شهرستان ادب: جمعه، چهارم شهریور ماه، آخرین وداع مردم بود با امیرهوشنگ ابتهاج، متخلّص به سایه. او شاعری بود که به قول خودش، همیشه صادقانه سرود و نمونههایی از این صداقت را میتوان در سرودههایش که با نبض انقلاب اسلامی و شخصیتهایی چون شهید بهشتی میتپد، جستجو کرد. به مناسبت درگذشت سایه، غزلی میخوانیم از این شاعر که اگرچند به گواه این غزل از دردهای خاموش و زخم اندرون رنج میبرد، هرگز از سر راه وفا برنخاست.
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
خون میرود نهفته از این زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد
این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
داغ محبّت تو به دلها نگشت سرد
من برنخیزم از سر راه وفای تو
از هستیام اگرچه برانگیختند گرد
روزی که جان فدا کنمت، باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد
ساقی بیار جام صبوحی که شب نماند
وآن لعلفام خنده زد از جام لاجورد
باز آید آن بهار و گل سرخ بشکفد
چندین منال از نفس سرد و روی زرد
در کوی او که جز دل بیدار ره نیافت
کی میرسند خانهپرستان خوابگرد؟
خونی که ریخت از دل ما «سایه» حیف نیست
گر زین میانه، آب خورَد تیغ همنبرد