موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
یادداشتی از علیرضا سمیعی

رمان به مثابۀ قاضی l دربارۀ «ایرانشهر» اثر محمدحسن شهسواری

06 اردیبهشت 1402 21:00 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 1 با 16 رای
رمان به مثابۀ قاضی l دربارۀ «ایرانشهر» اثر محمدحسن شهسواری
شهرستان ادب: «ایرانشهر» چاپ انتشارات شهرستان ادب، اثر سترگ محمّدحسن شهسواری، اثر فاخری است که منتقدان از آن همواره به تحسین سخن گفته‌اند. در ادامه، یادداشت علیرضا سمیعی را دربارۀ این رمان با هم می‌خوانیم.

نوشتن از رمان نیمه‌تمام خطر دارد، زیرا ما نمی‌دانیم در ادامه چه بهره‌ها از آستین تاریک هنرها بیرون می‌آید و کار هنرمند به کجا می‌کشد. امّا این خطر را باید به جان خرید که ارباب هنر، ارج و قربی به بلندای تاریخ زیبایی دارند. مگر نه اینکه اصلاً زیبایی خطرناک است و مردمانی که دل به مخاطرات نسپارند، در گوشۀ بی‌هنری، خراب و عسرت‌زده می‌افتند. رمان ایرانشهر تا جلد پنجم به چاپ رسیده و هنوز مانده تا کارش کمال یابد. مع‌هذا در چشم‌اندازی که پیش روست می‌توان استخوان‌بندی، جهت‌گیری و فراز و فرودهایی را دید. خاصّه که کار تا نیمه رسیده است.
ایرانشهر رمانی در باب جنگ است، با این حال، بیشتر از توصیفات نظامی، گِرد زندگی و حتّی خانواده می‌گردد. نویسنده توصیفات آرایش‌های جنگی، کار با اسلحه و ویژگی‌های ادوات را جزء به جزء تشریح می‌کند و مهارت‌های شخصی نظامی را به بحث می‌گذارد ولی در جلد اوّل و پاره‌هایی طولانی در سایر مجلّدات، به مسائل درونی و پیوندهای عاطفی رسیدگی می‌کند. در یک کلام، همه در این رمان، انسان هستند و قهرمانان نیز جنبۀ انسانی مفصّلی دارند. از این رو می‌توان رمان ایرانشهر را «حماسی» و «ملّی» دانست.

1- رمان ملّی
رمان از قرن هفدهم تبدیل به یک فرم جاافتاده ادبی شد و در کنار شعر و نمایشنامه، مخاطبانی پرشمار برای خود دست و پا کرد. اوّلین نویسندگان یعنی میگل د سروانتس، دانیل دیفو، جاناتان سوئیفت و ساموئل ریچاردسون، رمان را به مثابۀ نوعی از هنر که بی‌سابقه بود، سر و شکل دادند.
آن‌ها در اوّلین قدم‌های تردیدآمیز خود، به مسائل ملّی خودشان می‌پرداختند. سروانتس در دون کیشوت، از ورافتادن رسم قدیم و جاگیر شدن رسم جدید سخن گفت، ادبیات شهسوارانه را برانداخت و نحوی کمدی را برساخت که در آن کسی که به اقتضائات جدید بی‌توجّه بود، دیوانه قلمداد می‌شد. مکان رمان رابینسون کروزوئه، انگلستان نیست. رابینسون کشورش را ترک می‌کند و دل به دریا می‌زند، در آفریقا به بردگی تن می‌دهد و در برزیل لباس کشاورزی می‌پوشد. بخش اصلی رمان در جزیره‌ای بی‌نام می‌گذرد و انگلستان فقط دوباره وقتی طرح می‌شود که رابینسون، مالک جزیره است، امّا انگلستان هم جزیره است؛ همان کشوری که داستان در آن شروع و در آن به پایان می‌رسد. در این رمان، مسألۀ شخصیت فردی، بر همه چیز رجحان دارد.
