شهرستان ادب: سنایی از شاعران نامدار تاریخ ادبیات فارسی است که خصوصاً در شاخۀ شعر عرفانی، به عنوان یک نقطۀ عطف، بر شاعرانی چون مولوی، بسیار اثرگذار بوده است. علیجواننژاد در یادداشت خود، به یکی از آثار مهجور او، یعنی «سیر العباد الی المعاد» پرداخته است تا علاقهمندان، بیشتر با این قلّۀ شعر فارسی آشنا شوند.
سنایی در جوانی گذرش به سرخس میافتد، چند سالی را در سرخس سپری میکند و آنجا با واعظ و خطیب مشهوری آشنا میشود به نام محمّد بن منصور سرخسی. این محمّد بن منصور سرخسی، چنان تأثیری بر جان سناییِ سیوچند ساله میگذارد که سنایی یکی از غیر متعارفترین اشعار فارسی را برای بزرگداشت او میسراید: «کنز الرّموز» یا همان «سیر العباد الی المعاد.»
سیر العباد کتاب معروفی است؛ همۀ ما در کتابهای فارسی نامش را شنیدهایم و در کنار حدیقهالحقیقه نامش را حفظ کردهایم تا اگر در امتحان از کتابهای سنایی سؤال آمد بنویسم امّا کمتر پیش میآید کسی به سراغ این شاهکار ادبی برود. شاید به خاطر موضوع خاص و به ظاهر دشوارش. سیر العباد کتاب مهمّی است که گاه و بیگاه آن را با کمدی الهی دانته مقایسه میکنند. ما در این یادداشت سعی داریم با نشان دادن سیر کلّی این شاهکار کوتاه، ضمن جلب توجّه شما به این اثر، قدری از دشواری خواندن سیر العباد بکاهیم. این یادداشت چکیدهای است که کمک میکند لایۀ اوّلیۀ این کتاب راحتتر فهمیده شود.
سنایی به طور کلّی، شاعر متعارفی نیست. سنایی در عصر خودش شاعری نوآور و نوسراست. کاری که سنایی در شعر کرد، چنان شاخص است که تمام شعرای بزرگ بعد از او به اشعارش توجّهی تمام داشتهاند. با این وجود، سیر العباد در میان آثار سنایی هم اثری غیرمتعارف است. این اثر کوتاه که تنها هفتصدوپانزده بیت دارد، یکی از غیرمتعارفترین اشعار فارسی است. امّا چرا غیرمتعارف؟
از همان ابتدای کتاب، سنایی در بند ویژگیهای شعری عصر خود نیست. عموم مثنویهای زمان سنایی و بعد از او، همه با نام خدا شروع میشوند و بعد با ذکر مقدّمهای وارد بحث اصلی کتاب میشوند. امّا سیر العباد بیتوجّه به این سنّت، نه با مدح خدا، که با خطاب به «باد» شروع میشود.
سنایی پیش از هر چیز باد را مورد خطاب قرار میدهد و پس از توصیف و مدح باد، به او میگوید قدری آرام بگیرد تا رمز آفرینش سنایی را بشنود.
«یک زمان از زفان بینش من
گوش کن رمز آفرینش من
تا بدانی که هرچ رام نیاند
همه جز چون تو باد نام نیاند»
سنایی در مثنوی «کارنامۀ بلخ» هم باد را مورد خطاب قرار داده است امّا خطاب سنایی در سیر العباد با کارنامۀ بلخ متفاوت است. اوّل اینکه در کارنامه تمام مثنوی خطاب به باد سروده شده و به همان شکل ادامه پیدا میکند امّا دومین دلیل که شاید دلیل مهمتری است، جایگاه نمادین باد در این مثنوی است. از طرفی باد در دیدگاه قدما در کنار خاک، آتش و آب، از عناصر تشکیلدهندۀ جهان است و از طرف دیگر، باد با دمیده شدن روح در بدن ارتباط دارد. سنایی که قرار بوده در این مثنوی سیر و سفر روح را به تصویر بکشد، با هوشمندی، باد را مخاطب قرار میدهد تا نشان بدهد نفخۀ الهی پیش از سیر و سلوکی است که قرار است شرح بدهد. در اصل ابتدای مثنوی رمزی است برای نفخۀ الهی در جسم. سنایی بعد از دمیده شدن روح، هبوط را در قالب رشد جنین نشان میدهد.
«دانک در ساحت سرای کهُن
چون تهی شد ز من مشیمۀ کُن
سوی پستی رسیدم از بالا
حلقه در گوش ز اهبطوا منها»
وقتی از رَحِم کنفیکون بشر خارج میشود، به سوی پستی جهان مادّه هبوط میکند، چرا که دستور خدا این است که همگی از بهشت پایین رَوید.
توصیف سنایی از حالت جنینی، برداشتی لطیف و شاعرانه از همان مراحلی است که در قرآن آمده است. سنایی تشبیههای تازهای برای رشد جنینی پیدا کرده و آن را با مفاهیم فلسفی زمانهاش درآمیخته است. این آمیختگی شاید در نگاه مخاطب امروز سخت باشد امّا کلنجار رفتن با همین سختیها، بخشی از لذّت سیر العباد است. وقتی معنی بیت را میشکافی، تصویری لطیف و گاه بانمک ظاهر میشود که جدا از بُعد فلسفیاش، لذّتبخش است.
