شهرستان ادب: محمّدکاظم کاظمی از شاعران بزرگ افغانستان است که در سالهای اقامت در ایران، خدمات گستردهای به زبان و ادبیات فارسی داشته است. یکی از مسائلی که ذهن این اندیشمند ساکن مشهد را در سالیان اخیر به خود مشغول داشته بود، ویراستاری و ساماندهی به آثار دکتر علی شریعتی بود که کاظمی با وسواسی خاص، بر این کار همّت گماشت و هماکنون آثار دکتر شریعتی با اسلوبی درست، در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است. به مناسبت سالروز درگذشت دکتر شریعتی، از محمّدکاظم کاظمی خواستیم حاصل انس خویش با آثار دکتر شریعتی، به هر زبان و بیانی که صلاح میداند، به شکل یادداشت، در اختیار سایت شهرستان ادب قرار دهد و او نیز از لطف سرشار خوی ش، خواهش ما را بیجواب نگذاشت.
من در افغانستان با نام دکتر علی شریعتی آشنا شدم، آن زمان که داشتن آثار او جرم بود و حتّی میتوانست سبب زندانیشدن و شاید اعدام شخص شود. در اسنادی که چند سالی است از میان اسناد دولتی افغانستان در دورهٔ حکومت نورمحمّدترهکی و حفیظالله امین به دست آمده است، جلوی نام خیلی اشخاص، «خمینیست» به عنوان دلیل اعدام شخص درج شده است و آثار دکتر شریعتی در آن زمان میتوانست یکی از مدارک خمینیست بودن باشد. به همین دلیل، آثار او را من هیچوقت به دست نیاوردم تا بخوانم. برادرم و دوستانش که حلقههای مخفی در دانشگاه داشتند، گاهی این آثار را دست به دست میکردند ولی قضیه پنهانیتر و حسّاستر از آن بود که این کتابها در اختیار یک جوان پانزده-شانزدهساله قرار گیرد. اختناق در حدّی بود که حتّی کتابهایی مثل «انسان، بین مادّیگری و اسلام» از محمّد قطب را هم از کتابخانهٔ مدرسهٔ ما جمع کردند که البتّه من از بخت خوش، آن را پیش از جمع شدن گرفته بودم و خوانده بودم. باری، این ممنوعیتها، نام دکتر شریعتی را برایم دستنایافتنی ساخته بود و عطش مرا برای خواندن آثارش بیشتر میکرد، چیزی که در ایران سعی کردم آن را رفع کنم.
چنین شد که وقتی در سال ۱۳۶۳ به ایران مهاجرت کردیم، یکی از چیزهایی که سریع به دنبال آن رفتم، آثار دکتر شریعتی بود. ولی جالب است که در اینجا هم در آن سالها این کتابها خیلی در دسترس نبود، بر خلاف آثار آیتاللّه مطهّری که سخت توصیه میشد و در همه جا در دسترس بود و البتّه من بسیار به او هم علاقه داشتم و یکی دو کتابش را در افغانستان خوانده بودم.
اما چرا در ایران بعد از انقلاب هم تا مدّتی آثار دکتر شریعتی در انزوا بود؟ تصوّر من این است که بخشی از آن میتوانست ادامهٔ جدالهایی باشد که قبل از انقلاب نیز گروهی با دکتر داشتند و نسبتهایی به او داده بودند عجیب و غریب. در بخش ضمیمههای کتاب «مذهب علیه مذهب» انتقادهایی که به آثار دکتر شریعتی وارد میشده است، انعکاس یافته و پاسخ داده شده است. البتّه بعضی از این انتقادها را من هم در محیط میدیدم و البتّه در من اثر چندانی نداشت، چون آنقدر آنها را سخیف مییافتم که به قیاس آنها، دیگر انتقادهای وارده به دکتر را هم ناوارد میدانستم. مثلاً این که از آرم حسینیهٔ ارشاد (که بر روی جلد آثار دکتر شریعتی درج شده بود) اسامی خلفای ثلاثه را استخراج میکردند یا با تقطیع سخنان بزرگان، چیزهایی را که علمای دینی به صورت کلّی گفته بودند، به دکتر نسبت میدادند. مثلاً از مرجع تقلید استفتا میکردند که «اگر کسی ادّعای پیامبری کند، خواندن آثارش چه حکمی دارد؟» و طبیعتاً آن مرجع میگفت که اشاعهٔ این آثار ناپسند است و آن گاه این سخن را به عنوان «دیدگاه فلان مرجع دربارهٔ دکتر شریعتی» منتشر میکردند. من این رفتارها را زشت و زننده مییافتم و از این جهت، از آثار دکتر رویگردان نشدم، هرچند همچنان مطالعات اصلی من در حوزهٔ کتابهای آیتاللّه مطهّری بود.