سوئیفت هم در سفرهای گالیور چهار جزیرۀ عجیب را به تصویر می‌کشد امّا همواره به کشورش باز می‌گردد و مخاطبان از همان زمان می‌دانستند که این قصّه‌ها کنایه‌هایی روشن به وضع احزاب سیاسی انگلیسی است. ریچاردسون، چه در پاملا و چه در کلاریسا، احوال درونی دو زن را طیّ نامه‌هایی که می‌نویسند، افشا می‌کند، امّا فراز و فرودها و مسائل آن زنان، همان مسائلی بود که زنان قرن 17 و 18 در انگلستان و فرانسه با آن درگیر بودند و حتّی موضوع مجادلات حقوقی و سیاسی بوده است. در آثار ریچاردسون، وضع اجتماعی کشورش خط به خط مرور می‌شود.
وقتی به قرن نوزدهم که قرن ملّی‌گرایی است می‌رسیم، رمان، محبوب‌ترین قالب ادبی و پررونق‌ترین هنر زمانه است. این‌‎سان رمان از ابتدا جهات ملّی پنهان و آشکار داشته است. چه، اینکه به قول میلان کوندرا، رمان تفصیل «من» بود و «من» در تفصیل خود جایش را در مفهوم ملّیت باز می‌کرد، زیرا در پایان عصر رنسانس، مسألۀ «ملّیت» و زبان ملّی، رفته‌رفته جای شریعت مسیحی و زبان لاتین را گرفت. البتّه رمان به راه‌های گوناگونی می‌رفت که همۀ آن‌ها نیز راه «من» بود. لذا فردیت را در زمان و مکان مشخّصی برمی‌ساخت که در کشوری معیّن و زمانی خاص ممکن می‌شد. بعدها در قرن بیستم مخصوصاً در آستانۀ بالا گرفتن بحران اروپایی که به جنگ‌های جهانگیر اوّل و دوم ختم شد، رمان به درون انسان‌ها سُر خورد و احیاناً در مواردی به جای «قصّه‌گویی»، بر «ساخت‌یابی» خود رمان تمرکز کرد. در این دوران است که رمان به تمامیت خود رسید و تمامیت یافتن «من» را ممکن ساخت. از آن پس قدرت خیره‌کنندۀ خود را از دست داد. همان‌طور که هانا آرنت می‌گفت، در نیمۀ قرن بیستم، همۀ شگردهای رمان که نویسندگان بزرگ به آن می‌بالیدند، تبدیل به روش‌هایی شد که خبرنگاران عادّی در نوشتن گزارش‌ها و مثلاً گزارش‌های ورزشی یا متن‌های تبلیغی کالاهای مصرفی به کار می‌زدند.

2- رمان در ایران
به هر رو، در قرن نوزدهم این قالب ادبی به ایران آمد. ابتدا دربار، به استقبال آن رفت و رمان‌های ملّی و پادشاهی فرانسوی ترجمه شد. بعد، عبدالحسین صنعتی‌زاده، با «دام‌گستران» و شیخ موسی نثری با «عشق و سلطنت» رمان‌های تاریخی نوشتند که در اوّلی، پایان عصر ساسانی و در دومی، کورش کبیر، موضوع رمان بودند. گفته می‌شود نویسندۀ اصلی «دام‌گستران»، در واقع میرزارضای کرمانی است که از مشهورترین ملّی‌گرایان به شمار می‌آید. در رمان‌های بعدی نیز که اجتماعی بودند، مسألۀ اصلی ایران بود و مثلاً در «طهران مخوف» از مرتضی مشفق کاظمی، حتّی عنوان کتاب، گویای محتواست.
وقتی در دهۀ 30 و 40، رمان مدرن در ایران پا گرفت، جنبۀ ملّی آن تضعیف شد. فقط انداختن نگاهی به آثار جمال‌زاده و هدایت می‌تواند نشان دهد که چگونه داستان‌نویسی ایران در دو جهت حرکت می‌کرد. جمال‌زاده در داستان‌های توصیفی خود که گرایشی حکایت‌گویانه داشت به زبان ملّی، امّا نوشوندۀ فارسی و مسائل کشور می‌پرداخت. در داستان‌های مجموعۀ «یکی بود، یکی نبود» این گرایش را می‌بینیم، منتهی در روان‌شناسی خودتخریب هدایت و چوبک، سرخوردگی علاج‌ناپذیر اروپایی رخنه کرد. هرچند امثال جلال آل‌احمد داستان‌ها و رمان‌هایی ستیهنده می‌نوشتند ولی به هر رو داستان و رمان افسرده‌مزاج روشنفکری زیر سایۀ هدایت و چوبک به راه خود می‌رفت.
