موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
گفتگوی شهرستان ادب با محمدکاظم کاظمی

معنای وطن و دیواری که در ذهن‌هاست

03 بهمن 1391 15:04 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 4 با 3 رای
معنای وطن و دیواری که در ذهن‌هاست


مي‌خواستيم مقداري دربارۀ زبان فارسي  صحبت بکنيم. البته با توجه به آن ديد و نگرشي که شما نسبت به زبان فارسي در کتاب «همزباني و بي‌زباني» داشتيد.

در يک تلقي‌اي که از وطن مي‌شود داشت، طبق تعبيري که استاد «نجيب هروي» در جايي آن را طرح مي‌کنند، ما سه تلقي از وطن می‌توانيم داشته باشيم. يک تلقي تلقي بسيار معمول و محدودترين تلقي از وطن است که همان وطن سياسي است. همان وطني که به وسيلۀ مرزهاي کنوني محدود شده و بر اساس آن کشورها از همديگر جدا شده‌اند، که طبيعتاً در ديدگاه ما اين وطن در حوزه‌هاي مسائل اداري و معيشتي زندگي داراي اعتبار هست. يک وطن ديگر وطن زباني ماست. يعني همین حوزۀ وسيع قلمرو فارسي که هر وقت ما به نحوي با زبان و ادبيات سر و کار داريم، ديگر وطن اول براي ما موضوعيت ندارد. چون اينجا مرز ما مرز زبان فارسي است، نه مرزهاي سياسي. پس همۀ قلمرو و مجموعۀ زبان فارسي داخل يک وطن قرار می‌گيرد و با اين تلقي مردم کشورهاي فارسي زبان هم‌وطن هستند. در این معنا حتي کساني که در چين ريشۀ زبانشان فارسي است و بسياري کلماتشان فارسي است، با ما هم‌وطن هستند. اما وطن ديگري که داريم، وطن انساني و معرفتي و فکري و انديشه‌ای است. اين وطن ديگر محدودکننده در چند کشور يا زبان نيست؛ اين وطن وطني جهاني است. ما نمی‌توانيم معرفت و فکر و عشق و دانايي را در چهارچوب‌هاي سياسي محدود کنيم. اين، وطن فرهنگي ماست. البته چون پل ارتباط ما با ديگران همیشه توسط زبان بوده، متأسفانه وطن سوم آنچنان کاربرد زيادي پيدا نکرده است. يعني آنقدر که ما به لحاظ فکري به وطن زباني وابسته هستيم، به وطن فرهنگي وابسته نيستيم. به همين دليل هر جايي که بحث فکر و ادبيات و هنر باشد، باید وطن زباني را ملاک قرار دهيم. اين وطن زباني هم متأسفانه به دلايلي که مهم‌ترين آن‌ها سايه افکندن مرزهاي سياسي بر آن است، يک مقدار اين مفهوم را به انزوا برده و از فکر و ذهن مردم جدا کرده. ما بايد به وسيلۀ همین ادبيات و شعر اين معنا را برجسته کنیم. زیرا اين معنا بعداً خودش مقدمه‌ای خواهد شد براي اينکه آن مرزهاي فيزيکي و سياسي را هم برداريم. ما تا وقتي که از لحاظ فکری با هم همسو نباشيم و فکر يکساني نداشته باشيم و در ذهنيتمان اين معنا از وطن از بين نرود، در عمل نمی‌توانيم آن ديوارها را برداريم. آن‌هايي که در جاهاي ديگر ديوارها را برداشته‌اند، مدت‌ها کار کرده‌اند و آن ديوارها را اول از داخل ذهن خودشان برداشته‌اند. آن ديوار فعلاً در ذهن ما هست و ما بايد از اين خلاص بشويم.

