در آغاز اگر امکان دارد خودتان را معرفي کنید و بگویید شعر را چطور شروع کرديد؟
من رضا شيباني هستم. متولد 1360 تبريز. شعر هم از بچگي با من بوده است.
کمی بیشتر توضیح دهید؟
از همان وقتي که مدرسه رفتم تقريباً شعر گفتن را شروع کردم، ولي آغاز شاعریام به صورت جدي سالهاي دبيرستان بود. از همان زمان غزل هم میگفتم، با وجود این، چون دربارۀ انتشار شعرهايم وسواس داشتم، تا سال پيش صبر کردم و هيچ شعري را منتشر نکردم. البته در وبلاگم بعضي شعرها را ميگذاشتم.
درس و مدرسه و فضاي مدرسه چقدر در شروع شعر و ادامۀ آن کمک کرد؟
من کلاً درس ادبيات نخواندم؛ نه در مدرسه و نه در دانشگاه. رشتۀ من تجربي بود. هنر ديگري که من به آن علاقهمند بودم خوشنويسي بود. از بچگي، حتي قبل از اينکه به مدرسه بروم، الفبا را با خطاطي ياد گرفته بودم. در آن زمان در خانۀ ما ديوان حافظی وجود داشت که در آن اشعار با خط خوبِ نستعليق نوشته شده بود. در این کتاب، که به قولی کهنهکتابی بود که اول و آخرش افتاده بود، جلد نداشت و فقط متن شعرهاي حافظ بود. من مجذوب خط زيباي این دیوان بودم و بدون اينکه بتوانم درست بخوانم و معنای اشعار را متوجه شوم، آن را هر روز ورق ميزدم. همین کار کمکم باعث شد زودتر از همسن و سالهاي خودم ــ حتي آنهايي که بعدها شاعر شدند ــ يعني از اول و دوم ابتدايي، شعر حافظ را بخوانم. هرچند کامل نمیفهمیدم، آن را ميخواندم؛ شعر را هم با خواندن دیوان حافظ شروع کردم.
خانواده چقدر در اين گرایش شما تأثيرگذار بود؟
پدر من تحصيلکردۀ ادبيات بود. کتابها و شاهکارهاي ادبيات در خانۀ ما وجود داشت. وجود این کتابها و گرایش من به خواندنشان در تمایلم به شعر بسیار مؤثر بود.
چه شد که دامپزشکی خواندید؟
سال 1380 در کنکور، در رشتة دامپزشکی قبول شدم؛ چون بیشتر افراد خانوادۀ من در رشتههای پزشکی و داروسازی تحصیل کرده بودند، بنده هم به پیروی از آنها در دبیرستان رشتۀ تجربي خواندم، اما در کنکور، قرعۀ فال دامپزشکي به نام من خورد. این رشته درسهای دشواری دارد. متأسفانه بر خلاف کشورهای دیگر، در ایران، رشتههای علوم پزشکی وضعيت منجمدی دارند. در کشورهاي ديگر به این رشتهها نگاه اجتماعی و هنري دارند و افرادی که به مطالعه در آن تمایل دارند، هنرمند هستند؛ ولي در کشور ما به دلیل تب کنکور و رقابت میان خانوادهها، عدۀ بسیاری با رفتن به کلاس کنکور و کلاس خصوصي وارد اين رشتهها میشوند... اين باعث شد در جريان پيشرفت شعرم وقفهاي ايجاد شود و خوشنويسي را هم بر همین اساس فرصت نکردم که ادامه بدهم.
شما دربارۀ شعر انقلاب پیش از این گفته بوديد که بيشتر از شعر قيصر لذت بردهاي و بيشتر با آن ارتباط برقرار کردهاي. دلايل اين علاقه چیست؟
من نميگويم که شعر انقلاب با قيصر شروع شد. نه؛ شعر انقلاب پيش از انقلاب شکل گرفت. شعر انقلاب پيش از انقلاب شکل گرفته و شاعرهاي استخواندارتري از قيصر هم براي انقلاب شعر گفتهاند. پيش از انقلاب شهريار براي انقلاب سنگ تمام گذاشت. وی در سال 1351 نامهاي به آقاي غفورزادۀ شفق، که آن زمان دادستان مشهد بود، نوشت و به او گفت: تو الآن در دستگاه ظلم مسؤليتي داري. یگانه چیزی که میتواند مسؤليت تو را توجيه، کند خدمت به مردم مظلوم است. او در ادامه اظهار کرد: من نميتوانم نامههايم را با پست بفرستم؛ چون رژيم نامههاي من را چک ميکند و نميگذارد که به مقصد برسد. اين را از طريق یک مسافر ميفرستم. نکتۀ جالب آن است که شهریار در پايان نامه نوشت: فرجي عمومي در پيش است.