امر رمان بر همین منطق دایر بود تا انقلاب و جنگ هشت ساله پیش آمد که رمان فارسی را به نوعی ملّی‌گرایی جدید، مبارزه و نبرد کشاند. البتّه همیشه نویسندگانی بوده‌اند که می‌گذاشتند شیطان زیر قلم‌هایشان بدود تا از لذّت بیمارگونۀ خودآزاری و خودتحقیری بچشند و خوانندگانشان را هم تا می‌توانستند زخمی می‌کردند، امّا رمان‌هایی هم بودند که بدون لاپوشانی دردها و زبونی‌ها، از دلیری‌ها و گردن‌فرازی‌ها دم می‌زدند.
باری، رمانی که افتان و خیزان در پی انسان انقلاب و جنگ می‌رفت، گاه از نفس می‌افتاد و گاه به شرح دوست بدل می‌شد؛ شرح انسان‌هایی که انگار از بهشت آمده بودند و در زمین کمتر تخت‌بند تعلّقات می‌شدند. نوری که درست از آسمان می‌تابید در سیمای آن‌ها تلألو داشت. مردان و زنانی که با طمأنینه در کنار ما عرق می‌ریختند، تن به جهاد می‌دادند و وقتی زمانش می‌رسید، مرگ خود را به جشنی بدل می‌کردند که ما برای نامیدن آن، اسمی بهتر از «شهادت» نداشتیم. آن‌ها محض خاطر وطن، به خاکش می‌افتادند و با این کار، سرزمین ما را به جایی بدل کردند که حالا قرار بود گلیم خود را از آب این جهان پرهیاهو بکشد، امّا تاریخ معنوی انسان را نیز بر عهده‌ می‌گرفت. ایرانی که آن‌ها به ما شناساندند، سرزمینی بود که زیر بار امانت معنوی تاریخ می‌رفت. این امانت را از تاریخ انبیا و اولیا به وام گرفته بود و می‌خواست ایران، خاک فرشتگان شود.
به هر رو، این انسان خجول و بی‌ادّعا، بیشتر در خاطرات جنگ و تاریخ شفاهی آن، رخ از نقاب برمی‌کشید. لذا ما را در انتظار رمانی می‌گذاشت که عهدنامۀ انسان با بقیه‌الله باشد که در وعدۀ پیامبران مذکور بود.

3- چگونه رمان ملّی ساخته می‌شود؟
در همۀ جهان و بالطّبع در ایران، گاه رمان‌هایی هستند که کارشان می‌گیرد. زیرا مردم، خود را در آن می‌بینند. معیارهایی نیز برای این کارها می‌توان برشمرد از جمله میزان فروش، اقبال منتقدان و توجّه متفکران. مثلاً مردم روسیه خود را در آثار «تولستوی» و «داستایوسکی» می‌دیدند، «موبی‌دیک» آینۀ آمریکایی‌هاست و مردم فرانسه و انگلستان خودشان را با «فلوبر» و «دیکنز» معرّفی می‌کنند. مردم این کشورها هنوز آثار نویسندگانشان را پُر می‌خوانند و منتقدان، این نویسندگان را الگوی نویسندگان جوان می‌دانند و متفکّران، هنگام نوشتن به آن‌ها مثال می‌زنند. البتّه رمان‌هایی مثل «مسخ» و «بیگانه» هم هستند که از شرق ژاپن تا غرب آمریکا مخاطب دارد ولی در اینجا موضع ما رمانی است که مردم یک کشور آن را رمانی دربارۀ خودشان بدانند. از این رو، به جزمعیارهایی که گفته شد، طرح و پرداخت نویسنده نیز اهمّیت دارد.
گاهی نویسنده چیزی می‌نویسد که اقشار و طبقات مختلف یک ملّت، خود را در آن می‌بینند. گویا نویسندۀ «ایرانشهر» همین کار را کرده است، زیرا شخصیت‌های مختلف با عقاید متفاوت با هم در یک نقطه کانونی جمع شده‌اند. این نقطۀ کانونی، جنگ است.

