موسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب
Menu
مقاله ای از دکتر اسدالله حبیب

عبدالقادر بيدل در قلمرو تئوري ادبيّات و نقد ادبي

10 بهمن 1391 10:51 | 0 نظر
Article Rating | امتیاز: 3.27 با 11 رای
عبدالقادر بيدل در قلمرو تئوري ادبيّات و نقد ادبي


«بيدل» تجدّدي‌ست لباس خيال من
گر صـد هزار سـال برآيـد کهـن نيم
 
نظريّات ادبي بيدل که پشتوانة داوري‌هايش دربارة شعرخود و شعر ديگران بود، در آثار منظوم و منثور او، اين‌جا و آن‌جا، افشانده است. در اين گفتار آن نظريه‌ها را از سرتاسر کليّات، چيده دسته مي‌بندم، تا به‌شناختي از کلّ بينش ادبي و شعري بيدل برسيم و همزمان به‌بررسي نقدهاي او مي پردازم.
در دفتر «رقعات»، نامه‌اي به‌ نوّاب شکرالله خان هست، که با مثنوي «طلسم حيرت» به‌وي فرستاده شده است. بيدل در آن نامه شعراي همروزگارخود را به‌دو بخش جدا مي‌کند:
يکي، آناني که تازگي بيان و زيبايي‌هاي لفظي را ارج مي‌نهند، مگر از اهميّت معني والا بي‌خبرند که شايد بتوان چنان گروه را صورت گرايان ناميد. در ديوان غزل‌هاي بيدل بيت‌هايي مي‌يابيم که اشاره به‌اين شاعران دارد:
نشستي عمرها حسـرت کميـن لفظ پـردازي
ز خون گشتن زماني غازه شو حسن معاني را
(غزليّات: 42)
 
اي غافل از نزاکت معني تأملي
 مه را کسي شناخت که سير هلال کرد
                           (غزليّات: 553)
 
دو، آناني که پي صيد معاني باريک و بيگانه کمان کشيده‌اند و از دريافت زيبايي‌هاي لفظي بي‌بهره‌اند، که شايد بتوان محتواگرايان شمارشان کرد. بيدل در خطاب به‌آنان نيز اين گونه سخن‌هايي دارد:
فکر معني چند پاس لفظ بايد داشتن
 شيشه تا در جلوه باشد رنگ بر روي پري‌ست
(غزليّات: 323)
 
با لفظ نپرداختي اي غافل معني
 تحقيق پري در نفس شيشه‌گري داشت
                            (غزليّات: 165)
 
هرچه گويي بيدل از نقص و کمال آگاه باش
 معني از وضع عبارت، رتب و يابس مي‌شود
 
تو لفظ مغتنم انگار فکر معني چيست
 که مغزها همه محتاج پوست مي‌باشد
 
ز لفظ آشنا شو به‌مضمون نازک
 کمر حلقه کرده ست موي ميان را
 
(غزليّات: 37)
و اينک بخشي از نامة يادشده که به‌نوّاب شکرالله خان نوشته شده است:
”در اين روزگار جمعي که از طراوت رنگ الفاظ نظري آب مي‌دهند، لوح تميز يک قلم از درک معاني شسته‌اند و گروهي که به‌بوي فهم معني، کوس‌تر دماغي مي‌زنند، رنگيني عبارت اصلاً درنظر انصافشان نرسته. بر اين تقدير معني زمزمه‌اي ست محتجب ساز موهوم و عبارت‌سازي مشتمل بر نغمات نامفهوم“[1].
اين چند خط، بيان فشردة نظرية بيدل دربارة چگونگي لفظ و معنا يا صورت و محتوا در سروده‌اي يا اثري ادبي است.
بنابر نظريّات ادبي معتبر امروزي جداساختن محتوا از صورت در يک سروده، مسألة وابسته به‌آسان‌سازي شناسايي و مطالعه است. و اگرنه، صورت و محتوا جدايي ناپذيرند. رکن بنيادين صورت شعر، زبان است و کوچک‌ترين واحد زبان شعر، واژه است. و کوچک‌ترين واحد بنيادين محتوا، معناي واژه است.
 
 
از نيمه‌هاي سدة هژدة ترسايي تا نيمه‌هاي سدة نوزده، دورة بيدل‌گرايي در تاريخ شعر دري افغانستان است، يعني شعر به‌دور انديشه و بيان بيدلي مي‌چرخد.
هيچ واژه را جدا از معناي آن نمي‌توان تصوّر کرد، هر لفظ، معنا يا معناهايي است و هر معنايي که پيدا مي‌گردد لفظي است. بيدل همين نکتة پيوستگي لفظ و معنا را در جايي چنين فشرده بيان کرده است:
 
”لفظي نجوشيد که معني ننمود و معنيي گل نکرد که لفظ نبود“[2].
اشارة مکرّر به‌آن نکته را در اين بيت هم مي‌يابيم:
 
برون لفظ ممکن نيست سير عالم معنا
به‌عرياني رسيدم تا درون پيرهن رفتم
 
به‌باور بيدل، اگر همنشيني و جانشيني واژگان و بافت نحوي زبان شعر رسا و پديدارگر نباشند، از جلوة مفاهيم ولو عالي نيزکاسته مي‌شود:
ز لفظ نا رسا خاک است آب جوهر معني
نيام آن جا که تنگ افتد دم شمشير فرسايد (غزليّات 535 )
در واژه نامة شعر بيدل، در کنار «نارسايي زبان»، «نامحرمي زبان» نيز کمبود به‌حساب مي‌آيد:
 
اي بسا معني که از نامحرمي‌هاي زبان
باهمه شوخي مقيم نسخه‌هاي راز ماند
 
بيدل باور داشت که زبان شعر نبايد براي خواننده بيگانه و ناآشنا باشد، مگر خودش در وضعي گرفتار شد که بار بار مي‌ناليد:
 
غيرما کيست حرف ما شنود
هيچ‌کس نيست زبان دان خيالم بيدل
گفت وگوي زبان لال خوديم
نغمة پردة دل از همه آهنگ جداست
 
يا:
 
اسرار پردة دل مفهوم حاضـران نيست
بيدل زدور داريم در گوش هم صدايي
 
در آن تنگنا، تسلّي ماية خاطر وي چنان تفسيري از وضع بود که گويا شعرخوانان و شعر دوستان، از باريکي‌ها و رازهاي نهان زبان فارسي ناآگاه‌اند و نوآوري‌هاي او را درنمي‌يابند. به‌ديگر گفتار، نامحرمي خلق بود که راه سروده‌هاي وي را به‌حريم پذيرش و دريافت مي‌بست:
 
فرياد که برديم زنامحرمي خلق
اندوه زبان داشتن و لال نمودن
 
يا:
نرسيد فطرت هيچ‌کس به‌خيال بيدل و معني‌اش
 
همه راست بي‌خبري و بس چه شعور خلق و چه هوش ما
 
و گويا از زبان همان خلق به‌خود مي‌گويد:
بيـدل آهنـگت شـنيديم و تو را نشـناختيم
اي ز فهم آنسو به‌گوش ما صدايي مي‌رسي
يا:
 
اسرار پردة دل مفهوم حاضـران نيست
بيدل ز دور داريم در گوش هم صدايي
 
اين وضع دشوار چنانش مي‌آزرد و مي‌فشرد که نااميدانه، باري گفت، اگر ديگر خريداري نيست، شعرخود را بر خاک مي‌نويسم تا باد بخواند. رباعي:
 
بيدل سخني چند که داري يادش
امروز تو نيز حرفي از گفتة خويش
از خلق گذشته است استعدادش
بنويـس به‌خـاک تا بخواند بادش!
 