این نامه منتشر شده است؟
این نامه اولينبار در کتاب «نالههاي شباهنگ» آمده است که به تازگی منتشر شده است. حميد سبزواري نیز شعري دارد که در آن سه چهار سال پيش از انقلاب، انقلاب را پيشبيني کرده است؛ بنابراین بودهاند شاعراني که برای انقلاب شعر گفتهاند. بعد از انقلاب هم آنها با تمام قوا وارد شدند و تمام توانشان را در طبق اخلاص گذاشتند. نمونۀ آنها شهريار است که زيباترين شعرها را براي انقلاب گفت. من يادم ميآيد زمانی که بچه بودم تلويزيون نشان ميداد: استاديوم تختي تبريز پر از رزمندههايي است که ميخواستند به جبهه اعزام شوند. در آن فضا شعر «ياعلي باز از خدا دستي به همراه بسيج» شهريار شوري ميآفرید. ما که از روي کاغذ این شعر را ميخوانيم، آن شور و حس و حالي را که این شعر بين رزمندهها ايجاد ميکرد به خوبی حس نمیکنیم. با خواندن اين شعر بايد آن پسزمینهها را هم داشته باشيم. شهريار زير بمبباران شعر ميگفت. خودش هم از جانش گذشته بود. در فضایی که پایههای نظام هنوز تثبيت نشده بود، اين پيرمرد آمد و برای انقلاب شعر گفت، و این خيلي ارزش دارد. بايد به نسل جوان همينها را نشان داد. در بين آن نسل، به نظر من دو، سه شاعر بسیار شاخص بودند؛ قيصر، قزوه، و سيدحسن حسيني. اينها صفات ویژهای داشتند و شعرشان نسبت به شعر شاعران آن دوره از انقلاب همهگيرتر بود؛ به علاوه، آنها افرادی تحصيلکرده و دانشآموخته بودند و شعر را از دايرۀ شعار خارج، و به شعر نزديک تر کردند. اگر بخواهيم دربارۀ شعر شيعي صحبت بکنيم، اين سه تن، شاعران شيعي اين نسل هستند. بعضی جشنوارهها و سفارشینويسيهاي فلّهاي، که به نظرم محصول نگاهي بوده است که مديران فرهنگی داشتهاند، به شعر انقلاب آسیب زده است. يکي از دلايلي که من قيصر، سيدحسن، قزوه و ... را شاعران زبدۀ شعر انقلاب ميخوانم اين است که آنها از اين آفت بر حذر بودهاند.
برای تعالی شعر انقلابی و متعهد چه راهکاری پیشنهاد میکنید؟
اصل اين مسئله که بايد براي شعر متعهد عرصهای ايجاد شود، درست است. نظر آن کسي هم که تأييد ميکند اين جشنوارهها بايد برپا شوند، درست است. مشکل اينجاست که در سيستم دولتي ما اکثراً کساني متصدي اين امر هستند که اولاً شعر را به خوبی نميشناسند؛ ثانياً چه بسا هيچ دلبستگی و تعهدي به فرهنگ ندارند. سيستم دولتي ما با شعر واقعاً متعهد مشکل دارد؛ زیرا این سيستم خود دارای مشکل است. مني که دلدادۀ انقلاب هستم، مني که به آرمانها و ولايت فقيه معتقدم، ميگويم: مدیریت فرهنگی ما سيستمی ناکارآمد است. شاعر متعهد انقلاب بايد عليه اينها موضع بگيرد؛ نه اينکه همهاش از پوتين و کلمات کلیشه ای بگويد. این نمادها هم به خاطر عدالت مقدس شد. شاعر انقلاب بايد عليه اين مسائل فرياد بزند. اينجاست که بين سيستم دولتي و شاعر انقلاب مشکل ايجاد ميشود. من با این مسئله روبرو شدهام؛ برای اینکه شعري خواندم با این مضمون که چفيۀ منِ بسيجي الآن توي رهن بانکهاي ربا است؛ مثل حافظ که خرقهاش رهن ميکدهها بود. آن يکي رهن بانکهاي بزرگ، اين يکي هم به رهن ميکدههاست / حال و روز برابري دارند چفيۀ ما و خرقۀ سالوس
به دلیل سرایش اين شعر من در تبريز تحت فشارم و برایم مشکل ايجاد شده است. ما داريم از هر دو طرف ضربه ميخوريم! وظيفۀ هنرمند انقلاب اين است که چهارچوبها را بشکند. آیا ما از آن روشنفکرهايي که در فيسبوک شکستن هنجارهای اخلاقی را رسالت خود قرار دادهاند کمتريم؟! آیا ما بچهمسلمانها به اندازۀ آنها شهامت نداريم؟! بايد برويم جلو و آنها را بشکنيم. الآن زمانهاي نيست که مسئول فلانجا خودش را به شمايل مقدسي درآورد و بگوید اگر به من دست بزنيد، جمهوري اسلامي لطمه ميبيند! اتفاقاً به نفع جمهوري اسلامي و انقلاب است که اينها را در هم بشکنیم. کار شاعر دهۀ 1390 خيلي سختتر از شاعر دهۀ 1350 است. در آن زمان مشخص بود که چه کسي کنار تو و چه کسي روبروي توست؛ اما در اين زمان بايد کاري کرد که هم اصالتت حفظ بشود و همه بدانند که ولايت و انقلاب خط اصلي توست و هم در عين حال با آنهایی که ميخواهند از اصل ولايت به نفع جيب خودشان سوءاستفاده کنند، بجنگی. الآن شاعر انقلابي بودن خيلي دشوارتر است و صد البته شاعر روشنفکر بودن به مراتب آسانتر است. اینها فوقِ فوقش پس از کلي فحاشي، برای خودشان مظلومنمایی میکنند و ميروند از bbc ماهي پنجهزار دلار پول ميگيرند! بسیاری از آنها هم فقط جيغ و داد راه مياندازند که بروند پناهندگي بگيرند. هدفشان صرفاً همين است. ولي شاعر انقلابي بودن ادامه دادن راه سيف فرغاني است؛ ادامة راه شهادت و خون دل خوردن است. اين است که در تاريخ ميماند.
