یادداشتی از حسنا محمدزاده
تبلور عاطفه در شعر مدرن l نگاهی به «سفر بمباران»
08 دی 1402
11:32 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب، به نقل از روزنامۀ اطلاعات: آنچه در ادامه میخوانید یادداشت حسنا محمدزاده است بر کتاب «سفر بمباران» اثر علیمحمّد مؤدب. این یادداشت 3 دی 1402 در ضمیمۀ ادب و هنر این روزنامه به چاپ رسیده است.
بسیاری از صاحبنظران فاصلۀ میان رنسانس و انقلاب فرانسه، و برخی نیز آغاز صنعتی شدن جوامع اروپایی و پیدایش تولید سرمایهداری را آغاز مدرنیته میدانند. مدرنیته همان نو شدن است؛ نو شدنی که بدون عزم بر نوآوری، خود به خود حادث شدهاست. مدرنيته، شيوهاي از انديشه و احساس است که در سدۀ اخير تبدیل به یک جریان مسلّط اجتماعی و فکری شدهاست و ممکن است در آثار هر شاعری بنا به ذهن و جهان زیستۀ او به گونهای متفاوت خودنمایی کند. علیمحمد مؤدب در کتاب «سفر بمباران» شاعری مدرن است، کسی که از رخدادهای جهان مدرنِ زیستهاش تأثیر بسیاری پذیرفته و آنها را در شعرش بازتاب دادهاست. اولین دریچهای که با مطالعۀ کتاب «سفر بمباران» رو به مخاطب گشوده میشود، چشمانداز وسیعی از «تعهد اجتماعی» شاعر را در خود دارد.
لایههای عمیق جامعه و رخدادهای اجتماعیِ مغفولمانده از نظرگاه اغلب شاعران، به خوبی در زبان مؤدب بازتاب یافتهاست، به طوری که میتوان بخشی از تاریخ این مرز و بوم را در شعر او مشاهده کرد. یکی از نمودهای بارز این رویکرد، در شعر «آدمهای مقطعه» قابل مشاهده است. شعری که در آن، شاعر با تفکری انتقادی، به تحقیق و تأمل در واقعیت دنیای مدرن میپردازد. از جهانی میگوید که خدایی جدید دارد و پیامبرانی جدید و بالطبع انسانِ این دنیا هم، نسبت به انسانهایی که در شعر گذشتگان میبینیم، انسانی جدید است:
«.../ حروف قطعه قطعه نازل میشوند/ حروف قطعه قطعهمان میکنند/ ما آدمهای مقطعهایم/ محصول نسل جدید رایانههای Microsoft/ و Ford خدای عصر جدید،/ پیامبرانش را/ با پیامهای بازرگانی به سوی ما میفرستد/ C/ D/ DVD/ LCD/ LSD/ LG / ما شما را بیهوده زنده نمیگذاریم/ شما زندهاید/ تا با Liberal democracy تفاوت را احساس کنید/ زندگی دکمۀ بازگشت ندارد/ اما هرگاه میلمان بکشد/ دکمههای مرگتان را میفشاریم/ پس آیا نشانههای ما را در هیروشیما نمیبینید؟/ آیا عبرت نمیگیرید از ویتنام؟/ از عراق و افغانستان؟» (ص8ـ9)
آنچه در فرم بیرونی این شعر، بالاخص در لحن آن رخ داده، حرکتی بسیار کُند و عمقی است که با القاء زیباییشناسانۀ لحن قرآن، مخصوصا سورههایی که در آن «أَفَلَا تَذَكَّرُونَ/ آیا عبرت نمیگیرید» آمدهاست، باورهای ذهنی مخاطب را به چالش میکشد. یکی از مباحث اصلی قرآن، بیمهای خداوند به مؤمنان و کافران و ذکر بلاهایی نازل شده بر امتهای گذشته از دوران نوح(ع) تا عیسی(ع) است، مثل آنچه در سورۀ مؤمنون میبینیم. بدیهی است که انسان امروز از دیدههای خودش راحتتر میتواند عبرت بگیرد تا از آنچه در روایتهای تاریخی و دینی خواندهاست، از اینرو شاعر میگوید: «آیا نشانههای ما را در هیروشیما نمیبینید؟/ آیا عبرت نمیگیرید از ویتنام؟/ از عراق و افغانستان؟» و به این ترتیب « بَشِيرا وَنَذِيرا»ی دیگری میشود تا به دفاع از یک نظام ارزشی یا به محکوم کردن یک بیعدالتی، پرداخته باشد. خلق اینگونه آثار معمولاً با نفی، تولید یا بسط یک ایدئولوژی صورت میگیرد و تنها از شاعرانی برمیآید که اهل تفکرند. مؤدب نه تنها از لحن قرآن و شیوۀ انذار آن الهام گرفتهاست، بلکه در شعری دیگر به بازآفرینی داستان «سورۀ فیل» پرداختهاست:
«به گوش فیلها آشناست/ قصۀ پرستوها/ در آسمان پرستوهایی حیرانند/ پرستوهایی/ که از گلوی بریدۀ کودکان پر میگیرند/ پرستوهایی با سنگریزههایی در منقار» (ص69)
شعر میتواند علاوه بر انعکاس ارزشهای اخلاقی، معنوی و فرهنگی، به بستری برای بازتاب مبارزات طبقاتی و بیان آرمانهای جمعی تبدیل شود، مثل آنجا که شاعر میگوید:
«یخ کردهام از داغی این زمستان/ و اذیتم میکند این هزارپا/ که در گوشم دارد پاهایش را میشمارد/ حسنی مبارک، ملک عبدالله، عبدالله دوم، روزنامۀ.../ اذیتم میکند، اذیتم میکند/ نه، آدمبشو نیست این آدم/ که سرش شکل زمین است/ مثل زمین می چرخد/ با آسیابهای برقی میچرخد/ با دامن رقاصهها، با رادارها میچرخد/ روی شاخ کلّهگُندهها، روی شاخ گاو میچرخد زمین/ میچرخد و میرقصاند زنان را/ سکهها و گلولهها را/ زمین شکل سر من است/ ... / مثل دل من، مثل تو غزه!/ بیتاب میشود زمین و میلرزد/ با بمبها میلرزد، با گامهای مجاهدان میگردد/ به دنبال طبیبی دیگر/ طبیبی که بتواند نسخه بنویسد:/ «هر روز یک مرتبه عاشورا» (ص16)
در این سطرها، تمام شگردهای ادبی به خدمت درآمدهاند تا شعر، بازتابدهنده دردِ جهان باشد. مهم است که شاعر صورت شعر را فدای محتوا نکردهباشد؛ به عنوان مثال در همین چند سطر شگردهای هنری زیر را میبینیم:
1ـ پارادوکس: «یخ کردهام از داغی این زمستان».
2ـ حضور متفاوت اسطوره: «روی شاخ کلّهگُندهها، روی شاخ گاو میچرخد زمین». این سطر بر اساس باوری در ناخودآگاه جمعی شاعر شكل گرفتهاست، باوری كه از اسطورۀ «گاوماهی» نشأت میگیرد. این اسطوره از تفكری جهانشناختی بین اقوام ایرانی حكایت میكند و از افسانۀ نهادن جهان بر شاخ گاو و جای گرفتن گاو بر ماهی به عنوان یكی از مهمترین اسطورههای ایران باستان نشأت میگیرد.
3ـ کاربرد تصاویر سوررئالیستی:
«اذیتم میکند این هزارپا/ که در گوشم دارد پاهایش را میشمارد/ حسنی مبارک، ملک عبدالله، عبدالله دوم، روزنامۀ...»
در همین سطرها علاوه بر اینکه با تصویر قرارگرفتن «هزارپا»یی در گوش راوی مواجهیم، تشبیهی نو و کاملا غیرمنتظره میبینیم که در آن نامهای ذکرشده پاهای «هزارپا» فرض شدهاند، هزارپایی که پاهایش را میشمارد و همین شمارش و قاعدتا تکان خوردن پاهای عجیبش در گوش، راوی را به گیجی وا داشتهاست.
4ـ القاء حس گیجی از طریق تشبیه:
«نه، آدمبشو نیست این آدم/ که سرش شکل زمین است/ مثل زمین می چرخد/ با آسیابهای برقی میچرخد/ با دامن رقاصهها، با رادارها میچرخد» در این سطرها با گیجخوردن سری که شکل زمین است، حس گیجی به خوبی به مخاطب القاء میشود و در ادامه با تشبیه «دل» به «غزه» مواجه میشویم: «زمین شکل سر من است/ ... / مثل دل من، مثل تو غزه!» که تشبیهی نو است.