با وصف چنان موقعيّت دشوار، نظرية خويش را پيرامون مسأله به‌روشني بيان داشته است:
 
اي بسا معني که از نامحرمي‌هاي زبان
وي بسا بال و پري ازتنگي دام و قفس
بس که فطرتها به‌گرد نارسايي خاک شد
با همه شوخي مقيم نسخه‌هاي راز ماند
ساخت با آسودگي چندان‌که از پرواز ماند
يک جهان انجام، خجلت‌پرور آغـاز ماند
 
احساس نارسايي زبان فارسي و ناکارايي ترکيب و عبارت و تشبيه و استعارة متداول سبک هندي براي افادة مفاهيم ريشه‌دار و ژرف و نگاره‌هاي چند لاية پندار که پايه‌هاي کاخ سبک تفکّري‌ـ تغزّلي بيدل بود، شاعر را بر آن داشت که دستگاه ترکيب پذيري زبان فارسي را که به‌خامة شاعران سبک هندي، کمابيش به‌کار افتاده بود، فعّال‌تر سازد و صدها ترکيب، عبارت و عبارت ترکيبي نو، با تشبيه‌ها و تشبيه در تشبيه‌ها و استعاره‌هاي زنجيري ديده نشده به‌زبان ادبي فارسي پيشکش کند.
سرانجام، پويشي که از دريافت نارسايي زبان آغاز شده بود، از آن همه بارآوري و ثمربخشي گذشته به‌گرهناکي و نامحرمي زبان انجاميد و جنجال‌هاي لذّت‌بخشي براي شاعر آفريد. لذّت‌بخش براي آن‌که در آن سال‌ها ابهام و تازگي و آراستگي هرچه پرسش انگيزتر، زبان شعر ايده‌ال شاعري بيدل بود.
 
 
بيدل خود به‌ يک دست نبودن سروده‌هايش معترف بوده است و آن را طبيعي مي‌شمرده است.
صاحب نظران برآنند که نوساخته‌هاي زباني هر سخن‌سرا در چهار ديوار شعر خودش مي‌مانند و حتّي به‌شعر دوّمين شاعر نيز کمتر مي‌گذرند، مگر آن‌که از رسايي و همخواني با قاعده‌هاي ترکيب‌پذيري زبان و خوش آهنگي، کاملاً برخوردار باشند. دربارة بيدل سخن ديگر گونه است.
 
محقّقان، ادب فارسي شبه قارّة هند را در دوام يک و نيم قرن (از 1707 تا 1857 ترسايي) دورة غلبة سبک بيدل شناخته‌اند[3].
از نيمه‌هاي سدة هژدة ترسايي تا نيمه‌هاي سدة نوزده، دورة بيدل‌گرايي در تاريخ شعر دري افغانستان است، يعني شعر به‌دور انديشه و بيان بيدلي مي‌چرخد. پس از آن نيز پيروي بيدل ادامه مي‌يابد، تا امروز.
در روزگار ما، حتّي در شعر بعضي نوپردازان افغانستان نيز، نگرش به‌بيدل و اثرپذيري از او را مي‌توان شناسايي کرد. همچنان در آسياي ميانه بسا شاعران سدة نوزدهم و آغاز سدة بيستم، به‌پيروي از بيدل مي‌باليدند. به‌نگارش عيني در «نمونة ادبيّات تاجيک» هرکس که قلم به‌دست مي‌گرفت، ضروري تشخيص مي‌داد که بايد به‌اسلوب بيدل سخن بگويد. بر اين بنا، الگوهاي زباني تازة بيدل را در شعر ده‌ها شاعر بعد از او مي‌توان يافت و اين خود بحثي دلکش و درخور پژوهش مستقل مي‌باشد. بيدل به‌غناي زبان شعر فارسي چنان خدمتي کرد، که دانته براي زبان ادبي ايتاليايي انجام داد.
ساخته‌هاي صرفي و نحوي بيدل را مي‌توانيم چنين فشرده بخش بندي کنيم:
ساختن اسم معنا (يا به‌قول دستور زبان‌نويسان پيشينه، حاصل مصدر) از اسم ذات، مانند: از زمين زميني، از دستمبو دستمبويي، از گژدم و مار گژدمي و ماري، از مضراب مضرابي، از لنگر، لنگري و گونة مرکّب آن، مانند: شبنم طرازي، جمعيّت اجمالي و قطره سيّاري.
ساختن اسم فعل‌هاي مرکّب تازه، مانند: تري کردن، چين کشيدن، چين کردن، کري کردن، سري کردن و نقص قصور تراشيدن.
و با کاربرد استعاره: تمنّا کاشتن، ناله نوشتن، درد دل فروختن و آفتاب بافتن.
اسم‌ها، صفت‌هاي مرکّب و صفت‌هاي هنري مرکّب، با همنشين سازي چند واژة وارسته و وابسته (مستقل و نامستقل)، مانند: ستم ترانه، غنچة کمين، هجوم آباد، خامش نفس، سرمه تفسير، حيا عنوان، قيامت خنده‌ريز، نشئه جولان صيد، بهار اندوده لطف و بوي گل پرورده دشنام.
وابسته‌هاي عددي، مانند: يک دو گلشن شکفتن، دو سه سرو آه کردن، صد صحرا جنون، صد شررپرواز، يک آينه دل.
عبارت‌هاي تازه، مانند: رگ گل بستر ناز، خط عجز نفس، آينة دست دعا.
عبارت‌هاي ترکيبي، مانند: مزرع نيستي آرايش تخم شرر، جگرخون کن پوشيده و پيدا، پيغام عجز سرمه نوا، سرسر انتظار چراغان اعتبار، صفر آينه‌داران عدم و نواي بيخودي پيراية چندين بم و زير. (چون بحث بر نيولوجيزم بيدل را در گفتار ديگري به‌ديده دارم، اين‌جا همين چند يادکرد را بسنده مي پندارم.)
در سروده‌هاي بيدل، گاهي که سخن از لفظ مي‌رود، به‌تعبير امروزين، صورت يا فرم (form)شعر را مي‌بايد فهميد و گاهي که از معنا يادآوري مي‌شود، محتوا يا (content)را درنظر بايد گرفت.
بيدل، خودش نيز گاه گاهي واژة صورت را در برابر معنا مي‌نشاند. چنان‌که در اين بيت:
به‌معني گر شـريک معني‌ات پيـدا نشـد بيـدل
جهان گشتم به‌صورت نيز نتوان يافت مانندت
(غزليّات:220)
در سروده‌هاي بيدل، اگر واژة معني، در برابر لفظ يا صورت نمي‌آيد، بيشتر، شعر را، به‌صورت کلّ، درنظر دارد، چنان‌که در اين بيت‌ها:
 
