موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
به مناسبت تجدید چاپ اثر

سودای ننگ و نام l نگاهی به کتاب «هزار و یک حشن»

18 دی 1401 15:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: با 0 رای
سودای ننگ و نام l نگاهی به کتاب «هزار و یک حشن»
شهرستان ادب: به مناسبت تجدید چاپ کتاب «هزار و یک جشن» اثر محمّد محمودی نورآبادی، پروانه حیدری، در یکی دیگر از یادداشت‌های «قفسۀ شعر و داستان» نگاهی دوباره داشته است به این اثر که آن را با هم می‌خوانیم.

شاهنشاه دختری زیبا از ایل بختیار را به همسری برگزیده و بر عهدۀ مردم است تا به مناسبت این اتّفاق فرخنده و مبارک، جشن‌هایی سراسری و باشکوه در چندین دیار برگزار کنند. روستای چشمه‌سیبی هم یکی از این روستاهاست و به سبب وجود اقوام بختیاری در آن، نقشش در روی‌سپید کردن اعلی‌حضرت و بزرگان دو برابر می‌شود. همه در شور و حال برگزاری مراسم هستند و در این میان، نوروز، معلّم جوان و نامی روستا، سهم بیشتری از دیگران دارد، چرا که خان، او را به عنوان تنها فرد تحصیل‌کردۀ روستا حسابی تحویل گرفته و کارها را به او محوّل کرده است. «هزار و یک جشن» جزو معدود آثاری است که در آن، خبری از نگاه‌های محبوب و احترام‌آمیز روستاییان به شغل معلّمی و بویژه معلّم جوان‌شان نیست، شاید به این خاطر که نوروز بچّۀ همان روستاست. پدرش ملّاخلیفه و تنها عضو باسواد روستا بوده و همین بهانه‌ای شده برای نوروز تا تحصیلاتش را ادامه دهد و بشود معلّم روستا و به خاطر اعتبار و اقتدارش، جایی هرچند اندک در دم و دستگاه خان پیدا کند، آن‌قدر که خان برای جلسۀ مربوط به برگزاری جشن، قبل از کدخدای ده، از او دعوت بگیرد. از آن جهت نوروز را نامی خطاب کردم که تمام مردم روستا به او غبطه می‌خورند، به او بین شهر و روستا رفت و‌آمد دارد، به او که حقوقش قابل‌توجّه است و به او که توانسته از دل یک زندگی سخت و فقیرانه، یک جایگاه اجتماعی مناسب و حتّی غبطه‌برانگیز برای خودش بسازد. این شادی و رضایت از خود، به خوبی در رمان ساخته شده و از واگویه‌های نوروز با خودش هم پیداست. نکتۀ مثبت اثر هم اینجاست که توانسته از انزوای مختصّ معلّمان و بی‌محلّی مردمان روستا بگریزد و اعتبار معلّم را هم‌پایه و حتّی بیشتر از کدخدای ده بکند. امّا نوروز درگیر همان ماجرای قدیمی شاهزاده و گدا می‌شود. خیال می‌کند حالا که اعتبارش شده اعتبار کدخدا و حتّی بالاتر، می‌تواند دل او را نرم کند تا دخترش «زیبا» را به او بدهد، غافل از اینکه آدم‌ها در هر نقطه از زمان به جز پلی برای رد شدن، چیز دیگری نبوده‌اند و اگر هم بوده‌اند، تعدادشان انگشت‌شمار است.
نوروز در کشاکش این عشق ممنوعه گیرافتاده و نمی‌داند میرزارضا، دوست قدیمی پدرش، در مواجهه با این علاقه چه عکس‌العملی از خودش نشان می‌دهد؛ اویی که آن‌قدر با پدرش صمیمی بوده، که پدر در وصیت‌نامه‌اش او را برادر خطاب کرده است و بند ناف دخترش را به نام نوروز بریده‌اند. امّا دل که این حرف‌ها سرش نمی‌شود. دل مانده در چشمان عسلی زیبا و دامن گل‌اناری‌اش، مانده در آن دستمالی که بالا می‌رود و پایین می‌آید و دامنی که چرخ می‌خورد و عطر اسپند و شب‌بو دارد. دل از نام و ننگ می‌گریزد، خلاف آدمی که همواره به دنبال نام است و از ننگ گریزان.
نوروز باید پیه تمام بدبیاری‌ها را به تنش بمالد، مثل زیبا که تمام کبودی‌ها را به جان می‌خرد. نوروز مجبور است حسادت کدخدا را تحریک کند تا یک‌طوری زیبا را به دست بیاورد. برای همین «برات» را جلو می‌اندازد. برات برخلاف نوروز چیزی از احتیاط سرش نمی‌شود. هرچه نوروز دم این و آن را دارد و تلاش می‌کند راهی برای خودش باز کند، برات کسی را آن‌قدر بزرگ نمی‌کند تا مجبور باشد در مقابلش سر خم کند. برات هیچ ندارد و هیچ کس هم او را نمی‌بیند. دهانش باز است و چشمانش بسته و از سیّاس بودن و هم‌رنگ جماعت شدن بری است. برات از آن آدم‌هایی است که برای هرکاری فقط یک دلیل دارند، نه شبیه آدم‌های دیگر که برای هر کار نکرده هزار دلیل دارند و هرکدام هم موجّه‌تر از دیگری.
