استقبال رسانههاي غربي از انتشار دو رمان با موضوع رابطۀ مردم ايران و افغانستان در چند ماه اخير نشان ميدهد كه ايجاد و تشديد شكاف بين مردم اين دو كشور چيزي است كه در دل غربيها قند آب ميكند.
حمايت كشورهاي غربي از هنرمندان همسو با خود چيز غريبي نيست. اين حمايت شامل حال هنرمندان كشورهاي ديگر هم ميشود و به صورت خاص در حوزه ادبيات شاهد مثالهاي فراواني وجود دارد. ميتوان خيلي از نويسندگان با مليتهاي مختلف را نام برد كه حمايتهاي رسانهاي كوچكترين كاري است كه غربيها از آنها به عمل ميآورند.
در كشورهاي ژاپن، هند، بنگلادش، افغانستان و... ميتوان نويسندگاني را مشاهده كرد كه بخاطر همسويي محتوايي آثارشان با فرهنگ و سبك زندگي غربي مورد حمايت قرار گرفته و از آنها چهرهاي كاربلد و حرفهاي ساخته ميشود. در واقع همزباني و هموطن بودن آنها با مردم كشور خود باعث ميشود تا بيشتر از هنرمندان غربي بتوانند فرهنگ مورد نظر غربيها را در كشورهاي مختلف ترويج دهند.
موراكامي، نويسندۀ ژاپني از دستان شيمون پرز جايزۀ ادبي رژيم صهيونيستي را دريافت كرد
خالد حسيني نمونۀ بارز اين امر است. خود او يك بار اعتراف كرده بود كه وقتي براي امضا كردن اثرش و تحويل آن به مخاطبان مراسمي در نظر گرفته شده بود، استقبال خيلي سردي صورت گرفت و تعداد خيلي محدودي براي امضا گرفتن از او به آن مراسم آمدند. اما حمايتهاي رسانهاي از اين نويسنده موجب شد كه به يكباره همان كتاب به يكي از پرفروشهاي جهان تبديل شده و در بيش از 48 كشور جهان منتشر شود. علاوه بر اين، تبديل اين نويسنده به يك هنرمند تراز جهاني براي مردم افغانستان از ديگر اتفاقاتي بود كه افتاد.
خالد حسیني، نويسنده افغانستاني در كنار جرج و لورا بوش
استفاده رسانهها و مجامع فرهنگي غربي از اين امتياز همزباني هنرمندان، چيزي است كه به طرق اولي بين ايران و افغانستان موجود است اما متاسفانه چندان به آن توجه نميشود. يعني كاري كه ساير كشورها براي ترويج تفكرات خود بايد با كلي هزينه انجام دهند، ما ايرانيها خيلي راحتتر ميتوانيم انجام دهيم.
همسايگي ايران با افغانستان و مشتركات فراوان مذهبي، تاريخي و فرهنگي و پيوندهاي مختلف انساني ميان دو ملت باعث ميشود تا نسبت به حوادث فرهنگي مرتبط با دو ملت حساس باشيم. تلاش اشغالگران براي رواج فرهنگ مورد نظر خود در افغانستان هميشه با تلاش آنها براي جدا كردن دو ملت ايران و افغانستان همراه بوده است.
در همين چند ماه اخير دو رمان با موضوع ايران و افغانستان منتشر شدهاند كه اگرچه امور مهمي چون دين و مذهب مردم افغانستان را هدف گرفتهاند اما از خراب كردن رابطه دو ملت ايران و افغانستان غافل نبودهاند.
يكي از اين رمانها دربارۀ جواني افغانستانی است كه براي تحصيل علوم ديني وارد ايران ميشود ولي بعد از تجاوز استادش به او، و پس از اتفاقات مختلف به كشورش باز ميگردد. علاقه او به خواهر رضاعياش و سرانجام تكفير شدن بخاطر انجام ارتباط نامشروع در شب دهم محرم از ديگر اتفاقات اين رمان است. نويسنده اين اثر كسي است كه طي سالهاي اخير مشغول فعاليت در سازمانهاي بينالمللي حاضر در افغانستان بوده است.
رماني ديگر هم توسط يك ايرانيالاصل سوئدي درباره مشكلات مهاجران افغانستاني در ايران نوشته شده است كه نهايتا ديد خواننده ايرانی و افغانستاني را نسبت به آن يكي كشور منفي ميكند.
پرداختن رسانههاي غربي (خاصه آنها كه بخش فارسي هم دارند) به اين دو اثر نشان ميدهد تاثيرات منفي اين آثار بر روي رابطه دو ملت چقدر باب ميل آنهاست و تا كجا ميتواند اهداف آنها را برآورده كند.
اين اتفاق در حالي صورت ميگيرد كه نزديكي زبان ايرانيها و افغانستانیها ميتواند به راحتي موجب تبادل فرهنگي دو كشور شود. ما براي استفاده از محصولات فرهنگي يكديگر و يا برگزاري مراسمات مختلف نياز به خيلي از اقدامات از جمله ترجمه آثار نداريم. همچنين نزديكي فرهنگي و ديني دو كشور نيز موجب ميشود تا بهانههاي مختلفي براي اين تبادل فرهنگي در اختيار باشد.
البته سازمانها و دستگاههاي گوناگوني (چون سازمان فرهنگ و ارتباطات) براي تسهيل و انجام اين تبادل وجود دارند؛ اما فارغ از ميزان كارايي آنها و همچنين ميزان اثرگذاري فعاليتهايشان بايد به نكته ديگري هم توجه داشت.
خيلي از اقداماتي كه اين دستگاهها انجام ميدهند در واقع نمونه ترجمه شده نهادهاي فرهنگي غربي است. برگزاري همايش و سمينار، راهاندازي رسانههاي مختلف و... همان كاري است كه نهادهاي غربي هم انجام ميدهند. يعني حتي اگر ما از نظر امكانات مالي و مادي و ساير اقتضائات اين امور، بتوانيم با آن نهادها رقابت كنيم، باز هم از مزيت اصلي خود غافل شدهايم.
باز كردن راه ارتباط فرهنگي ميان دو ملت و تسهيل ارتباط نخبگان متعهد و فرهيخته دو كشور آن چيزي است كه مزيت ما است و غربيها از آن بي بهرهاند. فيلم، سريال، نشريات و كتابهاي ايراني ميتوانند در بازار فرهنگي افغانستان بدون نياز به ترجمه و... عرضه شده و با وجه به دغدغههاي مشترك و علاقهمنديهاي يكسان دو ملت مورد استقبال واقع شوند. كاري كه مسئولان فرهنگي بايد انجام دهند برداشتن موانع اين حضور است.
نوع نگاه مردم اين دو كشور به يكديگر و احساسي كه آنها نسبت به هم خواهند داشت تعيين كنندۀ خيلي از معادلات آتي منطقه خواهد بود. بنابراين به نظر ميرسد كه بايد از تمام ظرفيتها براي بهبود اين نگاه و احساس استفاده شود.
دو رماني كه در بالا ذكرشان رفت، نمونۀ كوچكي است از تلاش بدخواهان براي ايجاد شكاف بين مردم ايران و افغانستان، و اين چيزي است كه بايد توسط مديران فرهنگي ايراني مورد توجه قرار گرفته و براي مقابله با آن تلاش شود.