بحرفطرتم بيدل موج خيز معني‌هاست
معـني بلنـد مـن فهـم تـنـد مي‌خواهــد
مصرعي اگر خواهم سرکنم غزل دارم
سير فکرم آسان نيست، کوهم و کتل دارم
 
*
 
تلاش معني اگر خاص انبساط خود است
چه لازم اسـت به‌هر انجمـن کني تکرار
 
*
 
بيدل از فطرت ما قصر معاني‌ست بلند
پايـه دارد سخـن از کرسي انديشـة ما
 
*
 
مشق معني‌ام بيدل بر طبايع آسان نيست
سـرفـرو نـمي‌آرد فـکـر مـن به‌هـر زانو
 
يکي از ويژگي‌هاي غزل بيدل، تکرار قافيه است. شعر پژوهان، اين نقيصه را در شعر سبک هندي بلامانع شمرده‌اند و چنان پنداشته‌اند که گويا شاعر سبک هندي بي‌انديشه‌اي قافية مکرّر مي‌آورد و جست و جوي کلمة ديگري را بايسته نمي‌پندارد.
بيدل در دفتر چهارم چهار عنصر، جايي که باغ دهره را وصف مي‌کند، مي‌نويسد:
”کوکوي قمري از تنگي‌هاي عبارت، ناگزير قافية مکرّر بستن…“[4].
از اين گفته برمي‌آيد که تکرار قافيه را در غزل‌هاي خود بيدل نيز، از روي مجاز شمردن نه بل که بنابر ناگزيري، بايد فهميد.
نقد بيدل
عنوان نقد بيدل براي اين بخش گفتار، آماج دو گانه دارد. يکي، نقد ديگران بر سروده‌هاي بيدل، که در برابر آن، پاسخ بيدل طرف دلچسپي ماست. ديگري نگرش‌هاي ناقدانة بيدل به‌شعر خودش.
درحوزة نقد ديگران بر شعر بيدل، از نوشته‌هاي شماري تذکره‌نويسان مي‌آغازيم. غلام علي آزاد بلگرامي در تذکرة خزانة عامره مي‌نويسد:
”ميرزا در زبان فارسي چيزهاي غريب اختراع نموده که اهل محاوره قبول ندارند و مي‌افزايد که در مرثية فرزند خويش سروده است که هرگه دو قدم خرام مي‌کاشت/از انگشتم عصا به‌کف داشت/خرام کاشتن عجيب چيزيست/…“[5].
چنين واکنش ناسازگارانه، در گلزار ابراهيم، تأليف علي ابراهيم خان خليل و تذکرة نشتر عشق حسين قلي خان عظيم‌آبادي نيز ديده مي‌شود. مير قدرت الله قاسم در تذکرة مجموعة نغز، ترکيب‌ها و عبارت‌هاي ساختة بيدل را اشتباه‌هايي مي‌شمارد که در چند جاي آثار او رخ داده است. پاسخ بيدل، با چنين بيت‌ها بيان مي‌شود:
بيدل اشعار مـن از فهـم کسان پوشـيده ماند
چون عبارت نازک افتد رنگ مضمون مي‌شود
يا:
گوش پيـدا کن که بيـدل از کلام خامـشـان
معني‌اي کز هيچ‌کس نتوان شنود آورده است
يا:
معـني بلنـد مـن فهـم تـنـد مـي‌خـواهـد
سير فکرم آسان نيست، کوهم و کتل دارم
يا:
گر بتپد پي جمـع رسـايل، ور بزند در کسـب فضـايل
نيست کسي چو طبيعت بيدل، باب تأمل فهم کلامم
يا:
 
يک عمر سخن ز چرخ و انجم گفتن
گر بر سر انصاف رسي دشـوار اسـت
صد نکته تأخّر و تقدّم گفتن
يک نکـته به‌قـدر فهم مردم گفـتن
 
از واژة مردم پيداست که نه تودة بي‌سواد هند، بلکه گروهي را درنظر دارد که با شعر سروکار داشته‌اند.
در چهار عنصر نيز به‌پاسخ آن ناقدان و تذکره‌نگاران چند سطر پرخاش‌آميزي نوشته است:
 
 
بيدل بارها بر سازگاري و توافق لفظ و معناي شعر يا به‌تعبير امروزي، هماهنگي و همخواني صورت و محتوا پا مي‌فشارد.
”درخور فهم اين کودنان به‌ساز سخن خروشيدن است، تا قصور فطرت‌ها به‌ردّ و انکار نجوشد و به‌قدر رسايي اين افسردگان در جولان اظهار کوشيدن، تا غبار حسد چشم انصاف‌ها نپوشد“[6].
 
اين‌گونه دفاعيه‌ها نيز گوشه‌اي از نگرش بيدل را به‌شعر و شاعر و پذيرندة شعر روشن مي‌سازند.
مفاهيم عالي بايد با زبان آراسته و پرورده و نو بيان شوند و پذيرندة شعر بايد دانش خويش را دربارة امکانات و ظرفيّت‌هاي بالقوه و بالفعل زبان شعر ارتقاء ببخشد.
در آن سال‌ها که نوآوري‌هاي زباني شعر بيدل آماج نکوهش‌هاي نامدارترين اديبان همروزگار او بود و آن همسازي بايستة لفظ و معنا برهم خورده مي‌رفت و در ترازوي شعر پلة لفظ چندين بار سنگيني مي‌کرد، شاعر، خودش نيز بدين‌گونه با خود مي‌انديشيد:
 
بيدل غريب کشور لفظ است معني‌ات
عـرض پـري به‌عـالـم ميـنا نـگاه‌دار
 
*
 
بي‌نصيب معني‌ام کز لفظ مي‌جويم مراد
 دل اگر پيدا شود دير و حرم گم مي‌کنم
                            (غزليّات: 897)
 
