گدازههای خشم و احساس شاعران
خبر پشت خبر l در محکومیت حوادث تروریستی کرمان
14 دی 1402
22:00 |
0 نظر
|
امتیاز:
با 0 رای
شهرستان ادب: همچون دیگر بزنگاههای تاریخی، شاعران انقلاب اسلامی در حادثۀ تروریستی کرمان نیز در خطّ مقدّم مبارزۀ فرهنگی بودند و ضمن همدردی با بازماندگان خانوادۀ شهدا، روحیۀ ایثار و فداکاری و شهادتطلبی ایرانیان را به تصویر کشیدند و دشمن را به پاسخی سخت و کوبنده تهدید کردند. آنچه در ادامه میخوانید گدازههایی از سوز دل و آتش خشم مردم شهیدپرور ایران است که در قالب کلمات ریخته شدهاند.
علیمحمّد مؤدب
از چه بر خاک اینچنین هر گوشه گوهر ریخته
آسمان شد جاده هر سو بس که اختر ریخته
آسمان افتاده بر خاک اینچنین سنگین مگر؟
ناگهان با انفجاری سقف سنگر ریخته
چیست این مستی در این بزم غریب ناگهان؟
کاینچنین بر خاک هر سو جام و ساغر ریخته
بس که چادرهای خاکی بر زمین افتادهاند
از مصیبت قلب فرزندان حیدر ریخته
روز مادر شب شد از این غم که بابا برنگشت
خون طفلان بین که بر سیمای مادر ریخته
روز مادر وامصیبت، ردّ خون سرخ کیست؟
لالهها کاینگونه پرپر پشت هر در ریخته
هر طرف بال و پری در خاک و خون غلتیده است
از پی پرواز سیمرغ اینهمه پر ریخته
احمد بابایی
خبر پشت خبر، غم روی غم ریخت
به ذهنم باز شعر محتشم ریخت
صدای سیلی آمد، زن زمین خورد
به خود پیچید کوچه، زن به هم ریخت
زنی دیدم، دلِ گمگشتهای داشت
گلی در زیر پا دیدم، دلم ریخت
در این غم، از غیوری دم گرفتم:
«صبوری طرفه خاکی بر سرم» ریخت
صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه؟
مگر این خصم، خون خلق، کم ریخت؟
زمین لرزید، آه! آوار، هاوار!
به روی خاکها خرمای بم ریخت
زبانم لال شد از داغ کرمان
دوباره بغض بر دستِ قلم ریخت:
ببین که تیغ کج باز، ای علمدار!
چه سرهایی به پای این علم ریخت
به پا خیز، ای عموی اهل ایران!
حرامی بعد تو دور حرم ریخت
محمّدرضا طهماسبی
خسته از اندوه یاران، خستهایم از گریهزاری
خسته از این اشک و ماتم، خسته از این سوگواری
تا کجا باید نشست و با دو چشم خویشتن دید؟
زندگی را سر ببرّند عاملان انتحاری
باز کن چشمان خود را و تماشا کن چگونه
کودکی با خون سرخش مینویسد یادگاری
مینویسد ما نمیمیریم اگر حتّی بمیریم
تیغ میبازد همیشه در مصاف رود جاری
کارمان گهگاه این و شغلمان گهگاه آن است
پاسداری از ولایت، از ولایت پاسداری
در کدامین دین و مذهب کشتن کودک ثواب است؟
ای تفو بر اینچنین بخشودگی و رستگاری
در کدام آیین جواب پرسش گلها گلولهست؟
با چه فتوایی نصیب مادران شد بیقراری؟
پاسخ خنجر دم تیغ است، تیغ آور برایم
مرهمی کاری مهیّا کن برای زخم کاری
التیام و مرهم زخمی چنین را بیتعارف
انتقامی سخت باید، انتقامی سخت، آری
رضا شیبانی
زائر کوی مرد میدانیم
زائرانیم و هم شهیدانیم
همه بیپا و بیسریم اینجا
در رهت سر ز پا نمیدانیم
ایستادیم با تمامی زخم
دشمنان را به خاک بنشانیم
«ما که اطفال این دبستانیم
همه از خاک پاک ایرانیم»
همه امروز اهل کرمانیم
حلقۀ خاتم سلیمانیم
امیرحسین دوستزاده
کرمان من! زخمیست سرتاسر تن تو
بیداری محض است در خون خفتن تو
تو زندهای و دشمنت از پا فتاده
کرمان من، ای سرو در خون ایستاده!
