فضلالدّین بدیل بن علی خاقانی شروانی متخلّص به خاقانی از جملهٔ بزرگترین و بنامترین شاعران فارسیزبان است که برخیها جایگاه او را در قصیدهسرایی در ادبیات فارسی با حسان در ادبیات عرب مقایسه کردهاند. شهرت او به حسان العجم نیز از همین روی است. تاریخ تولد خاقانی را سال 520 ه ق ذکر کردهاند و زادگاهش را شهر شروان دانستهاند.
استاد بدیعالزمان فروزانفر در کتاب «سخن و سخنوران» خاقانی را از سخنگویان قویطبع و بلندفکر و یکی از استادان بزرگ زبان پارسی و در درجۀ اول از قصیدهسرایان عصر خویش معرفی کرده است که توانایی او در استخدام معانی و ابتکار مضامین در هر قصیدۀ او پدیدار است.
دکتر علیاکبر ولایتی در کتاب «خاقانی» از مجموعه کتابهای جیبی «آفرینندگان فرهنگ و تمدن اسلام و بوم ایران» که به همت انتشارات امیرکبیر به چاپ رسیده است در نقل سفر خاقانی به خراسان و آرزوی دیرین او برای سفر به دیار شاعران، میگوید خاقانی به جهت کدورتی که میان او و حاکم شروان ایجاد شده بود، اجازۀ خروج از شروان را نداشته و یک بار هم برای خروج بیاجازهاش از این شهر به قصد سفر حج به زندان افتاده بود. خاقانی پس از مدتی و بعد از مشقت بسیار سرانجام موفق به ترک دیار و حرکت به سمت خراسان میشود. اما دست بر قضا پس از رسیدن به ری گرفتار بیماری میگردد و پس از چندی اقامت در این شهر ناگزیر از بازگشت به دیار خود میشود.
خاقانی در مذمت آب و هوای بد ری قصیدهای سروده است که در دیوان او به ثبت رسیده. وی در این قصیده ضمن گلایه از هوای ری به مدح مردمان این شهر میپردازد.
حمدالله مستوفی نیز در کتاب «نزهت القلوب» خود در توضیح آب و هوای شهر ری گفته است «ری به سبب بسته بودن شمالش آب و هوای متعفن و ناگوارنده داشته و عقرب قتال دراو بسیار است.»
دوبارهخوانی قصیدۀ خاقانی در این روزهای پایتخت خالی از لطف نیست:
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مکارمنمای ری
در خون نشستهام که چرا خوش نشستهاند
این خواندگان خُلد به دوزخسرای ری
آن را که تن به آب و هوای ری آورند
دل آب و جان هوا شد از آب و هوای ری
ری نیک بد ولیک صدورش عظیم نیک
من شاکر صدور و شکایتفزای ری
نیک آمدم به ری، بد ری بین به جای من
ای کاش دانمی که چه کردم به جای ری؟
عقرب نهند طالع ری من ندانم آن
دانم که عقرب تن من شد لقای ری
سرد است زهر عقرب و از بخت من مرا
تبهای گرم زاد ز زهر جفای ری
ای جان ری فدای تن پاک اصفهان
وی خاک اصفهان حسد توتیای ری
از خاص و عام ری همه انصاف دیدهام
جور من است ز آب و گل جانگزای ری
میر منند و صدر منند و پناه من
سادات ری، ائمهٔ ری، اتقیای ری
هم لطف و هم قبول و هم اکرام یافتم
ز احرار ری و افاضل ری و اولیای ری
از بس مکان که داده و تمکین که کردهاند
خشنودم از کیای ری و ازکیای ری
چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا
هم باز پس شوم نکشم پس بلای ری
گر باز رفتنم سوی تبریز اجازت است
شکرانه گویم از کرم پادشای ری
ری در قفای جان من افتاد و من به جهد
جان میبرم که تیغ اجل در قفای ری
دیدم سحرگهی ملکالموت را که پای
بیکفش میگریخت ز دست و ز پای ری
گفتم تو نیز؟ گفت چو ری دست برگشاد
بویحیی ضعیف چه باشد به پای ری؟