*
غافل از معني نيم، ليک از عبارت چاره نيست
هرچـه ليـلي گويـدم بايـد ز محـمل بشـنوم
(غزليّات 971)
زمان اين گفت و گوها با خويش نيز سپري شد. پسان‌تر، که استعاره و تشبيه و ترکيب‌ها و عبارت‌هاي ساختة بيدل مأنوس گرديد و شايد شاعر، نيز در نوآوري‌هاي صرفي و نحوي دست گرفته پيشرفت و گويا «بحران» پشت سر گذاشته شد، چنين ياد مي‌آورد:
 
به‌ قيـد لفـظ بـودم عمـرها، بيگانة معـنا

کم مينا گرفتم با پري همسنگ گرديدم
 
همين واقعيّت، که سخن بيدل در زمان‌هاي گوناگون فراز و فرودي را که اشاره کردم از سر گذرانده است، در اين رباعي او به‌روشني بازتاب مي‌يابد:
 
شعرم که به‌صد زبان فرود آمده است
تـورات نـبوده تـا بـگويـم کـه همـه
در چندين وقت و آن فرود آمده است
يک‌بـاره ز آسمـان فرود آمـده اسـت
 
دربارة تناسب لفظ و معناي شعر از ديدگاه بيدل، حکايتي هم آورده‌اند، که روزي نعمت خان عالي بر اين بيت بيدل انگشت خورده گيري گذاشت:
نشد آيينة کيفيّت ما ظاهر آرايي
نهان مانديم چون معني به‌چندين لفظ پيدايي
و گفت: هرگاه لفظ پيدا شود معنا نيز پيدا مي‌شود، نهان نمي‌ماند. بيدل پاسخ داد:
معنايي را که شما درنظر داريد، خودش لفظ است. هدف من معنايي ست که با صدها لفظ بيان نمي شود، مانند حقيقت انسان[7].
پس از ديدگاه بيدل، مفاهيم و معاني شعري دوگونه‌اند: يکي، همان معانيي که تابع الفاظ‌اند. هر لفظ بار معنا يا معانيي را بردوش مي‌کشد. هر لفظ روزنه‌اي به‌معني يا معانيي مي‌گشايد. يعني:
 
تا لفظ نگردد فاش معني نشود عريان
بي‌پردگي رنگ است، آشفتگي بوها
                           (غزليّات: 17)
 
پيوسته به‌آن معاني نيز، پاية دانش و فهم پذيرندة شعر اعتبار دارد. بيدل با درد و دريغ، از روزگاري ياد مي‌آورد که هرچند به‌آرايش و پرورش زبان سروده‌هايش کمتر مي‌نگريست، باز هم، بانگ‌هاي گله‌آميز فهم‌هاي نارسا فرو نمي‌نشستند.
 
نغمه‌هـا بسـيار بود امّا ز جهـل مسـتمع
هرقدر بي‌پرده شد، در پرده‌هاي ساز ماند
 
براي شاعري که به‌کوه و کتل برّ اعظم پهناور شعرش سرافرازي کند، بي‌شک، کوشش به‌سادگي بيان و به‌کاربردن زباني که بين واژگان و معاني رابطة مستقيم باشد، کمتر اندوه بار نبوده است.
ديگر، معانيي که در الفاظ مروّج و شناسا نمي‌گنجند و آن معاني را بيدل، معاني برجسته مي‌نامد.
بيدل، جاي ديگر، با تشبيه خود به‌معناي برجستة شوق بر همان باور، پا فشرده است:
 
معني برجستة شوقم نمي‌گنجم به‌لفظ
همچو بوي گل نگردد پيرهن عريان مرا
                               (غزليّات: 76)
 
و رفته رفته، همان معني برجسته کرسي باختة خود را در سرايش بيدل باز مي‌يابد و معني‌گرايي چون واکنشي در برابر انتقادها سربلند مي‌کند:
 
نهال گلشن قدر سخنوري بيدل
به‌قدر معني برجسته گردن افراز است
                         (غزليّات: 258)
 
در اين‌جا سزاوار ياد کرد است که عبدالقادر بيدل با آن همه قدرتي که در اتّساع ظرفيّت زبان داشته است و با آن‌که براي در روشني قرار دادن انديشه‌هاي عاطفي خيال‌آميز خويش توانمند بوده، هنوز الفاظ را در نمايش معنا، شيشه‌هاي کدري بيش نمي‌شناخته است.
بيدل در بيت زيرين آن پندار را بيان مي‌دارد که، لفظ در هرحال معني را در تنگنا مي‌فشرد، چنان‌که در الفت ميناي الفاظ من، باده يعني معني، دامن صبوري گرفت. سنگ بر دل بستن، کنايه است از تحمّل و صبوري در ناملايمات.
 
لفظ ممکن نيست بر معني نچيند دقّتي
باده بر دل سنگ بست از الفت ميناي من
                             (غزليّات: 1039)
 
در همسوني آن انتقادهايي که برشمردم، انتقادهاي نانوشتة ديگري نيز هستند که از پاسخ‌هاي بيدل فهميده مي‌شوند. به‌گونة مثال اين بيت را درنظر بگيريم:
مگو کين نسخه، طور معني يک دست کم دارد
تو خارج نغمه‌اي، ساز سخن صد زير و بم دارد
انتقاد چنين بوده که شعرهاي بيدل يک دست نيستند. امروز هم شماري از پژوهندگان شعر بيدل همان باور را دارند. شاعر در پاسخ، صد زير و بم داشتن ساز سخن را عيب نمي‌شمارد. در اين بيت ديگر نيز همان پاسخ بازتاب يافته است:
شعر اگر اعجاز باشد بي‌بلند و پسـت نيست
دريد بيضا همه انگشت‌ها يک دست نيست
پيداست که بيدل خود به‌يک دست نبودن سروده‌هايش معترف بوده است و آن را طبيعي مي‌شمرده است. به‌پشتيباني اين داوري اينک يکي از رباعي‌هاي او را نيز گواه مي‌آورم:
 
بيدل ز من اقسام بيان بايد خواست
ني تاوان و نه ترجمان بايد خواست
 
ديحيزي گفت: «نيست نظمت يکدست»
گفتم: «اين معني از خران بايد خواست!»(رباعيّات: 409)
شاعران کلاسيک در ستايش شعر خود بيت‌هاي مبالغه‌آميزي سروده‌اند، که آن سروده‌ها در تاريخ شعر فارسي «مفاخره» شناخته مي‌شوند. بيدل نيز از آن مفاخره‌ها بسيار دارد.
از «مفاخره»هاي شاعران نيز با باريک‌بيني مي‌توان به‌ديدگاه‌شان نسبت به‌شعر و شعر خودشان راه برد. چرا فلان سخنور در شاعري خود را با فلان سخنور نام‌آور عرب برابر گذاشته است، نه با ديگري و چرا آن يکي به‌لفظ و آن ديگري به‌معناي شعرهاي خويش سرافرازي کرده است؟
از شمار «مفاخره»هاي بيدل يکي اين بيت است:
 
