موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از علی الماسی زند

نجات انسان محبوس در ماده | دربارۀ «سرود کریسمس» اثر چارلز دیکنز

19 خرداد 1401 08:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
نجات انسان محبوس در ماده | دربارۀ «سرود کریسمس» اثر چارلز دیکنز

شهرستان ادب: علی الماسی زند به مناسبت سالروز درگذشت دیکنز، نویسندۀ شهیر انگلستانی، نگاهی ویژه داشته است به یکی از مشهورترین آثار دیکنز، یعنی سرود کریسمس. این یادداشت را با هم می‌خوانیم.

 

«سرود کریمس» نمونۀ بارز یک رمان تربیتی است؛ رمانی که هم‌چون عمدۀ آثار دیگر دیکنز، گه‌گاه به طور مستقیم و گه‌گاه ضمنی، آموزه‌های اخلاقی را به مخاطب ارائه می‌دهد و دقیقاً درگیر انتقال پیام‌های معنوی و تقبیح نگاه مادّی است. شخصیت اصلیِ منفی داستان، علناً مادّی‌گرا خوانده می‌شود و شخصیت‌ها و عناصر مقابل او که حامل پیام‌ها و آموزه‌های اصلی داستانند، همگی نمادهای معنویت یا به عبارتی، امور غیرمادّی‌اند.

جذّابیت این رمان نیز هم‌چون رمان‌های دیگر، احوالات دیالکتیکی آن است. دیکنز از آموزه‌های اخلاقی‌ای سخن می‌گوید که مندرج در ادیان ابراهیمی‌اند یا به نوعی آموزه‌هایی هستند که در شریعت دارای اهمّیتند امّا این کار را به شیوۀ یک مرد دین، روحانی یا مبلّغ مذهبی انجام نمی‌دهد. تنها کاری که می‌کند، روایت یک قصّه است، داستانی که در آن رقص و بوسه و انفاق و شراب و آغوش و دستگیری و مهربانی و عبادت و خباثت و نیکویی و چشم‌چرانی و مروّت و... همه توأمان و درهم‌اند، آمیخته چون زندگی و از این رو بسیار قابل‌باور، نزدیک و حاوی آن حسّ مهم، یعنی «سمپاتی» که شاید «خودمانی بودن» ترجمۀ خوبی برای آن باشد. شاید همین سمپاتی داستان سرود کریسمس است که در این قریب دو سده، آن را بسیار قوی‌تر و کارآتر از هزاران هزار خطابۀ مذهبی و اخلاقی که مفاهیم را مستقیم، از بالا و به صورت متکلّم وحده به خورد توده می‌دهند، قرار داده است.

داستان پیچیده نیست، نه معمّایی در کار است و نه پیچ و تاب‌های فرمی و زیبایی‌شناختی در آن مشاهده می‌شود. البتّه کلام دیکنز نغز و شیواست، چیدمان کلمات استادانه است و خواننده در جای‌جای قصّه از ترتیب و ترتّب واژگان، لذّت فراوان می‌برد و هر قدر که قصّه پیش می‌رود، بیشتر وسوسه می‌شود تا ذهنش را از همه چیز خالی کند و به روایت گوش بسپارد. هم‌چنین در بستر روایت با فضاسازی‌های فوق‌العاده‌ای مواجهیم و این‌ها همه مزید تلذّذ از این اثر هستند.

در بستر داستان با شخصیت اوّل منفی‌ای به نام «اسکروچ» مواجهیم که آن‌چنان‌که از نامش نیز پیداست، تیپیکال حرص و خسّت در فرهنگ بریتانیایی است. او پیرمردی است که عمری را صرف جمع‌آوری ثروت کرده و در تمام عمر بی‌برکت خویش، از هیچ بنی‌بشری دستگیری نکرده است، اهل نیکی، انفاق و خیرخواهی نیست و تمام اطرافیانش از او متنفّرند.

قصّه در شب کریسمس اتّفاق می‌افتد؛ شبی که در آن همه خوشحالند و در حال نیکی به یکدیگرند امّا اسکروچ با این مسائل موافق نیست و شادی‌های مردم را اباطیل می‌داند و دوست ندارد با آن‌ها بخندد، شادی کند و در نیکی‌ها شریک شود. او این جشن و شادی را اتلاف وقت می‌داند و به دیگران توصیه می‌کند به جای این اراجیف، به امور مهمّ زندگی بپردازند.