4- ذهنیات پراکنده و ماضی دور
رمان، با دورخیزی به دورۀ رضاشاه شروع می‌شود، امّا خیلی سریع انقلاب سال 1357 را اعلام می‌کند و با همان سرعت به جنگ می‌رسد، زیرا مسألۀ او فقط تاریخی نیست که با دقّت از آن در تقویم‌ها نگهداری می‌شود. بلکه مسأله، حال آدم‌هاست که در پای حوالت تاریخی می‌گردد و صورتی تازه می‌گیرد.
نویسنده پیش از وارد کردن شخصیت‌هایش به داستان زمینه‌چینی می‌کند. البتّه هر رمان خوبی بر همین منوال است امّا او در اینجا نوعی شجره‌نامه‌نویسی دارد که جز دلالت‌های نژادی، دلالت‌های فرهنگی نیز دارد. در شجره‌نامه‌های معمول با نوعی عینیت مرده مواجه هستیم امّا حسن شهسواری در اینجا با تعریف قصّۀ تک‌تک افراد، سرزندگی شایستۀ یک داستان را به آن‌ها بازگردانده است. از این رو شخصیت‌ها در اینجا ابعاد فرهنگی، تاریخی و اجتماعی دارند.
شجره‌نامه در قدیم، نشان اصل و نسب فرد و مایۀ شرافت خانوادگی و خونی بود. در ایرانشهر، خاصّه جایی که به شخصیت‌های خوزستانی و عرب پرداخته می‌شود، پای شرافت و آیین و رسوم در میان است. مثلاً حسیب علیسان و ماجراهایش از ابتدا تا انتها بر همین قرار است امّا او پس از اینکه شبیه مجنون در خمسه نظامی از قبیله دل می‌کند، در اروپا به تحصیل تاریخ ایران و اسلام می‌پردازد. هم‌چنین، غیرت دینی و تعصّبی که به ایران دارد، قدم به قدم گوشزد می‌شود و کارش به بازگشت به ایران و جنگ با دشمن متجاوز می‌کشد.
این‌سان شجره‌نامه، نه فقط نشان پیوندهای خونی، بلکه حامل سنّت‌های فرهنگی و حبّ‌الوطن می‌شود. شخصیت‌های رمان در شجره‌های خود حامل هویت خویش هستند؛ هویتی که از نژاد فرا می‌رود و صورتی دینی و ملّی می‌گیرد.
در رمان‌ها، ذهنیات، روحیات و حتّی نیمۀ تاریک روح شخصیت‌ها در گفتار و کردارشان ظاهر می‌شود. این سنّتی است که از زمان نوشته شدن بوطیقای ارسطو در داستان‌گویی اعلام شده بود و رمان جدید، ای بسا بیشتر به آن تن داده است، زیرا در رمان جدید، کردارها در روابط اجتماعی و سوگیری‌های سیاسی شخصیت‌ها نمود دارد. در این رمان، روان، ذهنیت و کردار اجتماعی-سیاسی اشخاص به جز در گره‌افکنی‌ها و گره‌گشایی‌های داستانی، دارای دنباله‌ای هستند که شخص به شخص در رمان به صورت شجره‌نامه شرح و بسط داده شده است. در ایرانشهر، سوابق زندگی آن‌ها مرور می‌شود، از این رو فرمی مثل شجره‌نامه، نه همان فهرست خشک و خالی ثبت‌شده در کاغذها، بلکه کردارهای روشنی است که از نسل‌های قبلی سراغ داریم. آن‌ها از فرم خود خارج شده‌اند و مثل نحوی خاطره‌نویسی به قوارۀ رمان دوخته شده‌اند. شجره‌نامه در اینجا مادّۀ خام صورت‌پردازی داستانی شده است که در وضعیت‌های داستانی به نتایج خود می‌رسند.
در رمان‌های خوش‌ساخت، معمولاً شخصیت‌ها وقتی در «آستانه» قرار می‌گیرند، خصوصیات مخفی خود را آشکار می‌کنند. مثلاً در مواجهه با شکست‌ها، مواجهه با مرگ، عشق و جنگ، تصمیماتی می‌گیرند که احتمالاً خودشان هم نمی‌دانستند. در این رمان موقعیت انقلاب و جنگ، به عنوان موقعیتی مرزی، نهانی‌ترین ویژگی‌های اشخاص را از کنام ناخودآگاه و هویت جمعی، بیرون می‌کشد.