بيدل نفسم کارگة حشر معاني‌ست
چون غلغلة صور قيامت کلماتم
                       (غزليّات: 873)
 
همان‌سان که دکتر شفيعي کدکني در «شاعر آيينه‌ها» اشاره کرده است، اين بيت با تشبيه واژگان به‌غلغلة صور نظرية «شعر= رستاخيز کلمات» صورت‌گرايان روس را به‌ياد مي‌آورد، مگر نبايد نديده گذشت که در مصرع نخستين از «حشر معاني» که آماج، همان معاني نازک و بيگانه است، نيز سخني هست.
به‌گمان من، در اين بيت، بيان فشرده و شعري همان نظرية ادبي را که از «رقعات» نقل کرديم، مي‌يابيم. بيدل بارها بر سازگاري و توافق لفظ و معناي شعر يا به‌تعبير امروزي، هماهنگي و همخواني صورت و محتوا پا مي‌فشارد و اين نکته در شماري بيت‌هاي او بيان شده است.
     کيست رنگ معني از لفظم تواند کرد فرق    باده چون آب گهـر جوشـيده با ميناي من
(غزليّات: 1025)
يا:
        آن‌قـدرها لفظـم از معـني ندارد امـتيـاز    در لطافت محو شد فرق پري از شيشه‌ام
(غزليّات: 855)
 
 
رواني شعر بيدل در سکته‌دار بودن آن است و سکته را در بيتي به‌لنگر شمشير تشبيه مي‌کند که شمشير را برّنده‌تر مي‌سازد.
مگر اين درهم جوشيدن يا باهم جوشيدن محتوا و صورت در شعر، مي‌بايد، بُعدِ کنايه‌آميزي و تخيّل را بالا ببرد. زيرا از نگاه بيدل، نفوذ و کارگري سخن شاعرانه بدان وابسته است. به‌تعبير بيدل سخن موزون بايد پهلودار باشد.
 
لفظ بي‌معني نباشد آن‌قدرها دلنشين
حرف موزوني که بي‌پهلوست تير بي‌پر است
اين «پهلودار» يا کنايي بودن بيان شعري، نزد بيدل تا تعبير ديگري نيز گسترش مي‌يابد، که «بسته» بودن يا آسان‌ياب نبودن شعر است.
 
بـا کلام آبـدارت کـي رسـد لاف گـهـر
بيدل اين‌جا اعتباري نيست حرف بسته را
 
«حرف بسته»، بيان ديگري از ابهام هنري است که ويژگي درخشان شعر بيدل شناخته مي‌شود. شعر بيدل با دوشهپر به‌آن فرازاي ابهام هنري مي‌رسد: يکي، معناي بکر:
 
مفت غوّاص تأمل گهر معني بکر
دفتر بيدل مـا خصلت قلـزم دارد
 
*
معـني‌ام يکسـر گهـر سـرمـايـة گنج غناسـت
نيست زان جنسي که گويي از کسان دزديده‌ام
(غزليّات: 898)
ديگري، صور خيال يا نگاره‌هاي پندار نوساخت:
 
بيدل تجددّي ست لباس خيال من
گر صـد هزار سال برآيد، کهن نيم
 
شعر با اين دو رکن، داراي ابهام هنري مي‌شود، يا به‌تعبير بيدل، «بستگي» مي‌يابد. اين ديدمان، در جامعة فرهنگي‌اي پيشنهاده مي‌شود که هنوز آساني و رواني زبان شعر باب است.
 
خوش آن نفس که چو معني رسد به‌عرياني
سخن خوش است به‌کيفيّتي ادا کردن
 
چو بوي گل ز بهارش لباس پوشاني
که معني آب نگردد ز ننگ عرياني
                            (غزليّات: 1167)
 
سخن بسته يا پوشيده به‌گفتة نظريه‌پردازان امروزي، مانند جان ماکاروفسکي، بنيان‌گذار مکتب زبان‌شناسي پراگ، سخني است که داراي فورگراوندنگ مي‌باشد. يعني سخني که نحوة بيانش چشمگير مي‌گردد و فورگراوند شعر را دي‌اتوماتايزد مي‌کند، يعني سلاست‌زدايي مي‌کند و خوانندة شعر به‌تأمّل واداشته مي‌شود.
بيدل اصطلاح «سکته» را درست به‌همين معناي دي‌اتوماتايزيشن در نقد شعر خود به‌کاربرده است. من شرح اين موضوع را در مقالت «سکته يا دي‌اتوماتايزيشن در شعر بيدل»، پيش از اين به‌نشر رسانده‌ام. خواهندگان در مجلّة پديده (شمارة هفتم، دسامبر 2004 لندن) مي‌يابند.
در اين‌جا به‌آوردن چند مثال اکتفا مي‌ورزم:
 
بيـدل از طـور کلامـم بـي‌تأمـل نگـذري
سکته خيز افتاده چون موج گهر تقرير من
 
*
 
بيدل نکند موج گهر شوخي جولان
در سکته شکست است قدم شعر روا نم
                            (غزليّات: 996)
 
«سکته» شعر را علوّ مي‌بخشد و بربلنداي کمال هنري برمي‌آورد.
 
آن‌جا که محيط بيکران سخن است
نظم عالي تأمّلي مي‌خواهد
 
تمکين گهر موج روان سخن است
معذور که سکته نردبان سخن است
                          (رباعيّات: 5)
 
و با کليد زرين « تأمل » مي توان قفل « سکته»ها را بازکرد.
 
مفت غوّاص تأمل گهر معني بکر
سخن بيدل ما خصـلت قلزم دارد
 
رواني شعر بيدل در سکته‌دار بودن آن است و سکته را در بيتي به‌لنگر شمشير تشبيه مي‌کند که شمشير را برّنده‌تر مي‌سازد، بدين‌گونه:
در تأمّـل بيـشـتـر دارد روانـي شـعـر مـن
مصرعم از سکته جز شمشير لنگردار نيست
(غزليّات: 272)
نقد ديگران
بر روية 137 کتاب «رقعات» مقالت کوتاهي هست که ديدگاه بيدل را در نقد شعر همروزگارانش، روشن مي سازد.
 
 
نظريّات ادبي و زبان شناختي بيدل، با شماري از مدرن‌ترين تئوري‌هاي انديشمندان جهان معاصر همسويي دارد.
جا گرفتن اين نوشته در دفتر «رقعات» هم پرسش‌انگيز است. نويسنده در اين مقالت پس از جلب توجّه سخنوران به‌باريکي بيان، بيت‌هايي به‌گونة نمونه براي مقايسه و هم سنجي طرز شاعري هنديان و فارسيان يا عراقيان، مي‌آورد، و يکي را از نگاهي پسنديده و از ديگر نگاه ناپسند مي‌شمارد.
 