5ـ به هم ریختن منطق زمان:
«به دنبال طبیبی دیگر/ طبیبی که بتواند نسخه بنویسد:/ «هر روز یک مرتبه عاشورا» در این سطرها، شاعر نخ زمان را از شعر بیرون کشیدهاست و عاشورای 61 را به دنیای امروز آورده است تا بگوید آنچه ما میبینیم با واقعۀ عاشورا تفاوت چندانی ندارند و یادآور شود آنهایی که میگویند کاش در کربلا بودیم و یاور حسین (ع) میشدیم، حالا کجایند؟! چنین رویکردی را در سطرهای زیر هم میبینیم: «همه جا کربلاست/ و ما بلیت میخریم/ تا از تماشای قامت رشید حسین/ و مثله شدنش حظ کنیم!/ صدای ما را بریدهاند/ صدای ما را در DVD ها/ در اتاقهای chat حبس کردهاند/ تنها میتوانیم برای تو/ پیامکی بفرستیم، غزه! غزه!/ دخترک مجروح!» (ص24)
6ـ حلول در جهان: در حالت حلول، همدردی شاعر با جهان و انسان به اوج خود میرسد، چراکه منِ شاعر در جهان و اجزاي آن حل ميشود، مثل آنجا که میگوید:
«من عربستانم با سینهای پر نفت/ که کودکان عرب از پستان من آتش میگیرند/ مصرم من/ و اهرام، پشت خمیدۀ مناند/ نمیتوانم گهوارۀ موسی را از نیل بردارم/ دستم میلرزد/ نمیتوانم در آغوش بگیرم/ دخترکی را که در سرش ترکشی است/.../ ترافیک تهرانم من و سرم شلوغ است/ به قیمت ماشینها فکر میکنم عزیزکم/ به بالا و پایین شدن نرخ دلار/ و به چهار میلیاردی که 5+1 واریز خواهند کرد انشاءالله!» (ص85)
میبینیم که کلام میتواند در عین شعر بودن، حرف باشد و در عین حرف بودن، شعر؛ بدون اینکه شاعر، هیچ تقلای سیستماتیکی برای رسیدن به این نقطه کردهباشد. در چنین سطرهایی نوعی عقلانیت گرهخورده با عاطفه را میبینیم که نه عقل محض و فلسفی است و نه عقل ابزاری. مؤدب زبان و شگردهای خلاقهاش را نه فقط به خدمت نوشتن شعر؛ بلکه به خدمت زندگی آرمانی انسان امروز درآورده است و میخواهد از شعر ابزاری برای ایجاد کنش ارتباطی در جهانِ انسانها بسازد:
«ما ارتقا یافتهایم/ با کارتنهای تخیلی و بازیهای رایانهای/ حالا میدانیم «اورانوس» را چگونه فتح میکنند/ «نل» کجاها به دنبال مادرش میگردد/ و زنبورهای عسل چند کیلومتر پرواز میکنند/ اما نمیدانیم «مهرانه» در کابل/ چرا گریه میکند؟/.../ ما به زودی بیدار خواهیم شد/ از این کابوس غریب/ که روی زمین خطهایی کشیدهایم با خون/ و سربازانی به نگهبانیشان گماشتهایم/ ما به زودی بیدار خواهیم شد/ و این بار رستم، سهراب را خواهد بوسید/ و عفریتهها دود خواهند شد.» (ص 79)
بنا به باور جامعهشناسی انتقادی که انسانها را مسئول وضع تاریخی خودشان میداند، از شاعران که زبان مردم روزگارشاناند، توقع میرود که به دفاع از انسانیّت برخیزند، ذهنها را به چالش بکشند و انسانها را به یک آگاهی حداقلی برسانند، عملی که مؤدب در کتاب «سفر بمباران» سعی در انجامش داشتهاست.
دغدغههای سیاسی اجتماعی را -در عین شاعرانگی- به تسخیرِ شعر درآوردن، هنر مضاعفی میطلبد، هنری که در برخی سطرهای کتاب «سفر بمباران» و نه در تمام آن، به چشم میخورد.
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.