حسیب و سایر شخصیت‌هایی که عرب هستند با نوعی عرب‌گرایی که از سوی صدّام تبلیغ می‌شد و می‌خواست بر اساس آن خوزستان را از ایران جدا کند، تسویه‌حساب می‌کنند. در اینجا اعراب ایرانی برای خاک عربی که در مرزهای ایران است، خون می‌دهند. هم‌چنین مثلاً جمشید که در گارد شاهنشاهی خدمت می‌کرده، می‌آید تا در ارتش جمهوری اسلامی خدمت کند. او مانند دوستش حسین نیست که از اوّل با عقیدۀ اسلامی پا به جبهه گذاشته باشد امّا در کنار او، تا آخرین لحظه در نبرد می‌ماند. حتّی کاوه که پیش از انقلاب به گروه‌های چپ پیوسته بود، در زمان جنگ، لباس نبرد با دشمن می‌پوشد. او که در فصل‌های قبلی نشان داده بود، سرش پر از گفته‌های فرا مرزی لنین و سوسیالیستی است. در آستانۀ جنگ به دفاع از «خلقی» می‌پردازد که در هر طبقه‌ای باشند و در یک مورد مشترک هستند؛ ایرانی بودن. در فصل‌ها و برش‌هایی که به کاوه مربوط است، نظامات سازمان‌های فروبستۀ سیاسی و چریکی با دقّت یک مورّخ طرح می‌شود امّا وقتی کار به جنگ می‌کشد، او قفس سازمانی را می‌شکند تا به سوی فضاهای تازه پرواز کند. نویسنده نیازی نمی‌بیند با زحمت و از بیرون به او حکم کند تا کنش‌هایش را با داستان هماهنگ نگاه دارد، بلکه توفیق نویسنده در طرح افق زندگی، شخصیت کاوه را از لاک فروبستۀ سازمان به در می‌آورد تا خود به خود، به سوی نبرد واقعی برود؛ نبردی که دست‌ساخته ایدئولوژی‌ها نیست، بلکه از سِحر زندگی روزمرّه طراوت گرفته است.
شخصیت‌های حسن شهسواری، می‌دانند در جهان به عنوان ایرانی، تنها هستند و هیچ سازمان بین‌المللی رسمی و هیچ ایدۀ فراملّی چپ، غمخوار مردمشان نیست. از این رو، در صف‌هایی که رفته‌رفته فشرده‌تر می‌شود، کنار هم می‌مانند. آن‌ها از هر نوع پریشانی دست می‌شویند تا در دفاع از اسلام و ایران مجموع شوند. آنچه آن‌ها را در موقعیت مرزی جنگ به هم می‌رساند، ماضی دور است که هویت مشترکی را می‌سازد و باعث می‌شود ذهنیاتشان را در یک نقطه متمرکز کنند.

5- زندگی روزمرّه و رازهایش
وسیمه علیسان، وقتی پا به ایران می‌گذارد، گران‌بار از تعصّبات عربی است امّا در ایران، عشق با آن شوخ‌طبعی بی‌ملاحظه‌اش پوستۀ سفت و سخت تعصّبات نژادی را می‌شکند. او در اینجا دوباره آشنای سرزمین پدری می‌شود و در نخلستان‌هایش عهد دیرینۀ ایرانی را به یاد می‌آورد.
سرانجام غم‌انگیز او، شخصیت‌های داستانی و پابه‌پای آن‌ها مخاطب را به این نتیجه می‌رساند که زندگی با صراحت بی‌رحمانه‌ای که دارد، چه‌قدر نیرومند است. این زندگی در هیج جا نیست، جز همین خانه و کاشانه و با باران‌ها بر سرزمین خودمان می‌بارد و در بادها میان هم‌وطنان‌مان می‌وزد. زنان این رمان در نقش‌های خودشان به عنوان عاشق و معشوق، همسر، مادر و دختر در رگ‌های رمان جریان دارند. آن‌ها حامل، پرستار و پرورش‌دهندۀ زندگی هستند.
زنان، قلمروی زندگی هستند و نازِندگی را پس می‌رانند و البتّه در جنگ به ناموس و مرز بدل می‌شوند. این همان سیمایی است که ما از شاهنامه تا رمان‌های جنگ خودمان ملاقات کرده‌ایم؛ سیمایی که در رمان‌های روشنفکرانۀ دهه‌های 20، 30، 40 و 50 شمسی با خودخواهی، هوس و بطالت کژ و کوژ شده بود امّا در انقلاب و جنگ منقلب شد و مسئولیت زندگی را در سرنوشت ملّی و دینی ما بر عهده گرفت.