در آن مقالت مي‌خوانيم:
”در اين صورت، هر طايفه را به‌وسع استعداد، تفتيش افکارخود بايد نمودن، تا مستحسن زبان‌دانان آن طريق برآيد و هر فرقه را به‌قدر مقدور، چشم تأمّل بر مراتب بيان کشودن، تا شايستگي تحسين لطايف شناسان حاصل نمايد. به‌انموذجي از اين عالم، بيتي چند عبرت شاملِ ارباب خبرت است و تنبيه مايلِ اصحاب غفلت:
 
طلب کن يار جاني تا تواني
گريـزان باش از ياران ناني
 
قبح اين ارشاد بر طبع هنديان، چون حقيقت ايشان، بي‌اظهار هويداست و طبع عراقيان را در اين مقام، به‌حکم معذوري بي‌نسبتي، پاي توهم بر هوا“.
در اين بيت برهنگي و گپ گونگي شکل بيان ، شايد مورد نظر باشد.
 
”اي آن‌که ز طور خلق برهم خوردي
بيهوده ز وضـع هريکي رم خـوردي
 
حسن اين عبارت، به‌مذاق اهل فارس پرناگوار است و تقرير آهنگان زبان ديگر را بيخبري قباحت اظهار“.
در اين بيت شايد اشاره به‌کاربرد هريکي باشد، که بي‌جا افتاده بيان را نارسا ساخته است:
 
”گر آدم سرشتي مگو زينهار
که افسـار خر را بدستم سپار
 
*
 
آورد سـمـنـد بــرق دو را
بگرفته به‌دست خود جلو را
 
هرچند سخنوران فارس اين نوع تلفّظ را تفاخر شمارند، زبان آوران هند غير از دست آويز تمسخر و رسوايي نمي‌پندارند“.
در بيت نخستين، مناسبتي منطقي بين جزاي شرط و شرط وجود ندارد. در بيت دوم، مصرع دومين، حشو است:
”بيت:
 
عمري‌سـت به‌جـادة خطا مي پويي
يک ره به‌ره صواب کو نيست تويي
 
خطاي اين‌طور صواب بر طبع عراقيان روشن و خفت کيفيّت اين وضع بر جميع اهل سماع مبرهن“.
در بيت نقل شده، کو = که او، خلاف قاعدة زبان به‌کار رفته است.
”بيت:
 
به‌سيـري دم مـزن بيهـوده از فقر
که حرف باطل و پوچ است بي‌وقر
 
فارسي‌گو را در جرأت اين اظهار، ضبط نفس از احتياطات ضروري است، تا سررشتة وقار از دست نرود و طبيعت منفعل بي‌سرفه‌گويي نشود“.
در مثال بالا، در عبارت: باطل و پوچ و بي‌وقر، هم تکرار يک مفهوم ديده مي‌شود و نيز ناخوش آهنگي و تنافر واژة وقر:
 
”حريف بد قماري‌هاي تو کيست
چو داو مـا ندادي چاره‌اي نيست
 
از تشنيع اين‌طور بيانها طبع فارسيان آزاد است، ليکن ناموس قبيلة هنديان يک قلم بر باد“.
در اين بيت بي‌ارتباطي دو مصرع را شايد به‌ديده دارد:
”بر اين تقدير شعراي فارس را در اکثر مقام از طعن عبارات فارغ بايد انديشيد و شعراي هند را همچنان در دعوي زبان فارسي معذور بايد فهميد. امّا قافية سخن‌پردازي شعراي هند، بي‌تتبّع نظم و نثر فارسي به‌علّت احتياط قباحت طرفين، تنگي تمام دارد، و معني طرازي از اين طايفه به‌ملاحظة اقسام لغزش، از نشئة دقّت طبع، آسان سر برنمي‌آرد“.
بيدل در سال 1685 ترسايي براي بود و باش هميشگي به‌دهلي کوچيد. در دهلي به‌نوشتة بندرابن داس خوشگو شاگرد و انيس و جليس بازپسين سال‌هاي زندگي‌اش، شب‌ها سخنوران شهر به‌خانة وي فراهم مي‌آمدند و شعر مي‌خواندند و شعر مي‌شنيدند و سروده‌هاي خويش را نزدش اصلاح مي‌کردند.
فراتر از آن بعضي بلند پايه‌گان دولت نيز شعرهاي خويش را براي اصلاح به‌بيدل مي‌فرستادند، مانند: شکرالله خان و نوّاب آصف‌جاه اوّل ملقّب به‌چين قليچ خان، متخلّص به‌شاکر که ديوان خويش را نزد بيدل گذاشته بود تا هر شعرش را پس از اصلاح داخل ديوان سازد. باري نوّاب مذکور غزلي در تتبّع اين غزل بيدل سروده فرستاد:
 
نرسيدي به‌فهم خود درِ عزم دگر کشا
به‌جهاني که نيستي مژه بربند و در کشا
 
بيدل در پاسخ مي‌نويسد:
”… خاصه در زمين غزل «نظرکشا» که ربط همواريش اندکي پيچش داشت و غير از طبع سليم و فکر متين، بر اکثر طبايع احتمال لغزش مي‌گماشت:
مصرع: «آفرين بر طبع معني آفرين» در بيتي چند تغيير بعض لفظ، فضولي خيال دقّت مآل بود“.
سپس بيدل به‌آثار خود که به‌نوّاب فرستاده است اشاره‌کنان مي‌نويسد که با خواندن آن شعرها چارة کاستي‌هاي زبان سروده‌ها را بيابد يا به‌نگارش بيدل:
”تا به‌فضل ايزدي، شکسته‌هاي عبارات در اندک مدّتي همکسوت صفايي معني برآيد“. (رقعات: 127)
نوّاب شکرالله خان، باري غزلي از صدرالدّين خان براي اصلاح و اظهار نظر فرستاده است، که بيدل در پاسخ مي‌نويسد که:
”چند بيت آغازين غزل را اصلاح کرده فرستادم، «ليکن باقي غزل وقتي به‌معرض توهم آورد که از عهدة آن مگر همان خودش تواند برآمد. سير فطرت‌هاي سخن‌طرازان اين عصر بي‌تماشايي نيست، خاصه ابناي دول که لاف کمال در اين فن هم داشته باشند“. (رقعات 44)
داوري‌ها و نقدهاي بيدل که در نامه‌هاي او بازتاب يافته‌اند، با نثري پُرتکلّف و تصنّع نوشته شده‌اند، که زود فهميده نمي‌شوند. مگر دور نيست که در آن روزگار رواج چنان شيوة نويسندگي، گره از کار نامه‌گيران کشوده باشند.
گفتني ديگر دربارة آن نقدها و پاسخ نقدها رُک و راست بودن و حتّي اندک خشونت بيان است.
بيدل در نقدهاي روبه‌رو و شفاهي‌اش نيز کوبندگي به‌کارمي‌برد. بندرابن داس خوشگو، شاگرد، دوست و نزديک‌ترين يار آخرين سال‌هاي زندگي بيدل، در دفتر سوم سفينة خوشگو، از زبوني و شکست مخالفان و بدگويان سبک وي، دو رخداد را نمونه مي‌آورد.
مي‌نويسد که:
”روزي ناظم خان مؤلّف تاريخ فرّخ‌شاهي بيدل را به‌مهماني خواسته پس از صرف طعام، اين بيت او را برايش خواند:
 