فلاسفۀ قدیم عموماً بر این اعتقاد بودهاند که سه نوع روح وجود دارد: قلب، روح حیوانی و نَفْس یا روح مجرّد. روح حیوانی سرمنشأ حیات، حرکت و حس است. روح حیوانی یا بخاری همان روحی است که بین انسان و حیوانات مشترک است. پس سنایی بعد از رشد جنینی و اشاره به تولّد، به روح حیوانی میپردازد و از آن تصاویر زنده و بدیع میسازد:
«ملکی با دو روی و با ده سر
اصل او از دو مادر و دو پدر»
بعد از شرح روح حیوانی که عامل حرکت است، سنایی میگوید دیدم مردم همه در خوابیدن و خوردن، در حرص و کام و آزردن غرق شدهاند و زندگی بشر که باید معنایی داشته باشد، برایشان چیزی جز حیات حیوانی نیست. سنایی خودش را از این نوع زیستن استثنا نمیداند ولی میگوید با دیدن محمّد بن منصور سرخسی از آن زندگی برای مدّتی جدا میشود امّا دوباره به اصل خودش برمیگردد تا اینکه یک روز در میان تاریکی، پیرمردی نورانی میبیند. این مراحل شباهت تام با سفر قهرمانی کمبل دارد و به راحتی میشود بازگشت سنایی به زندگی حیوانی را رد کردن سفر و پیر را محافظ یا مرشد سفر قهرمانی در نظر گرفت. تاریکی در این مرحله، جدا از معنای استعاریاش که میتواند به معنای گمراهی باشد با جنگلِ ابتدای کمدی الهی
بیشباهت نیست و هر دو را میتوان رمزی برای ناخودآگاه دانست. در تاریکی درونی انسان، در آن ناآگاهی ناگهان، سنایی پیرمردی را میبیند و او را در سفری راهنما میشود، همانطور که ورژیل راهنمای دانته است و جالب آنکه رهبر روحانی سنایی عقل است و عدّهای ورژیل دانته را هم عقل میدانند.
به هر ترتیب، سنایی به تشویق رهبر روحانی قدم در سفری میگذارد که به تعبیر عقل، معاد است. از اینجا وسعت تخیّل سنایی پدیدار میشود. منزل به منزل و روز به روز در این سفر روحانی شگفتیها میبینند که جدا از معنای فلسفی و استعاریشان، تصاویری بدیع و گاه هولناک دارند. به عنوان مثال، در منزل اوّل مزدور عزرائیل را اینطور به تصویر کشیده است:
«افعیای دیدم اندر آن معدن
یک سر و هفت روی و چار دهن
هر دمی کز دهان برآوردی
هر که را یافتی فروخوردی»
سفر سنایی را هرچند نمیتوان یک سفر تمامعیار به دوزخ و برزخ و بهشت دانست امّا در اصل همچون سفری است. در منازل اوّل حیوانات عجیب هست، آتش هست و دیو و دد در کار آزار و شعلهافکنی. امّا هر چه پیشتر میرویم، از هول منازل کمتر میشود و حالتی شبیه برزخ را توصیف میکند. تا با رسیدن به نفس کل، که به تعبیری همان روح نهانی جهان است، وارد بهشتوارۀ سنایی میشویم. در این بهشتواره، سنایی صفی از روحانیان را میبیند که در توحید غرقند.
«خواستم تا در آن طریق شوم
تا به رنگی از آن فریق شوم
عاشقی زآن صفت سقیم صحیح
پیشم آمد خموش لیک فصیح
دست بر من نهاد و گفت بایست
هم بر اینجا که جای جای تو نیست»
و در ادامه میگوید هنوز لایق این مرتبه نیستی و فقط وقتی میتوانی به این مقام برسی که از رهنمایت که نور است، پیروی کنی. سنایی میپرسد آن نور کیست؟ میگوید ابوالمفاخر محمّد منصور سرخسی، همان واعظ معروف که در ابتدای این یادداشت ذکرش رفت. اینجا مدح و تجلیل سنایی از این عالم شروع میشود و سنایی سیوسه ساله، ارادت خودش را به او نشان میدهد.
سیر و سفر سنایی از یک سو، همان سفر به بهشت و جهنّم است امّا از سویی دیگر، سفر از جهل به دانایی و رستگاری است. مراحل سفر سنایی را هرچند با کتابهایی چون ارداویرافنامه، الغفران و کمدی الهی مقایسه میکنند امّا تفاوت چشمگیری بین اینها وجود دارد. خصوصاً که سفر اعجابآور سنایی، بیشتر فرار از دوزخ درون و رسیدن به بهشت درونی است. به عبارتی، جنبههای بیرونی سفر سنایی کمرنگتر است امّا از نظر وسعت خیال اگر بگویم سنایی گاهی از دانته سبقت گرفته، گزاف نیست.
در همین خلاصه و با همین چند بیت احتمال دارد فکر کنید ابیات سیر العباد پر است از کلمات دشوار و مفاهیم پیچیده. اشتباه نمیکنید امّا همانطور که لابهلای یادداشت آمد، ارزش این اثر آنقدر هست که به دشواری خوانش آن بیرزد. از طرفی آنقدر کوتاه هست که از این کلنجار خسته نشوید. از طرفی چاپهایی که از سیر العباد موجود است تماماً به همراه شرح چاپ شدهاند و تا حدّی این مسئله میتواند کمکتان کند. البتّه هنوز چاپی صحیح، آراسته و با شرح مرتّب که به درد همه بخورد، موجود نیست. چاپ استاد نفیسی توضیحات کمی دارد، چاپ استاد مدرّس رضوی شرحی قدیمی دارد که خود آن شرح، شرحی دیگر میخواهد و چاپ خانم رنجبر، علیرغم توضیحات نسبتاً مفصّل، میتواند مخاطب را سردرگم کند. همۀ اینها یعنی سیر العباد حدیث طاووس و جور هندوستان است، به رفتن و زحمتش میارزد.