ذهن کهنسال ادبیات فارسی پر است از بلندنظری‌های زنانه. رودابه، زال را فرا می‌خواند تا جهان‌پهلوان رستم را در دامن بگیرد، رستمی که تهمینه وی را به سوی سرنوشتش می‌کشاند. فرنگیس که همسر سیاوش است، مادر کیخسرو است؛ مردی که ایران را بسامان می‌کند و از نظرها پنهان می‌شود تا خود را برای آیندۀ کشورش ذخیره کند.
زنان غزلیات فارسی، همان کسانی هستند که آسمان را به زمین می‌آورند و مردان را به آسمان برمی‌گردانند. آن‌ها محلّ آشتی زمین و آسمان هستند؛ همان کسانی که در گوش مردم ما خوانده‌اند امر زمینی، آسمانی است و امر آسمانی نیز زمینی است. ما آن‌ها را می‌شناسیم.
این نقش کم و بیش در ادبیات کلاسیک سایر تمدّن‌ها نیز دیده می‌شود. در اولیس که سرودۀ حماسی هومر است، اولیس در بازگشت از جنگ به خانه درمی‌ماند. او گم می‌شود و بازگشتش 9 سال به تأخیر می‌افتد. در تمام این دوران، پنه‌لوپه از قصر همسرش نگاهبانی می‌کند. وقتی پهلوانان وارد قصر می‌شوند و به هرزه از وی خواستگاری می‌کنند، او در پرده می‌نشیند و سال‌ها پارچه می‌بافد، با این وعده که هر وقت کارش تمام شد، پاسخ می‌دهد. پنه‌لوپه هر شب آنچه بافته را باز می‌کند. تو گویی روی دیگر حماسه در همین ملال است. تکراری که بیهوده می‌نماید امّا اعلام می‌کند که ملال زندگی، معجزه‌گون است. همین زندگی که همواره پیش دست ماست، از چنان غنایی بهره‌مند است که وفاداری را در ثبات قدم عیان می‌کند. این ملال، نقاب زندگی جوشان ماست و آنکه به رازش پی برده، مانند رودخانه‌ای عمیق، بی‌صدا در گذر است.
زنان ایرانشهر همه جا هستند، حتّی وقتی رزمنده در سکوت و تاریکی مخفی شده است، یاد زنی را حفظ می‌کند که احتمالاً در جایی مشغول آواز خواندن و تمشیت امور خانه است.
شهسواری، هر کجا که می‌رود، لشگری از زنان جنگ‌زده و جنگجو دارد که در سکوت، غمزۀ شوخی‌ها و یا هیاهویشان، رمان را سرحال نگاه می‌دارند. آن‌ها نشانگر فضیلت سرخوشی در تنگای نبرد هستند و زیر سایۀ نابهنگامی شرایط استثنایی جنگ، هر لحظه را به اوج می‌برند و در اوج نگاه می‌دارند.
زندگی و ملال‌های آن در این رمان، درخشش الماس‌هایی را دارند که چون موقّتاً در دستان ما هستند، گران‌مایه باقی می‌مانند، زیرا حادثه در پشت هر جملۀ عادّی یا لبخند گذرا، در کمین است. احوال‌پرسی‌های معمولی می‌توانند قطع شوند و برای همیشه نیمه‌کار و نارس باقی بمانند، از این رو چونان خواب سحر، چگال و در نتیجه شیرین هستند. هر لحظه‌ای برای خود یگانه است؛ این را نویسندگان چابک می‌دانند امّا جنگ با صدای شنی تانک‌هایش، دمادم همین یگانگی را گوشزد می‌کند.

6- به سوی رمان حماسی
جنگ، خودبه‌خود نقطۀ سرنوشت یک ملّت است و نقطه‌ای کانونی را می‌سازد؛ یعنی تمام شئون فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در جنگ گِرد می‌آیند و پس از آن، هر چه در جنگ رخ دهد، تبدیل به نقطۀ عزیمت آن‌ها می‌شود.