ولی چیز دیگری میان من و آثار دکتر فاصله انداخت و آن، انتخاب بدی بود که از کتابهای او داشتم برای مطالعه. گاهی یک انتخاب نادرست، آدم را سالها از موضوعی دور میکند. من کتابهای «ما و اقبال»، «حسین وارث آدم» را خواندم و «هبوط» و «کویر» را هم شروع کردم. هبوط و کویر واقعاً مرا خسته کرد. شاید قدری به دلیل سنّ و سال من بود که در آن زمان کمتر از بیست سال داشتم و قطعاً بخشی هم به این دلیل بود که من با نثرهای ادیبانه هیچ میانهای ندارم. هیچگاه نتوانستم قطعۀ ادبی و دلنوشته را دوست داشته باشم و متنی را که سرشار از توصیفهای شاعرانه و احساسی باشد، هیچ نمیپسندم. سالها بعد و در هنگام ویرایش «هبوط» و «کویر» هم همین احساس را داشتم و در واقع این دو کتاب، سنگ راه من برای مطالعهٔ آثار دکتر بودند. از بخت بد من، کتاب «حسین وارث آدم» هم چنین بود. من آثاری استدلالی و با لحن منطقی ساده و بدون آرایش ادیبانه دوست داشتم؛ چیزی که در آثار آیتاللّه مطهّری به وضوح احساس میشد و از این روی، همچنان به مطالعهٔ آثار مطهّری ادامه دادم.
مسلّماً اگر در آن زمان «فاطمه فاطمه است» یا «تشیّع علوی، تشیّع صفوی» یا «مذهب علیه مذهب» به دستم افتاده بود، نگاهم نسبت به دکتر شریعتی بسیار تغییر میکرد، چیزی که در دههٔ هشتاد و حدود پانزده سال بعد از آن زمان رخ داد، با ویرایش این آثار برای انتشارات سپیدهباوران. و این فصل سوم ارتباط من با دکتر بود.
با ویرایش شماری از آثار دکتر برای نشر سپیدهباوران، سیمای دکتر برایم کاملاً عوض شد و او را ایدهآلی یافتم که سالها در پی آن بودم. در واقع در آن دوران جوانی هم همین سیمای دکتر را دوست داشتم ولی آن را در آثار او حس نکرده بودم. یک تصویر مبهم داشتم که کافی نبود. میدانستم که «تشیّع صفوی» از ابداعات دکتر است و حتّی آن را در نام مقالهای استفاده کرده بودم با عنوان «ترکیببند محتشم، مظهر تشیّع صفوی در شعر فارسی» ولی جالب این است که خود این کتاب را نخوانده بودم، شاید از هراس این که نثر آن مثل «کویر» و «هبوط» باشد.
از آن پس بسیاری از آثار دکتر را در حین ویراستاری خواندم و حسرت خوردم که چهقدر دیر با این آثار آشنا شدم. کمکم سیمایی که از نثر دکتر به عنوان «نثری مطوّل و خستهکننده و شبیه به متنهای ادبی» داشتم، از ذهنم پاک شد. شاید اگر دوباره به هجده سالگی برگردم، مطالعهٔ آثار دکتر شریعتی را هم در کنار آثار آیتاللّه مطهّری در برنامهام میگذارم، چون به نظرم این دو تن مکمّل همدیگرند و من هیچ گاه نتوانستهام مکاتیبی را که آیتاللبه مطهری در ردّ و نفی دکتر نوشته است، بر خود هموار کنم. کاری به آن مکاتیب ندارم و فرض میکنم که وجود ندارند. و از همین روی، این دو تن را دو شخصیت بسیار کلیدی در تکوین فکر انقلابی و مذهبی در آن نسلها میشمارم.
نام الزامی می باشد
ایمیل الزامی می باشد آدرس ایمیل نامعتبر می باشد
Website
درج نظر الزامی می باشد
من را از نظرات بعدی از طریق ایمیل آگاه بساز