منظور شما از ديوار دقيقاً چيست؟
يعني نه تنها از لحاظ سياسي مرزهايي بين ما کشيده شده، بلکه در ذهن ما هم همين ديوارها وجود دارد و ما نتوانسته‌ایم به هم نزديک بشويم. ما عملاً همديگر را ناهم‌وطن محسوب می‌کنيم. وقتي ما در ذهن و در باور و انديشۀ خودمان مردمان اين قلمرو زباني را هم‌وطن بدانيم و وقتي آن را با وطن سياسي در تناقض ببينيم، روي مرزبندي‌هاي سياسي تجديد نظر خواهيم کرد. اما وقتي در ذهن خود اين چند قلمرو زبانی را از هم جدا بدانيم، در عمل هم هيچ کاري نخواهيم کرد و به هم نزديک نخواهيم شد.

استاد! همگان شما را به شعر می‌شناسند. شاید اگر جناب کاظمي، شاعر مطرحي نمی‌بودند به نقدهايشان هم خيلي توجه نمی‌شد. يعني ما نقد آقای کاظمي‌اي را مي‌خوانيم که می‌دانيم شاعر خيلي خوبي است. چرا شعر را به صورت جدي ادامه نداديد و به سمت نقد و پژوهش و کارهاي ديگر رفتيد؟
اجازه دهید براي شما يک بيت از بيدل بخوانم:
نوشتم هرچه دل فرمود خواندم هرچه پيش آمد
مرا بي‌اختياري‌ها به خجلت متهم دارد
در مورد بنده اين اتفاق بر اساس يک بي‌اختياري‌اي بوده که شايد از دست خود بنده هم خارج بوده. در اين سال‌ها آن چيزي که بيشتر من را به دنبال خودش کشانده است و اگر فعاليت و حرکتي داشته‌ام، جهت حرکتم را تعيين کرده، احساس نيازي بوده که به صورت ذاتي نسبت به دور و بر خودم داشته‌ام. طبيعتاً گرايش شخصي خود من اين است که بیشتر به شعر بپردازم. علاقۀ شخصي‌ام اين است که شعر بگويم. منتها در مملکت ما (افغانستان) با اين فروپاشي فرهنگي که اتفاق افتاد و بسياري از اهالي فرهنگ و هنر ما در کشورهاي گوناگون پراکنده شدند، بسياري از فعاليت‌هاي فرهنگي ما یا روي زمين ماند یا بر دوش کساني افتاد که در اين عرصه تنها هستند و ما هم به آدم‌هاي چندکاره‌ای بدل شديم. يعني اگر يک نظام اجتماعي منظمي وجود داشت و ما در کشوری ‌بوديم که ساختارهای منظمی داشت و همه چيز سر جاي خودش بود، حتی اگر بنده در عرصۀ پژوهش هم می‌توانستم کار کنم، طبيعتاً در جايگاه خودم که همان شعر است باقی می‌ماندم. منتها ما در يک موقعيتي بوديم که کارهاي بسياري بر روي زمين مانده بود و طبيعتاً بايد اين کارها را به هر شکلي که می‌شد انجام می‌داديم. زیرا همانطور که عرض کردم نيروهاي کارآمد و متخصص به اندازۀ کافي در کشور ما نبوده. در اين سال‌ها يک عده زنداني شدند و يک عده کشته و آواره شدند و يک عده به مسائل اقتصادي دچار شدند. اين‌ها عملاً ما را در موقعيتی قرار داد که جماعت شاعر ما مجبور شدند علاوه بر شاعري کارهاي ديگري هم بکنند؛ کارهایی مثل روزنامه‌نگاري، ویراستاری و نقد. اينکه شما می‌بينيد شاعر و نويسندۀ ما به جاي اينکه شعر و داستان بنويسد مي‌آيد نشريۀ «خط سوم» را منتشر می‌کنند و يا کانون «در دري» را تأسيس می‌کند، ناشي از همين احساس نياز است. اگر می‌بينيد که بنده مي‌آیم يک کتاب را ويراستاري می‌کنم، به خاطر اين است که ما در عرصۀ ويراستاري افراد کارآمد کم داريم. يعني به خاطر شرايطي که کشور ما در اين سال‌ها پيدا کرده مجبور شده‌ایم که کارهاي مختلفي را تجربه کنيم. يک قسمت از اينکه بنده به فعاليت‌هاي ديگری غير از شعر مشغول شده‌ام به خاطر نياز بوده؛ نيازي که در عرصه‌هاي مختلف خاليگاه آن ديده می‌شد. مثلاً در عرصۀ تاريخ اگر نگاه بکنيم يک کتاب تاريخي منظم و خوب و شکيل و باکيفيت از تاريخ افغانستان نداشته‌ایم. در اين حوزه ما کسي را نداشته‌ايم؛ پس مجبور شديم خودمان بياييم و کار ويراستاری و چاپ آن را انجام بدهيم. مثلاً مجبور شديم نقد و بررسي کتاب‌هاي دوستان را خودمان بنويسيم. در عرصۀ مطبوعات و عرصه‌هاي ديگر هم همين‌طور. اين همه‌کاره شدن بر اساس نياز بود و نه به اختيار. البته نباید تصور شود که منظور از نیاز، نياز شخصي بوده. زیرا وقتي می‌گويیم نياز بعضي‌ها فکر می‌کنند فلانی به شغل ويراستاري يا نقد نياز مالی دارد. نه، آن کار به ما نياز دارد. نيازي است که در آن عرصه احساس می‌شود. 

