ شیوۀ پرداخت موضوع، اثری خاص و شاخص است. در این کتاب، حکایاتی از کشفالمحجوب هجویری، رسالۀ بستان العارفین، شرح تعرّف بخاری، رسالۀ قشیریه و طبقات الصّوفیۀ خواجه عبدالله انصاری، انتخاب شده است. این حکایات، با وسواسی داستانپژوهانه گزینش شدهاند و در همین حد هم از کتاب، اثری شاخص میسازد که علاقهمندان به متون عرفانی میتوانند از این گزیدۀ بینظیر، لذّت کافی ببرند. امّا نادر ابراهیمی در همین حد توقّف نکرده و با تحلیلهایی که در حوزۀ عناصر داستان، مضامین، شرایط سیاسی اجتماعی و دیگر حوزهها، بر هر حکایت نوشته است، کتاب «صوفیانهها و عارفانهها» را تا حدّ یک اثر پژوهشی جذّاب و قابل استناد بالا برده است.
در ادامه، به عنوان نمونه، حکایتی از بستان العارفین به همراه یادداشت نادر ابراهیمی بر آن را با یکدیگر مرور میکنیم.
حکایت دعای مادر
ابویزید بسطامی را پرسیدند: این بزرگی میان خلق و این معروفی به چه یافتی؟
گفت: به دعای مادر، که شبی مادر از من آب خواست. بنگریستم، در خانه آب نبود. کوزه برداشتم، به جوی رفتم، آب بیاوردم. چون بر سر مادر آمدم، خوابش برده بود. گفتم: «اگر بیدار کنم، بزهکار باشم.» بایستادم تا مگر بیدار شود.
مادر بامداد بیدار شد، سر بر کرد و گفت: چرا ایستادهای؟
قصّه بگفتم.
برخاست و نماز کرد و دست به دعا برداشت و گفت: الهی! چنان که این پسر مرا بزرگ و عزیز داشت، اندر میان خلق او را بزرگ و عزیز گردان!
یادداشت تحلیلی
حکایت «دعای مادر» احترام به مادر، و طبیعتاً احترام به زن را از دیدگاه عارفان عملگرای مسلمان مینمایاند که تا به حال، در این باب اشاراتی داشتهایم و در جایی به تفصیل خواهیم داشت.
بیان در حدّ ایجاز است، بدون یک حرکت یا تصویر یا واژۀ زائد، و در عین حال، رسانندۀ کافی مقصود، و تأثیرگذار.
نویسنده میگوید: «مادر شبی از من آب خواست» و نمیگوید: «تشنه بود» یا «سخت تشنه بود»؛ چرا که در آن حال، مادر، قادر به تشنه خفتن و تا سحر بیدار نشدن نبود.
قید «شب» فضای اصلی حکایت را میسازد.
«نبود آب در خانه» دیدهایم که در آن زمان، امری بوده است عادّی و معمول (در همین مجلّد از عارفانهها چند بار به رفتن و آب آوردن اهل خانه اشاره شده است). در عین حال، اگر آب در خانه بود و مادر این مسأاله را میدانست، و میدانست که برای برداشتن و خوردن آب، قدمی بیش نباید برداشت، خود این کار را میکرد.
ظاهراً بیش از آنکه حرف تشنگی مادر در میان باشد، حرف از نبود آب در خانه است؛ امّا ابویزید، مادر را سخت تشنه میپندارد و به همین دلیل میماند تا مادر بیدار شود و آب بنوشد.
«بیدار کردن مادر» را برابر «بزهکاری دانستن» حکمی است تمام؛ و حدود ضرورت احترام به مادر را در بسیاری از موارد دیگر هم مشخّص میکند.
«مادر بامداد بیدار شد» در اوج ایجاز و در اوج زیبایی و روانی نیز هست.
«قصّه بگفتم» نشان میدهد که عدم تکرار و جلوگیری از بازگوییهای غیرلازم تا چه حد داستان را جاندار و روان میکند.
از نظر مادر ابویزید که قطعاً زنی است مؤمنه و شریف، پاداش «بزرگ داشتن مادر»، «بزرگ شدن نزد خلق» است و این مثل همیشه، نشاندهندۀ اعتباری است که از دیدگاه عرفان سیاسی، «خلق خدا» نزد «خالق» دارد. خداوند مردم خوب خود را بسیار دوست میدارد و عزیز شدن نزد مردم خوب به مثابه عزیز بودن نزد خداوند است و از این گذشته، از خداوند باید خواست که ما را نزد بندگان خود محترم و عزیز بگرداند.
مادر برای فرزند خود، بیشترین و بهترین پاداش را میخواهد که آن، بزرگی در میان خلق است.