توانگري که دم از فقر مي‌زند غلط است
به‌موي کاسـة چيـني نمـد نمـي‌بافـند“
 
و گفت که در اين بيت سخن تازه آورده‌ايد و مقصودش تعبير «نمد بافتن» بود. بيدل گفت:
”من آن احمق نيستم که طعن صاحب را دريافت نکنم“.
و از عسجدي، فرّخي، معزّي، ومسعود سعد سلمان نمونه‌هاي کاربرد «نمد بافتن» آورد.
ناظم خان شگفتي زده صدا کرد:
”و الله هرکه در استادي اين عزيز شک آرد، بي‌شک کافر باشد“.
رخداد دومين را از خامة خود بندرابن داس خوشگو بخوانيم:
”روزي يکي از شعراي عصر که نامش نمي‌توان برد، با مثنويي به‌خدمتش رسيد، چون به‌اين بيت رسيد:
 
بيـا سـاقي که چشـم بي‌قـرارت
چو گل خون شد ز زخم انتظارت
 
آن‌حضرت فرمود که اضافت چشم بي‌قرارت، از عالم صفت و موصوف معلوم نيست. يعني چشم که بي‌قرار است؟ حال آن‌که ارادة شاعر اضافت لامي است، يعني چشم عاشق تو که خود را به‌اسم بي‌قرار برآورده.
شاعر را بايد که از اين چنين گفتگو احتراز نمايد که اراده چيزي دارد و چيز ديگر برآيد. آن عزيز گفت که زلالي بسته است. آن‌حضرت فرمود که زلالي را موقوف داريد، از خود حرف زنيد. اين از آن عالم است که کسي در اين بيت بسته:
 
هرکه سويت به‌چشم بد بيند
چشمش از کلّة تو بيرون باد
 
آن مثنوي‌گوي کاوکاو کرد. آن جناب فرمود، همان قسم شعري در مدح ميرزا الغ بيگ گفته‌اند[8].
در کتاب چهار عنصر بيدل نيز از دو بزم شاعرانه يادآوري مي‌شود که داوري بيدل دربارة آن‌ها هم، نشان دهندة ديدگاه‌هاي ادبي اوست. نخستين، محفلي که در منزل ميرزا ظريف، در حضور شاه قاسم هواللهي از پيران طريقت قادريّه و به‌اشتراک درويش والة هروي و چند سخنور ديگر برگزار گرديد.
زمان برگزاري اين محفل پيش از سال درگذشت ميرزا ظريف (1664)، يعني پيش از 21 سالگي بيدل بوده است. درويش واله از شاگردان فصيحي هروي است که بيدل او را «معني‌آراي طرز نوي» مي‌شناسد. از آن محفل با عبارات تأييدي سخن رفته است که همسوني نويسنده را نشان مي‌دهد، بدين‌گونه:
”جمعي موزون طبعان الهام سبق، نيز مستفيض مطالعة حضور بودند و به‌تحريک سلسلة سحربياني، دفتر اعجاز مي‌کشودند. عبارات شوق‌انگيز در نبض انديشه تپش‌ها مي‌کاشت و معاني دردآميز در پردة نفس‌ها علم ناله مي‌افراشت. برجستگي فرديات، يکه‌تاز عرصة خيال بود و پهلوداري رباعيّات، مربع‌نشين صدر مقال. تقرير رواني، يک قلم طومارکشاي عنوان تسلسل و تمکين سکته، يکدست، شکست‌آراي کلاه تأمّل…“ (رباعيّات: 138)
بيدل در اين چند سطر نيز شوق‌انگيزي عبارات را درکنار دردآميزي معاني مي‌نشاند، يعني هم به‌لفظ و هم به‌معني توجّه مي‌گمارد.
و صفت پهلوداري براي رباعي نيز، اگر مصرع: «حرف موزوني که بي‌پهلوست، تير بي‌پر است»را يادآوريم، ما را باورمند مي‌سازد که شعر، از نگاه بيدل، به‌صورت عام و رباعي به‌صورت خاصّ، بايد پهلودار، يا کنايي باشد. بازپسين نکته در اين سطرها، مسألة سکته و تأمّل است که بحثش گذشت.
دوّمين محفل در اکبرآباد، در منزل مير کامگار داير شده است. آن روز، به‌نوشتة بيدل ”موزون منشي چند مضمون اتّفاقي به‌هم بسته بودند و دامن توجّه به‌غارت الفاظ و معاني سلف برهم شکسته. معني بيگانه به‌طور بي‌انصاف‌شان، معني بيگانه بود و نتايج ديگران بر طبع نامنفعل، از مفت زادان خانه. سعي خوش لهجگي، پاية نظم به‌امتياز نثر رساندن و جهد مقام شناسي، حرف مرثيه به‌کرسي تهنيت نشاندن. گوهر را همقافية صدف برآوردن، غوّاصي بحور کمال، مجتّث محذوف را هم کفّة رمل سالم فهميدن تعديل اوزان مقال. به‌اين دستگاه، خاقاني را به‌چاوشي ياد نمودن ادبار مناصب فطرت و خسرو را به‌خادمي قبول فرمودن، تنزّل مراتب همّت“[9].
از اين گفته‌ها هم اشاره‌هايي مي‌توان دريافت که بر ديدگاه بيدل نسبت به‌شعر و شاعر روشني بيشتر بيندازند:
1. کهنگي بيان و تکرار معاني سخنوران گذشته.
2. بيگانگي با مقولة معناي بيگانه که رواج روز بود.
3. نبود مضمون بکر در شعر.
4. نسج سست و افتادة کلام که نظم را هم پاية نثر مي‌گرداند.
5. ضعف بلاغت در سخنوري.
6. بي‌خبري از اصل‌هاي قافيه و عروض و ديگر معيارهاي شعري آن روزگار.
از نظر بيدل، گويا اين نکته‌ها، شماري از کاستي‌هاي مبرم سخن بعضي از سخن‌سرايان بوده‌اند.
در پيرامون بيدل و در همنشيني با او، سخنوران بلند پايه و پست پاية زيادي مي‌زيستند، مانند: نعمت خان عالي، معني‌ياب خان، محمّد عطاءالله عطا، آنند رام مخلص، بندرابن داس خوشگو، شکرالله خان، ايزد بخش رسا، حکيم فيض علي، حسين قلي خان (به‌نگارش مولانا خسته حسين علي خان)، محمّد عاشق همّت، عبدالعزيز عزّت، يوسف آيينه، ميرزا سهراب رونق، ميرزا عبادالله خان، قيوم خان فدايي، مير عبدالصمد سخن، قاضي عبدالرّحيم و ديگران.
بيدل در نامه‌اي به‌دو برادر، ميرزا روح الله و ميرزا عبادالله چنين مي‌نويسد:
”از درد تنهايي که رفيق طبيعت وحشت نصيب است، چه نگارد، که با وجود کثرت يک عالم آشنا، از قحط سخن‌فهم، مقيم انجمن تصوير زيستن است و به‌همصحبتي خوابناکان بساط غرور بر ترجمان رنگيني‌هاي تعبير گريستن. نفس شماري اوقات جمعيت، اين قدر مغتنم مي‌داند، که گاهي از زبان خامه با دوات گرم سرگوشي مي‌گردد و گاهي به‌صحبت کتابي همدرس خموشي مي‌شود“. (رقعات: 66)
و در جاي ديگري اين بيت را مي يابيم:
 