آیا گذشته از مواردی که گفتید، این کم‌کاری در شعر دلیل دیگری هم داشته؟
موضوع ديگري که باز در مورد کم‌کاري بنده مؤثر بوده اين است که آشنایی با مسائل نقد شعر و نظريۀ شعر طبيعتاً آدم را مقداري سخت‌گيرتر می‌کند و اين سخت‌گيري باعث می‌شود که سدّي را در برابر خودت ببيني. من عقيده دارم در شرايطي که اين همه شعر سروده می‌شود، آدم شعر ضعيف که مطلقاً نبايد بگويد، شعر متوسط هم بهتر است نگويد، چون آن شعر متوسط در بين اين همه توليد شعر متوسط گم می‌شود و کارآيي ندارد. بايد تا می‌تواند شعرش خوب و قوي باشد. اين تأثيرگذار بودن شعر دغدغه‌ای بوده است که نگذاشته خيلي از اوقات شعر بنويسم. نمي‌خواهم بگويم همۀ شعرهاي من تأثيرگذار بوده، نه. ولي انتظارم اين بوده که شعرهايم کارهای تأثيرگذاري بشوند.

يک مطلب ديگر هم مشغله‌هاي شاعری و مشهور شدن است. يعني وقتي که مردم کسي را می‌شناسند، مراجعات مختلفي به او می‌شود و او هم بايد با همه برخورد خوب داشته باشد و بي‌تفاوت نباشد. خب، وقتي افراد مختلف از شاعر انتظار دارند و کارهای مختلفی را به او ارجاع می‌دهند، او هم نمی‌تواند به آنها توجه نکند تا باعث دلخوري افراد نشود. به همين دليل مراجعات مختلفي در عرصه‌هاي متفاوتي به بنده می‌شود که من خودم را در قبال آنها مسئول می‌دانم و سعي می‌کنم اگر کاري از دستم برمي‌آيد انجام دهم. چون بنده ذاتاً آدم مسئوليت‌پذيري هستم و از آن دسته آدم‌ها نيستم که بگويم هيچ چيزي به من مربوط نيست. به همين دليل آن آرامشي که براي سرودن شعر لازم است را کم‌تر دارم. الآن هرگاه که يک هفته و ده روز وقتي به دستم ‌آمده يک شعر نوشته‌ام. ولي آن يک هفته و ده روز فقط يکبار در سال اتفاق می‌افتد!

گفتگو از جواد شیخ‌الاسلامی


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • معنای وطن و دیواری که در ذهن‌هاست
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.