اسکروچ سابقاً شریکی به نام «مارلی» با منش و روشی چون خودش داشته که سال‌ها پیش از دنیا رفته است. روح مارلی امّا به خاطر کارهای نیکِ نکرده و فرصت‌های از دست رفته در زمان حیات، اکنون سرگردان است و به سراغ اسکروچ پیرِ لبِ گور آمده تا بلکه او را از سرگردانی‌ها و رنج‌های پس از مرگ آگاه سازد. مارلی از اسکروچ می‌خواهد تا با سه روحی که پس از او به ترتیب به سراغ وی می‌آیند همراه شود تا بلکه به سرنوشت دهشتناک سرگردانی و عذاب پس از مرگ دچار نشود. هر یک از آن سه روح، در واقع نمایندۀ کریسمس‌های دورۀ زمانی خاصّی هستند: روح کریسمس‌های گذشته، روح کریسمس زمان حال و روح کریسمس‌های آینده.

آنچه این سه روح به ترتیب با اسکروچ می‌کنند، نشان دادن اموری است که در گذشته و حال از چشم او پنهان مانده و نتیجه‌اش هم در آینده ناگوار خواهد بود؛ امور و اتّفاقاتی که در متن یا حواشی زندگی اسکروچ رخ داده یا می‌دهد و او متوجّه آن‌ها نشده و یا آن‌طور که باید مشاهده می‌کرده، ندیده است و گویی دقیقاً به همین دلیل، این ارواح، بسیاری از بزنگاه‌های زندگی او در سه ساحت زمانی گذشته، حال و آینده را از پرسپکتیوی دیگر برایش نمایان کردند. چنین کردند تا بهتر ببیند و بلکه بفهمد.

با اینکه اسکروچ در کهنسالی به سر می‌برد امّا مدّت‌زمانی که صرف گشت‌وگذار و گفتگو با روح کریسمس‌های گذشته می‌شود، کمتر از زمانی است که با روح کریسمس زمان حال می‌گذراند. این هم در تعداد موارد پیش‌آمده مشخّص است و هم در تعداد صفحاتی که دیکنز به روح کریسمسِ زمان حال اختصاص داده است. نویسنده مشخّصاً به این ترتیب سعی دارد تا خواننده را از اهمّیت زمان حال و توجّه به «اکنون» آگاه سازد.

دیکنز گه‌گاه در فرازهایی از داستان -در لفّافه یا صریح- از زبان شخصیت‌ها عباراتی شبیه به انذار و تبشیر دینی بیان می‌کند. گویی یک روحانی یهودی، مسیحی یا مسلمان است که از زبان مارلی، شریک اسکروچ، خواهرزاده‌اش یا یکی از آن ارواح سه‌گانه، مفاهیمی در باب حیات دنیا و آخرت و مناسبت میان این دو را مطرح می‌کند؛ اینکه حیات معبری به سوی آخرت است، پویایی و حرکت و اراده، تنها در دنیاست و اگر نیکی را انتخاب نکنیم و اراده به خیرخواهی و نیکویی نداشته باشیم، پس از مرگ، تنها نظاره‌گر خواهیم بود و اشارات مکرّر به اینکه زندگی فرصتی است برای کار نیک و نباید آن را از دست بدهیم و همین اراده و انتخاب در زندگی دنیوی و زمان حال است که منجی انسان خواهد بود.

آنچه امّا در کلّ داستان به طور مشخّص جاری است، توجّه به مفاهیم اخلاقی و ترویج امور غیرمادّی است؛ آموزه‌هایی که گویی با توجّه زمان نگارش داستان، برای جامعۀ چرک، پلشت و در مسیر صنعت‌زدگی و اخلاق‌زداییِ قرن 18 و 19 انگلستان، بسیار واجب می‌نمود. در این روزگار، انسان‌ها یا در چنگال اژدهای صنعتِ مولودِ انقلاب صنعتی اسیر بودند و یا زیر چکمه‌های سرمایه‌داری در حال لگدمال شدن.

از نظر تاریخی، جشن محلّی زمستانی آنگلوساکسونی در انگلستان از آغاز قرن هفتم و به دستور پاپ گریگوری، به جشنوارۀ کریسمس بدل شد. از آن پس، مردمان آن سرزمین، کریسمس را به شیوۀ باستانی خودشان جشن می‌گرفتند امّا در سال 1840 که این اثر برای اوّلین بار چاپ شد، قریب دویست سال بود که کریسمس در اروپا و علی‌الخصوص جهان انگلیسی‌زبان، آن جدّیت سابق را نداشت. دلیل این کاهش توجّه، فشارهایی بود که از دورۀ پیوریتن‌ها آغاز شده بود. ایشان این سیاق از جشن‌ها را خرافه و به روش بت‌پرستان و کافران رومی می‌دانستند و در ابتدا تقبیح و بعدها در 1642 میلادی ممنوع کردند. بعدها نگاه انقلاب صنعتی و سرمایه‌داری نیز به این ممنوعیت‌ها مثبت بود و به آن‌ها دامن می‌زد، چرا که هر یک روز تعطیلی، برای صاحبان صنایع و کارخانه‌ها به معنای ضرر یا سود کمتر بود. از قضا اسکروچِ داستانِ دیکنز نیز فرد ثروتمندی است که به تنها کارمند خود ظلم می‌کند، حقوق مکفی به او نمی‌دهد و هم‌‌چون هر سرمایه‌دار پول‌پرستی، از تعطیلات متنفّر است، چراکه مجبور است با مرخصی کارمندش موافقت کند و درب دکانش را برای یک روز ببندد.