جنگ 25 سالۀ ما با روسیه و دفاع مقدّس در برابر عراق، دو نقطۀ کانونی تاریخ معاصر ایران هستند؛ اوّلی با شکستی که به ما نشان داد از تاریخ خارج شده‌ایم و دوّمی با نقشی که به ما در منطقه و جهان بخشید. پس از جنگ‌های 25 ساله دریافتیم که دیگر پوشیدن قبای سنّتی که مندرس شده بود، ممکن نیست. از این رو، تاریخ دیگری در ایران ورق خود که با همۀ فراز و فرودهایش ما را تا آستانۀ انقلاب اسلامی 57 راه برد.
چنانچه گفته شد، مردم ایران وقتی انقلاب کردند، تاریخ معنوی انسان‌ها را بر دوش گرفتند و هشت سال جنگ تمام‌عیار، آزمون آن‌ها بود. در این جنگ عواطف ملّی گرد هم جمع و بازآرایی شدند. این وضع، معمولاً یک وضعیت حماسی است.
اثر هنری می‌تواند حماسی باشد، زیرا لحظه‌ای را تجسّم می‌بخشد که لحظۀ برانگیختگی ملّی است. پس از آن مردم به واسطه و به میانجی همان اثر در مورد خود قضاوت می‌کنند. دیگران نیز آن ملّت را به واسطۀ آن اثر می‌شناسند.
ایرانشهر از آنجا که طبقات و اقشار مختلف ایران را فراخوانده، توانسته آن حماسه را متجسّم کند، زیرا عواطف، ایمان‌ها و اراده‌های مردم را در یک نقطۀ سرنوشت‌ساز متمرکز کرده است. نمی‌توان آن را رمان بومی، عاشقانه، سیاسی یا اجتماعی دانست، زیرا همۀ ژانرها را در برمی‌گیرد. همۀ اشخاص و خانواده‌ها و طبقات با دنباله‌های مفصّلی که در این رمان بلند، مذکور هستند در مرز ایران جمع شده‌اند، لذا نمی‌توان این رمان را در یکی از همان ژانرها دسته‌بندی کرد، زیرا ایرانشهر، سرمایۀ ملّی را درون خودش احضار کرده است.
به همین خاطر ما با بیم و امید در انتظار موفّقیت یا شکست آن هستیم. وقتی اثری هنری، کم و بیش خوب از آب درمی‌آید می‌توانیم منتظر باشیم تا ببینیم آیا مردم آن را می‌خوانند، منتقدان به آن اقبال می‌کنند و متفکّران به فراز و فرودهایش ارجاع می‌دهند یا خیر.
ما عادت داریم در باب آثار هنری قضاوت کنیم. نمی‌توان مردم، منتقدان و متفکّران را از داوری راجع به آثار بازداشت امّا وقتی اثری درست‌ساخت باشد و اگر قضاوت ما بگوید سرمایۀ عاطفی کشوری در آن متجسّم شده است، آن وقت چه بسا رابطۀ مألوف هنرمند و جامعه‌اش برعکس شود، زیرا آثاری هستند که خودشان تبدیل به قاضی مخاطبان خود می‌شوند.
فردریش شیلر گفته بود هر انسانی باید خود را مانند یک اثر هنری و مانند یک رمان بازسازی کند. این سخن یک وظیفۀ شخصی را بر عهدۀ کسانی می‌گذارد که ردّ حقیقت را در گفتار شیلر یافته باشند امّا چه گفتۀ فیلسوف آلمانی را بپذیریم و چه آن را پشت گوش بی‌اعتنایی بیندازیم، رمان‌هایی هستند که به هر حال داستان ما را باز گفته‌اند. یکی از آن‌ها ایرانشهر است؛ رمانی که گران‌بار از زندگی‌ها، شوق‌ها و عسرت‌های ما و پدرانمان است. خواندن این رمان مانند زیر نظر گرفتن گذشتۀ نزدیک خودمان است؛ گذشته‌ای بینا‌ذهنی که از قضا با مهارت توصیف شده است. از این رو، رفتار ما با آن هم‌چون رفتاری است که در قبال خود انجام می‌دهیم. یکی از ما همین نویسندۀ خودمان است: حسن شهسواری.

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • رمان به مثابۀ قاضی l دربارۀ «ایرانشهر» اثر محمدحسن شهسواری
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.