خود شما چقدر تلاش کردهايد در شعرهايتان از اين مسائل حرف بزنید؟
من نميگويم شاعر انقلابي هستم، اما با اطمينان ميگويم که در عمرم نه شاعر سفارشی بودهام و نه شاعر روشنفکر. چون از اين جهالت مدرني که آنها دارند بدم ميآيد و نفرت دارم. هیچگاه اين دو نبودهام...
فکر ميکنيد که ما چقدر پيشينۀ خودمان را در شعر انقلاب شناختهايم؟ نمونهاش احمد زارعي که در شعر اعتراض از پيشروهاي ما بود يا شهريار که خودتان هم در ابتدا به او اشاره کردید. نمونههاي قدیمیتر هم شاعرانی چون کُميت، فرزدق، دعبل و ... هستند.
در اعتقادات و آموزههای دینی ما این مسئله مطرح است که هيچ وقت زمين از اولياءالله خالي نمیماند. آدمهاي بزرگ هميشه بودهاند. اما متأسفانه ما در کل تاريخ ادبی و هنریمان هيچ وقت جريان نظريهپردازی نداشتهايم. به همين دلیل ادبیات و هنرمان در تاريخ بيدفاع مانده است. الآن در غرب ادعا مي کنند که مسلمانان هنر ندارند؛ حتی در بسياري از دانشگاههاي خودمان استادها اين حرفها را میزنند. ما چون نظریهپردازی هنري نداشتهايم به اين روز افتادهايم. پس از ظهور مارکسيسم در شوروي، اشتاین به محض ورود سينما به این کشور، برای سینمای کومونيستي نظريهپردازي کرد. مارکسیستهای شوروی دقيقاً با همان مفاهيمي که به جامعه نگاه ميکردند، دربارۀ سينما صحبت کردند. در پی این تلاشها بود که سينماي شوروي هويت پيدا کرد. ما دربارۀ کدام هنرمان اين کار را کرديم؟ ما هيچ وقت نگاه عميقی به هنر نداشتهايم. هنرمندان بزرگي داشتیم، ولي چون فيلسوف هنر نداشتيم، هنرمان در اين دنياي پر از هجوم، بيدفاع ماند و باعث شد کمکم فراموش بشويم. بعضی از ما حتی به خودمان فحش دادهایم و خود را زير سؤال بردهايم. همين بچه حزباللهيها چقدر شهريار را زير سؤال ميبرند؟! اين نشان ميدهد که آنها نسبت به هويت خودشان بينش ندارند. نمونۀ ديگر هم آقاسي است. سطح شعر اين شاعر مشخص است. او هيچوقت قيصر امينپور نبوده، اما آقاسي که بوده است! به نظر من، آقاسي خيلي زرنگ و باهوش بوده که سراغ آن نوع مخاطب رفته است. او ميدانست که مردم به چنين شاعري نياز دارند؛ از همینرو تلاش کرد به این نياز پاسخ دهد. جامعه قشرهاي متفاوتی دارد. کساني هستند که نتوانستهاند ديپلم بگيرند. ما بايد براي آنها هم حرفي داشته باشيم. در ضمن اينها که ملاک سطح نيست تا ما بخواهيم بر اساس آن افراد را طبقهبندي کنيم؛ اينها قشرهاي متفاوتي هستند که همه به اندازۀ هم مهم و عزيزند. هيچکدام از همديگر ارزششان کمتر نيست؛ هر کدام در جایی قرار گرفتهاند و مهم هستند. ما هم اگر نگاه فلسفي به هنر داشته باشيم، ارزش هرکس را پاس ميداريم. اين مشکل هم حل نميشود مگر اينکه خود بچههاي انقلاب بروند درس بخوانند، مطالعه و پژوهش کنند و بیایند وسط میدان.
گفتگو از جواد شیخالاسلامی