از نام تو شیطانصفتها میهراسند
از زائرانت نیز حتّی میهراسند
با شوق تو آزادگان عالمینیم
ما ملت دلدادۀ عشق حسینیم
ما روسیاهانیم، آه ای روسپیدان!
مهمان مادر میشوید امشب شهیدان!
هرچند در سینه غمی جانکاه داریم
صبح سپید و روشنی در راه داریم
علیرضا میرزایی
به غیر داغ، به جز تکّهتکّۀ تنمان
چه دیدهایم از این صبر مرد افکنمان؟
چه دیدهایم از اغماض و چشم پوشیدن؟
که سوی رزم نرفتهست چشم روشنمان
به جز نمک به تن زخمهای شعرآلود
چه سود داشت رجزنامۀ مطنطنمان؟
چرا به کین سیاوش، به شب نمیتازیم؟
چه بسته دست تقاص یل تهمتنمان؟
کجاست ترس که دیگر گذشته آب از سر؟
هراس از چه؟ به اشک آب دیده آهنمان
به غیر ما چه کسی راه کعبه را بلد است؟
نرفتن است در این جاده یکّه رهزنمان
مگر کم از یمنیم آنچنان جگرآور؟
مگر عقیق نشاندیم در فلاخنمان؟
خدا! مباد که این شعر باز خوانده شود
مباد زخم مجدّد زنند بر تنمان
مجتبی حاذق
به نفسهای بیقرار سلام
به خبرهای داغدار سلام
ای اناری که دانهدانه شدی
ای شهیدان بیشمار، سلام
خونتان رودرود در جریان
رودهای ادامهدار! سلام
ما از این چیزها نمیترسیم
به گلوله، به انفجار سلام
به مزار شهید قدس، درود
به شهیدان این مزار، سلام
سجّاد نوّابی
به هوش باش که با صبرمان گلاویزیم
نشستهایم که از جانتان بپرهیزیم
نشستهایم به دندان گذاشتن به جگر
خدا نیاورد آن روز را که برخیزیم
بخوان ز خشم نگاه رفیق مردۀ ما
که حکم خون برسد خون خصم میریزیم
سلاح ما غم در سینه تفتخوردۀ ماست
قسم به شوق شهادت ز بغض لبریزیم
شما و لشگر آل امیّه، ما و حسین
بترس از اینکه تب عشق را برانگیزیم
به این قبیله مبادا نگاه بد بکنید
که ما شکارچی چشم هرزه و هیزیم
زهرا رحیمی
هی زخم روی زخمهایت میگذارند
باران میان چشمهایت میگذارند
بغض تو از داغ شقایقها شکفته
با ما حدیثِ رنج بیاندازه گفته
یک عمر فرزندان تو در خون تپیدند
موهات از داغ شهیدان روسپیدند
ای دستهایت شورهزار پینهبسته
ای باغبان لالههای دستهدسته
از گلشنت آلالهها را باز چیدند
حتّی تنی از غنچههایت هم شهیدند
دیروز در شاه چراغ، امروز کرمان
آه از غمت ای خطّۀ پاک دلیران
در جایجایت دردهایی ریشه دارد
امّید امّا در سرت اندیشه دارد
ای رودرودت در مسیری سرخ جاری
بر دوش دریا لالههایی تازه داری
آنها که آیین ستم را میپرستند
آیینههای بیشمارت را شکستند
حتّی وطن از مادرانت میهراسند
از کودکان بیزبانت میهراسند
هرچند غرق رنجهای بیشماریم
از فاتحان قلّههای استواریم
راضیه مظفّری
هان! بترسید، گرچه عصاییم
چشم بر هم زنید اژدهاییم
گاه چون صبر حیدر، سکوتیم
گاه چون خشم خیبر، صداییم
گاه با دشمن آهیم و نفرین
گاه با دوست دست دعاییم
ای یزیدان دوران! حسینیم
از رفیقان شیطان جداییم
هر مسلمان که مشکی به تن کرد
ما هم از غصّه، صاحبعزاییم
غزّه، بیروت، کابل و کرمان
ما عزادار جغرافیاییم
صبح امّید غرق طلوع است
هان! بشارت که باد صباییم
نظرات
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.