موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
نقد حسن حبیب‌زاده بر داستان کوتاه «مردگان»

کشتم، کشتی، کشته شدیم...

07 بهمن 1391 18:53 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 3 با 1 رای
کشتم، کشتی، کشته شدیم...

برای خواندن داستان کوتاه «مردگان» به اینجا بروید.
 
اینجا افغانستان است؛ دوران درگیری‌های قومی و گروهی. مکان در جهان داستان از طریق زبان و فرهنگ (به معنای عام آن) شناسانده می‌شود. حتا اگر بلخ و مزار به عنوان اسم‌هایی از مکان‌هایی خاص در داستان نمی‌بود، باز هم مشکلی در شناسایی مکان پیش نمی‌آمد. نشانه‌هایی مثل لهجه و نوع گویش در زبان و نوع پوشش و لباس همراه با فضایی که می‌سازند، غیر از کارکردهای دیگر در «مردگان»، زحمت این شناسایی را نیز بر عهده دارند. اما مسئلۀ مهم موقعیتی است که در این بستر تاریخی و جغرافیایی اتفاق می‌افتد؛ یک موقعیت داستانی: پسری همراه پدر و عمویش توسط فردی که خواهرزاده‌اش در یکی از درگیری‌ها کشته شده است، کشته می‌شوند. «... همان‌جا قسم خوردم هر کس از این قوم را که گیر کنم زنده نمانمش.» و کسان کشته‌شدگان جنازه‌ها را پیدا می‌کنند. داستان بر اساس همین تم شکل می‌گیرد: انتقام.
شکل داستان برای خوانندۀ پی‌گیر داستان، شکلی آشناست. سه روایت از سه زاویه‌دید جداگانه نسبت به یک موقعیت. این ساختار در نگاه اول ما را رجوع می‌دهد به «در بیشه» از مجموعۀ «راشومون» اثر نویسندۀ ژاپنی «ریونوسوکه آکوتاگاوا» که در اوایل قرن بیستم حرکتی نو به حساب می‌آمد (بعدها گلشیری نمونه‌ای از آن را در ادبیات کهن خودمان پیدا کرد). بعد از آن، این نوع روایت چه در ادبیات داستانی و چه در سینما و حتی نمایش، به‌جا و بی‌جا تکرار و تجربه شده است. انتخاب چنین ظرفی برای مفهومی که محمدی قصد ارائۀ آن را به مخاطب دارد، بنا به کشف و شهودی که از زوایای متفاوت و متقابل برای تعمیم و تثبیت درونمایه ایجاد می‌شود و در نهایت به وحدتی موضوعی ختم می‌شود،‌ مناسب به نظر می‌رسد؛ و کارکردهای معمول و البته دست‌مالی‌شدۀ دیگر این ساختار، مثل تکه‌تکه‌شدن حقیقت و تکاثر مطرح نیست.
در بخش اول راوی پسری است که به همراه کاکا (عمو) و پدرش کشته شده است. داستان از زبان مرده روایت می‌شود؛ کشته‌شدگانی که اکنون ناظر انتقال اجسادشان هستند برای کفن و دفن. نویسنده قصد بازی کردن با «روایت مردگان» را ندارد و از همان کلمه‌های ابتدایی داستان بدون هیچ پیچیدگی‌ای برای خواننده آشکار می‌کند که روایت از زبان مردگان است: «جنازه‌هایمان را از بین چاه کشیدند و همراه خودشان بردند.»
فضای روایت اول آن‌چنان پرداخت شده است که کمترین ارتباط را با فضای متافیزیک و ارواح پیدا کند. گفت‌وگوها، اعمال و رفتار، افکار و حتا و اختیار شخصیت‌ها (مرده‌ها) مثل همین دنیای زنده‌هاست و اتفاقی مثل نگاه کردن به آفتاب بدون این که چشم را بزند، بدون این که فضایی متافیزیک بیافریند، ارتباطی ظریف با بخش دوم داستان (که از دید جمعی ناظر روایت می‌شود) پیدا می‌کند: «به آفتاب نگاه کردم که در مابین‌جایِ آسمان بود و بر آن‌ها می‌تابید،‌ چشم‌هایم را نزد. اول می‌خواستم چشم‌هایم را تنگ کنم، ولی همان‌طور با چشم‌های باز دیدمش.» «پسرک فقط حیران نگاهش می‌کرد. گویی آفتاب چشم‌هایش را می‌زد که تنگ‌ کرده بودشان.»
این نوع پرداخت در بخش اول، اساس شکل‌گیری مفهومی داستان مردگان است؛ مردگان در دنیای زندگان. در این دنیای این‌چنینی چه بسا که مردگان آسوده‌ترند. پدر این هراس از ناآسودگی دنیای زندگان را حتا پس از مرگ نیز با خود دارد: «آسوده بودیم، باز جنجال شد.»
در بخش دوم نیز ریش‌سفیدی به قاتل از عواقب کار می‌گوید: «صبا روز از پشت‌شان می‌‌آیند،‌ جنازه‌ها را پیدا می‌کنند. دشمن و دشمن‌داری می‌شود. این‌ها را ریش‌‌سفیدترین‌مان گفت.»
و در بخش سوم ترس از عاقبت کار را در پدر و مادر قاتل نیز می‌بینیم: «مادرم گفت: اُ بچه چرا پیش روی همه کشتی‌شان؟ همه دیده‌اند که تو ... صبا روز کدام گپ شد که یکی شاهدی می‌دهد، چرا آن بی‌گناه‌ها را کشتی؟»
اما این جوان‌ها هستند که دنبال کار را می‌گیرند. پدر دیگر میلی به پی‌گیری ماجراها ندارد. خسته شده است و در این دورۀ پس از مرگ (هراس و تشویش) در پی جنازۀ خودش می‌رود تا آسوده بماند. اما جوان‌ترها هم‌چنان دنبال قاتل‌شان می‌گردند. این سیر انتقام‌جویی در بخش اول با شخصیت‌های مرده که عملن کاری غیر از جستجو نمی‌توانند انجام دهند، تمام می‌شود. اما در دو بخش دیگر به لحاظ نگارشی نیز جمله تمام نمی‌شود و با (...) ادامه پیدا می‌کند. در بخش دوم از روایت اول شخص جمع (نگاه جمعی) این سیر انتقام‌جویی و اضطراب ناشی از آن ادامه دارد: «و حالا ما به هر جایی که می‌رویم، بیم داریم که مبادا یکی جلومان را بگیرد و...»
و در بخش سوم از دید قاتل آن سه نفر به دور می‌افتد و قاتل در تشویش انتقام کسان کشته‌شدگان مستأصل و در انتظار مرگی مشابه باقی می‌ماند: «... اگر به سراغم بیایند چی؟ ... باید تا صبح بیدار باشم. همین جا بالای بام بمانم تا همه جا را خوب دیده بتوانم. پیکا هم که آماده است. خدایا ... چی کار بکنم. خواب به چشم‌هایم ... خواب اگر به چشم‌هایم بیاید چی ...»

حسن حبیب‌زاده؛ آذر1383


کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • کشتم، کشتی، کشته شدیم...
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.