مشخّص است که احیای جشن‌های کریسمس از دغدغه‌های اصلی دیکنز در خلق این رمان است. فارغ از تمام نشانه‌گذاری‌ها در متن و مناسبت پیرنگ داستان با اخلاق و معنویت، آنچه باید در خوانش رمان سرود کریسمس مورد توجّه قرار گیرد، بررسی ریشه‌های فلسفی نگاه دیکنز در باب تأکید بر جشن کریسمس برای ترویج امر اخلاقی است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. 

آنچه در این داستان بسیار مورد تأکید نویسنده قرار دارد، مفهوم «جشن» و «تعطیلات» است که عموماً در میان اقوام مختلف، روزهای مقدّسی بوده و هستند که فلسفۀ وجودشان تقدیس و تکریم امری والاست. امّا چرا دیکنز این‌قدر بر روی مفهوم جشن، فراغت از کار و فاصله گرفتن از روزمرّگی تأکید دارد؟ در تمام بستر داستان، تنها نام کریسمس برده می‌شود و اصلاً از سویه‌های مذهبی آن نظیر میلاد حضرت مسیح(ع) یا نیایش‌های کلیسایی و امثالهم خبری نیست. آنچه مدام تکرار می‌شود، تأکید بر شادی، خوش‌رویی، رقص، ضیافت، انفاق و نیکی به دیگری و شادمانی جمعی است: همانا به‌رسمیت‌شناسی یک رفتار غیررسمی.

 دیکنز از زبان یکی از شخصیت‌های مثبت داستان می‌گوید:

«این ایّام را خوش یافتم [چرا که] ایّام رأفت و گشاده‌دستی و نیکوکاری و خوش‌باشی است. تنها ایّامی که در آن مردان و زنان به آدم‌های فرودست خود می‌اندیشند، چنان که گویی واقعاً همسفران آن‌ها در جادّۀ منتهی به گورشان باشند، نه موجوداتی از نژادی دیگر که عازم مقصدی دیگرند.»

جشن به فرد این اجازه را می‌دهد تا «دیگری» و مناسبتش با او را به سیاقی جدید و در شرایطی نو مشاهده کند، به این معنا که از خودی خودش و مناسبتش با دیگری فاصله بگیرد و به قولی، از دور آن را نظاره‌گر باشد. جشن برای رهایی از روزمرّگی، مادّی و دنیایی شدن، دیدن و سنجیدن همه چیز بر اساس سود و منفعت لازم است. جشن به معنای عامّ کلمه، یعنی روزی مقدّس، خاص و غیرعادّی (شادی یا عزا) نیز همچون آموزه‌های اخلاقی هر دینی، انسان را به یاد انفاق و احسان می‌اندازد، بستری را فراهم می‌سازد تا انسان از خود رها شدن و به دیگری توجّه کردن را، بخشیدن گاه‌گاه به جای جمع‌کردن را تجربه کند.

جشن که خود مسبّب فاصله گرفتن از روزمرّگی‌ها و جمود است، انسان‌ها را اهل توجّه به دیگری می‌کند، چرا که ذاتاً امری جمعی است و فُرادا برپا نمی‌شود. لازمۀ تحقّق جشن، حضور و هم‌رنگی با دیگری است. همین اراده به همدلی و یک‌رنگی فرد را به سوی احسان و نیک‌خواهی سوق می‌دهد. گویی کسی که اهل انفاق و احسان است، عمرش از خطر جمود و انحطاط در امان خواهد ماند. همان امری که مارلی در ابتدای داستان به اسکروچ توصیه می‌کرد: اینکه تا زنده‌ای کاری کن، و جشن گویی بستری است برای ایجاد فهم و اراده به نجات، آن‌چنان که مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، می‌گوید: «نور جشن پرتوافشانی می‌کند و سبب شفّافیت عالم و گشودگی امور پنهان می‌شود.»