به هر حال آنچه مهم است، این است که جشن باید به عالی‌ترین صورت برگزار شود. میرزارضا را می‌فرستند به شهر تا پارچه بخرد، اسامی دختران خوش بر و رو را که چرخ زدنشان چشم را پر می‌کند و بهشت را یادآور می‌شود، ثبت می‌کنند تا در جشن مثل آهو بخرامند. «بلوط» را می‌آورند تا در نی‌ای که از استخوان لاشخور ساخته شده، به نرمی شاپرک بنوازد؛ حزنی که در صدای نی‌اش هست، نوروز را وادار می‌کند تا از این نوای ناب آسان نگذرد و بلوط را که وظیفه‌ای جز تیمار اسب‌ها ندارد، جزو اجراکنندگان بگذارد.
همه چیز در ظاهر خوب پیش می‌رود امّا یک روز مانده به جشن، غریب، تیمارگر اسب خان در رودخانه غرق می‌شود. مسلّم است که جشن به خاطر یک نوکر بی کس و کار لغو نمی‌شود. تنها ترس مردم از اعتقادات خرافی‌شان است. معتقدند باید قربانی بدهند تا رودخانه آرام شود وگرنه دو نفر دیگر را هم در خودش غرق می‌کند. کدخدا گاوی را می‌کشد تا دفع بلا کرده باشد امّا آیا می‌تواند بلایای دیگر را فرو بنشاند؟ نوروز از مرگ غریب اندوهگین است، از تصویر اسبی که خیمه زده روی جسد غریب و انگار که معرفتش از آدم‌ها بیشتر است. نوروز در جدال با خویشتن است، جدال با احساساتش. از طرفی عشق زیبا دلگرمش کرده و از طرفی بی‌مهری کدخدا نسبت به آدم‌های آبادی‌اش دلش را سرد. نوروز تمام زورش را می‌زند تا جشنی که همه برایش به زحمت افتاده‌اند و قول بادام و گردو در ازای پارچه‌ها به میرزارضا داده‌اند، به خوبی برگزار شود. امّا وقتی تیغ را داده‌ای به دست زنگی مست، دیگر نمی‌شود اطمینان داشت اتّفاق بدی رخ ندهد. وسط این همه نور و رنگ و دامن چرخان و تفنگ‌های سرپر، هستند آن‌هایی که تا خرخره نوشیده‌اند، حساب فشنگ‌هاشان را ندارند و نمی‌دانند کدام آهوی خرامانی را شکار می‌کنند. جشن برای آدم‌هایی مثل خان و کدخدا ادامه دارد، نه برای نوروز و آن‌هایی که به دنبال پارۀ تن‌شان می‌گردند. نوروز اهل آدم کشتن نیست، این را وقتی می‌فهمد که قاتل روبه‌رویش ایستاده و باز نمی‌تواند دست به اسلحه ببرد. آدم‌کشی اهل بودن می‌خواهد، اوّل باید خیلی چیزها را در خودت بکشی. آدم‌ها هزار دلیل برای هر کارِ کرده و نکرده‌شان دارند. نوروز هم خارج از این قاعده نیست.
جشن تمام نمی‌شود، صدای طبل و سرنا هنوز به گوش می‌رسد، کسی در تپه‌ها با تمام توان می‌دود و از نام و ننگ می‌گریزد...
«هزار و یک جشن» داستان آدم‌هایی است که برای به ثمر رسیدن چیزی تلاش می‌کنند امّا این آدم‌ها برای هیچ کس اهمّیتی ندارند جز معلّمی که مردم آبادی‌اش را دوست دارد؛ معلّمی که نه آن‌قدر جرأت دارد که یقه چاک کند و نه آن‌قدر بی‌رگ است که در مقابل ظلم خم به ابرو نیاورد. نوروز لبی تر می‌کند، دستی می‌بوسد، کلاهی به سر می‌گذارد و آن‌قدر هم‌رنگ این جماعت می‌شود که برای زدودن این رنگ از خودش به دنبال دلایلی محکم می‌گردد. و چه دلیلی مهم‌تر از پدر؟ امّا برای این هم‌رنگ ماندن هم دلایل محکمی هست: زیبا، زیبا، زیبا... .
«هزار و یک جشن» در محیطی روستایی روایت می‌شود، تصاویر خوبی دارد و اوج و فرود داستان به درستی حفظ می‌شود. خرده‌روایت‌ها در خدمت روایت اصلی داستان هستند و آن را شاخ و برگ می‌دهند. رمان از ریتم نمی‌افتد و در بخش‌های انتهایی، گره‌ها کورتر و داستان خواندنی‌تر می‌شود. اگر به دنبال رمانی با فضایی روستایی می‌گردید که قصّه‌ای برای گفتن داشته باشد «هزار و یک جشن» انتخاب خوبی است.

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • سودای ننگ و نام l نگاهی به کتاب «هزار و یک حشن»
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.