کو گوش که کس بر سخنم فهم گمارد؟
مصـروف نواسنجي خويش‌اند کري چند
 
اکنون از ديدگاه بيدل، چندي از بايسته‌هاي شعر خوب يا اثر ادبي خوب را مي‌شماريم، با آن باور که در برابرآن‌ها نبايسته‌ها را، خود خوانندگان گرامي درمي‌يابند:
1. بکر بودن موضوع.
2. آوردن معاني بيگانه و ناآشنا و ريشه دار در عوالم تفکّر و هستي.
3. صورخيال تازه و آراستگي بيان
4. همسويي و سازگاري صورت و محتوا
5. بستگي بيان يا سکته‌دار و تأمّل طلب بودن سخن يا به‌ديگر عبارت، داشتن ابهام هنري چشم‌گير. به‌تعبيرهاي امروزي‌تر، زبان شعري داراي فور گراوندنگ و رواني زدايي شده.
6. پاکيزه بودن از تعقيد.
7. پهلودار بودن يا کنايي و دومعنايي بودن کلام، به‌ويژه در سرايش رباعي.
8. رعايت آگاهانة احکام قافيه و عروض و ديگر اصل‌هاي شعرشناختي.
در فرجام نوشتني مي‌دانم که، عبدالقادر بيدل در تاريخ شعر فارسي، نه تنها از فرازين چکادهاست، بلکه وي نظريه‌پردازي است که فصل نويني از شعر شناختي و نقد ادبي را آغازيد و در راه اثبات حقانيّت انديشه‌هاي خويش تا آخر پا فشرد.
نظريّات ادبي و زبان شناختي بيدل، با شماري از مدرن‌ترين تئوري‌هاي انديشمندان جهان معاصر همسويي دارد. بدين‌گونه وي را مي‌توان از اندک شمار نوابغ فرهنگي جهان شمرد که بخشي از آموزه‌هاي ادبي و شعري‌اش را حتّي امروزهم مي‌شايد سرمشق قرارداد و به‌کار بست.
منابع
آزاد بلگرامي، مير غلام علي(م: 1200 ﻫ): خزانة عامره (تأليف: 1176 ﻫ/63-1762 م)، مطبع نولکشور، کانپور، چاپ دوم 1955 م.
بيدل دهلوي، ميرزا عبدالقادر: كليّات بيدل، پوهنتي وزارت دارالتأليف رياست، كابل، 1342 خورشيدي.
بيدل عظيم‌آبادي، ميرزا عبدالقادر: چهار عنصر، مطبوعة نولکشور.
خوشگوي دهلوي، بندرابِن داس:سفينة خوشگو، به‌اهتمام سيّد شاه محمّد عطاءالرّحمٰن کاکوي، سلسلة انتشارات ادارة تحقيقات عربي و فارسي پتنه، ج 3، مارس 1959 م.
فيّاض محمود، سيّد و سيّد وزيرالحسن عابدي: تاريخ ادبيّات فارسي در شبه قارة هند (1707 تا 1972 م)، مترجم مريم ناطق شريف، نشر رهنمون، تهران، 1380ﻫ ش.
لودي هروي، امير شير علي خان بن علي امجد خان لودي: مرآت‌الخيال (تأليف: 1102 ﻫ)، مطبع مظفّري، بمبئي، 1324 هجري.

*   پژوهشگر افغانستانی مقيم آلمان، هامبورگ.
[1].   رقعات، ص 2.
[2].   بيدل عظيم‌آبادي، ميرزا عبدالقادر: چهار عنصر، مطبوعة نولکشور،ص 235.
[3].   تاريخ ادبيّات فارسي در شبه قارة هند، نشر رهنمون، تهران، ص 51.
[4].   بيدل عظيم‌آبادي، ميرزا عبدالقادر: چهار عنصر، مطبوعة نولکشور،ص 239.
[5].   آزاد بلگرامي، مير غلام علي(م: 1200 ﻫ): خزانة عامره، مطبع نولکشور، کانپور، ص 3-152.
[6].   بيدل عظيم‌آبادي، ميرزا عبدالقادر: چهار عنصر، مطبوعة نولکشور،ص 116.
[7].   لودي هروي، امير شير علي خان بن علي امجد خان لودي: مرآت‌الخيال، مطبع مظفّري، بمبئي، 1324 هجري.
[8].   خوشگوي دهلوي، بندرابِن داس:سفينة خوشگو، به‌اهتمام سيّد شاه محمّد عطاءالرّحمٰن کاکوي، سلسلة انتشارات ادارة تحقيقات عربي و فارسي پتنه، ج 3، مارس 1959 م.
[9].   بيدل عظيم‌آبادي، ميرزا عبدالقادر: چهار عنصر، مطبوعة نولکشور،ص 239.

کانال شهرستان ادب در پیام رسان ایتا کانال بله شهرستان ادب کانال تلگرام شهرستان ادب
تصاویر پیوست
  • عبدالقادر بيدل در قلمرو تئوري ادبيّات و نقد ادبي
امتیاز دهید:
نظرات

Website

تصویر امنیتی
کد امنیتی را وارد نمایید:

در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.