نکتۀ بسیار ظریف و حیاتی در باب اسکروچ این است که در هیچ کجای قصّه بیان نمی‌شود که او فردی بی‌دین یا خدانشناس است. مسئله این است که او خیال می‌کند برای رستگاری کافی است تا عبادت و اعمال شرعی شخصی را به جای آورد، بر اساس حساب و کتاب با دیگران برخورد کند، مو را از ماست بکشد و به نوعی ماشینی عمل کند و از دیگران هم همین انتظار را داشته باشد، در حالی که تمام عناصر قصّه می‌خواهند این را به او بفهمانند که رستگاری در گرو انجام تکالیف اخلاقی نسبت به دیگران و به جای آوردن حقوق خلق خداست. دیکنز همین نگاه متافیزیکی به مناسبات انسانی و چارچوبی از اندیشه را که از شرایط «دیگری» در «لحظه» بی‌خبر است، بزرگ‌ترین ضعف انسان‌هایی مثل اسکروچ و مایۀ تمام شوربختی‌های ایشان می‌داند. در همین راستاست که ارواح سه‌گانۀ داستان دیکنز، با قرار دادن اسکروچ در موقعیت‌های خاص و ظاهر کردن شرایط برای او، مقدّمات آگاهی وی را فراهم کردند. این ما را به یاد یک امر مهمّ انسانی می‌اندازد و آن عبارت از «موقعیت‌مندی در فهم» است. اینکه فرد بتواند با گذاشتن خود به جای دیگری و ترسیم کردن شرایطی دیگر یا تلاش برای فهم یک پدیده از پرسپکتیوی دیگر، انسان‌ها را بهتر درک کند و در تنظیم مناسبت خود با ایشان، توفیق بیشتری بیابد. این تلاش برای درک دیگری و فهم بهتر امور را دیکنز چنین بیان می‌کند:

«بر هر انسانی تکلیف می‌شود که روح درونش را میان هم‌نوعانش راه ببرد و به اقصی‌نقاط سفر کند؛ اگر این روح در زمان حیات پا به بیرون نگذاشته باشد، محکوم است که پس از مرگ چنین کند. محکوم است که در جهان سرگردان شود -هیهات!- و شاهد چیزهایی باشد که نمی‌تواند در آن‌ها دخالت کند و [از آن طریق] سعادتمند شود.»

این تقریب روح که در کلام دیکنز پیداست، همان هم‌دلی و نوع‌دوستی است؛ قلب‌هایی که اگر نزدیک‌تر باشند، یکدیگر را بهتر می‌فهمند و نتیجتاً انتخاب‌های بهتری در قبال هم خواهند داشت و این همان اخلاق است، یعنی انتخاب و ارادۀ نیک در قبال دیگری.

در جایی از داستان، اسکروچ وقتی با یکی از کریسمس‌های دوران جوانی خود مواجه می‌شود و در آن محبّت‌های ارباب مهربانی را که در دکانش شاگردی می‌کرده، دوباره تماشا می‌کند، به روحی که با او همراه است، چنین می‌گوید:

«او قدرت داشت ما را خوشحال یا غمگین کند؛ زحمت ما را سبک یا شاق کند؛ آن را تبدیل به تفریح کند یا کار طاقت‌فرسا. باید بگویم که قدرت او در کلمات و حالاتش بود؛ چیزهایی چنان ناچیز و بی‌اهمّیت که روی هم گذاشتن و شمردنشان محال است.»

همان اسکروچی که جشن و شادمانی و این‌گونه توجّهات را امور کم‌اهمّیت می‌دانست و به همه نصیحت می‌کرد تا وقت خود را صرف امور بی‌اهمّیت نکنند و مشغول کارهای مهمّ زندگی باشند (به فکر نان باش که خربزه آب است)، در این مقام امّا عاجزانه به قدرت بی‌پایان امور جزئی و به ظاهر کم‌اهمّیت زندگی و مناسبات انسانی اعتراف می‌کند. این‌ها همه نشان‌دهندۀ  توجّه دیکنز به نقش «امور جزئی» و «موقعیت» در «فهم انسانی» است.

رمان سرود کریسمس اثر چارلز دیکنز، حدّاقل حامل دو پیام است: یکی برای مردمان معاصر دیکنز که جشن‌های کریسمس را به فراموشی سپرده و به تبع آن بسیاری امور نیک را از جامعۀ خویش رخت‌بربسته یافته بودند و دیگری برای مردمان تمام اعصار، تا با جشن و فرار از باتلاق زندگی روزمرّه، گاه‌گاه مناسبات خود را با «دیگران» بازتنظیم کنند و آن‌ها را نه به مثابه یک ابزار و عنصر فرعی حیات خویش، که به عنوان هدف بنگرند و آنچه تکالیف اخلاقی است، به فراموشی نسپرند.


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • نجات انسان محبوس در ماده | دربارۀ «سرود کریسمس» اثر چارلز دیکنز
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.